انجمن بانیان بهبودی
داستان هاي شنيدني - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: سرگرمی و شنیدنی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=268)
+--- انجمن: دنیای اس ام اس (پیامک) SMS (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=269)
+---- انجمن: پند آموز (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=272)
+---- موضوع: داستان هاي شنيدني (/showthread.php?tid=5782)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7


RE: داستان هاي شنيدني - مرسده - 2015-04-15

كوه پرسيد ز رود، زير اين سقف كبود، راز ماندن در چيست؟؟!!!!
  گفت : در رفتن من...  كوه پرسيد : و من؟؟!!!! 

  گفت: در ماندن تو !!!! 

  بلبلي گفت: و من؟؟!!!! 

  خنده اي كرد و بگفت: در غزل خواني تو!!!! 

  آه از آن آبادي، ك در آن كوه روَد، رود مرداب شود و در آن

 بلبل سر گشته سرش را به گريبان ببرد و نخواند ديگر،

  من و تو: بلبل و كوه و روديم

 راز ماندن جز در

 خواندن من، ماندن تو، رفتن ياران سفر كرده يمان نيست، بدان !!!!!!


RE: داستان هاي شنيدني - sepahrad - 2015-04-15

جوانی بادوچرخه اش باپیرزنی برخوردکرد
.
.
.
.
.
.
.
وبه جای اینکه ازاوعذرخواهی کندوکمکش کندتاازجایش بلندشود،شروع به خندیدن ومسخره کردن اونمود؛
سپس راهش راکشیدورفت؛پیرزن صدایش زدوگفت:چیزی از تو افتاده است.
جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛پیرزن به اوگفت:زیادنگرد؛
مروت ومردانگی ات به زمین افتادوهرگزآنرانخواهی یافت؛؛
.


 "زندگی اگر خالی ازادب واحساس واحترام واخلاق باشد،هیچ ارزشی ندارد"
زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!
صدا می کنی و می شنوی؛
پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد ...



RE: داستان هاي شنيدني - Arghavan - 2015-06-26

شازده کوچولو به سیاره دوم رفت ، آنجا فقط یک پادشاه زندگی میکرد . 
بعد از ملاقاتی کوتاه شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند !! ... اما 
فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد ، گفت : نرو ...
تو را وزیر دادگستری میکنم . شازده کوچولو گفت : اینجا کسی نیست که او را محاکمه کنم !! 
فرمانروا گفت : خوب ، خودت را محاکمه کن ..!! این سخت ترین کار دنیاست . 
اینکه بتونی درباره ی خودت قضاوت درستی داشته باشی ، و عادلانه خودت را محاکمه کنی . 
               "آنتوان دونست اگرویری"



RE: داستان هاي شنيدني - Arghavan - 2015-07-20

یکی نزد حکیمی آمده و گفت : خبر داری فلانی درباره ات چقدر غیبت و بدگویی کرده ؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید ...
 تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فروکردی ؟ 

یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنی ها نباشیم .



RE: داستان هاي شنيدني - Atlas - 2015-07-25

[تصویر:  Nouraki47.jpg]
 
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند وقورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با
لک لک هاا کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارهاا باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها
کردند
حالا دیگر
قورباغه هاا متقاعد شده اند که برای خورده شدن  به دنیا می آیند

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط
دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان