انجمن بانیان بهبودی
سراي شعر و ادب... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن معتادان گمنام NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=1)
+--- انجمن: مشارکت و حال و احساس روزانه (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=165)
+--- موضوع: سراي شعر و ادب... (/showthread.php?tid=6153)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14


RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-13

ندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد‌بینی خود را شکسـتمن مـیـــان جســـم‌ها جــان دیـــده‌امدرد را افکنـــده درمـان دیـــده‌امدیــــده‌ام بــر شـــاخه‌ها احـســـاسـ‌ـهامی‌تپــد دل در شمیــــم یاسهازنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاستزندگی باغ تماشـــای خداســتگـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شودمی‌تواند زشــت هم زیبا شــودحال من، در شهر احسـاسم گم استحال من، عشق تمام مردم است!زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــاصبـــح‌هـا، لبـخند‌هـا، آوازهـــا



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-14

شدم گمراه و سرگردان , میان این همه ادیان 
میان این تعصب ها , میان جنگ مذهب ها !
یکی افکار زرتشتی , یکی افکار بودایی 
یکی پیغمبرش مانی , یکی دینش مسلمانی 
یکی در فکر تورات است , یکی هم هست نصرانی !
هزاران دین و مذهب هست , در این دنیای انسانی ...
رها کردیم آدمیت را , گرفتار روحانیون ادیانیم !
تعصب چیست در مذهب ؟! مگر نه این که انسانیم !
مگر نه این که انسانیم !
 


RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-14

بر بام ِ آشیانه شبگیر میتوان زد
برگردش ِزمانه زنجیر میتوان زد
...
در سایه اسارت ساکت چرا نشینیم
آنگه که نعره هایی چون شیرمیتوان زد
...
روزی که درکمانت خورشید وشیرگُنجید
شبسایه ِ ستم را با تیر میتوان زد
...هرغنچه ای که دیدم میگفت رو که باعشق
پیوند ِنو جوانی بر پیر میتوان زد
...بر دست ِمهرورزان قامت فرو توان برد
بر پای داغداران تکبیر میتوان زد
...از کوزه های خالی نتوان معاش جستن
آنگه که دیگ پر شد کفگیر میتوان زد
...سرها ز سر به داران گویا خبر ندارند
زخم ِ گرسنگی کِی بر سیر میتوان زد
...ای آنکه خون ِ گل بر دستت نشسته، دریاب
کاین دست ِظلم را زود یا دیر میتوان زد
...دیشب زبان ِسیمرغ بر بام ِ خانه میگفت
بر واژه های آذر تقدیر میتوان زدآذر



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-15

می چرخم و می رقصم و می نوشم از این جام
بی خود شده از خویشم و از گردش ایام
این عشق الهی ست ,
حق لایتناهی ست ,
این عشق الهی ست ,
این شور خدایی ست .
 


RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-16

با کرﺍﻭﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺧﺪﺍ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ،
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺟﻬﺖ ﺍﻫﻞ ﺭﻳﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﺭﻳﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺍﺩﺏ ﺻﺎﻑ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺗﻴﻎ،
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺁﻳﻨﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﻕ ﻭ ﺻﻔﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﻣﻦ ﺣﺮﻭﻑ ﻋﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ ... ،
ﻧﻨﻤﻮﺩﻡ ﺯ ﺗﻪ ﺣﻠﻖ ﺍﺩﺍ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻗﺎﺳﻢ ﻭ ﺟﺒﺎﺭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺨﻨﯽ،
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺻﻠﺢ ﻭ ﺻﻔﺎ، ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﻫﻤﭽﻮ ﻭﺍﻋﻆ ﻧﻪ ﻋﺼﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻧﻌﻠﻴﻦ،
ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﻣﺪﻋﯽ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﯽ؟
ﻣﻦ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺒﺎﻥ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ،
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺭﻗﺺ ﮐﻨﺎﻥ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﺩﻳﺮ ﻭ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﺮﺳﻴﺪ،
ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﮐﺸﻤﮑﺶ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
،
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺳﺎﻻﺭﻡ ﺷﻮ،
ﭼﻮ ﺑﺪﻳﻨﺴﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻫﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
ﺷﺎﻋﺮ : ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﯽ ﮔﻮﯾﺎ



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-18

عشق امشب کار دستم داده است
عشق تا خواهی نخواهی های ما
مثل سیبی اتفاق افتاده است
هرچه تا امروز دیدی پیچ بود
هرچه از فردا ببینی جاده است
هرچه از غم نابلد بودم رفیق
منحنی های تو یادم داده است
منحنی ها راست می گفتند راست
عشق هذیان های یک آزاده است
گاه یک بادا مبادای بزرگ
گاه داغی بر سر سجاده است
سیب یک شوخی ست با آدم بله
یک گناه پیش پا افتاده است
این صدا سوت قطار قسمت است
یا که نه خط روی خط افتاده است
بیش از این پشت هم اندازی نکن
دل برای باختن آماده است



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-18

همچو نی مینالم از سودای دل
اتشی در سینه دارم جای دل
من ک با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس ک طوفانزا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر ک شد رسوای دل
 


RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-18

کی در این ماتمکده احوال دل گردیده شاد؟
چیستم من؟برگ پاییزی رها در دست باد
برگ برگ دفتر پاییزی ام را باد برد
هیچ کس دیگر نکرد از من دراین پاییز یاد
نرگسی خوشبوی بودم دربهار زندگی
باد پاییزی برویم خارهای غم گشادروزهایم با همه اندوه و خاموشی گذشت
در غم و محنت ،فلک مانند من هرگز نزادروزگاری باتو افسردم دراین دنیای پوچ
مرگ را اینک براین بیهودگی ترجیح دادنرگس بهارلویی
 


RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-31

 
روزی که به این خاک رسی ما و منی نیست
درساحت این خانه بدان فقر و غنی نیست
نشکن دل و بر آز مکن تکیه که اینجا
افسانه سرای دل هر مرد و زنی نیست
فرصت مده از دست که در محکمه ی عمر
افسوس! پشیمان شدگان را وطنی نیستگلزار دلم بی تو پر از زاغ و زغن شد
دیگر خبر از بلبل و سرو و سمنی نیستیک عمر سخن گفتم و هرگز نشنیدی
زین پس دگرم با کرو لالان سخنی نیست                             نرگس بهارلویی 



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-09

ازبند خود آزاد و خدا در دل و جان است
خوشحالم و این نقطه سرآغاز جهان است
اوکیست که میداند و داننده ی داناست؟
"چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
این خود ضرری بود که کردیم تمنا
این بود که دل در گرو آه و فغان استدر طالع ما عشق خدا بود که رفتیم
در راه تو هرجا که روم از تو نشان استبگذار ببارد غم بسیار بر این خاک
با یاد تو در هر دو جهان امن و امان است            نرگس بهارلویی