سراي شعر و ادب... - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن معتادان گمنام NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=1) +--- انجمن: مشارکت و حال و احساس روزانه (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=165) +--- موضوع: سراي شعر و ادب... (/showthread.php?tid=6153) |
RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-09 دختری پرسید از مادر شبی پشتِ راهی کز همه راهان جداست ..... مردمان گویند حوری خفته است پای در زنجیر و قفلِ اژدهاست ..... من شنیدم قلبش از ابریشم است
صورتش ازنور و زلفش ازطلاست .....دوست دارندش در آغوشش کشند راهِ او راهِ نجاتِ جانِ ماستگشته حیوان هم اسیرِ عشقِ او آتشی زین نورِ جاویدان به پاست .....قاصدی میگفت گر دست آیدت هدیه ای از بارگاهِ کبریاست .....این فرشته کیست مادر، چیست این کاین چنین با قلب مردم آشناست .....آنکه در پایش سر و جان میدهند آنکه گر بی او بمانی بس خطاست .....من ندیدم تا کنون حتاّ به خواب این حقیقت در کدامین قصه هاست .....در کجایِ این جهان خوابیده است این عزیزِ جان که چون رازِ بقاست .....راهِ پیدا کردنِ این عشق چیست آنکه بر هر دردِ بی درمان دواست... .....گفت مادر ای عزیزِ نازنین من ندانم راهِ آزادی کجاستآذر RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-13 رفتی و نگویم که خدا پشت و پناهت دل می شکنی با ستم گاه به گاهت یک روز اگر باز گذارت به من افتاد آن روز بیفتد به زمین شرم نگاهت هی فاصله ها بود که تمدید جفاشد
تا آنکه خدا سد بنماید سر راهتتا روز قیامت که دهد نامه به دستت افزون شود هرشب به سحر بار گناهتیکبار نکردی طلب بخشش از این دل تا عشق شود همدم و همراه و گواهتاز ظلم و ستم های تو من نگذرم هرگز تا خوب نفس ناله کند درپس آهتچاهی که تو کندی و من افتاده به آنم آن چاه شود منزل و پیوسته به چاهتتا خرمن جان سوخت مرا آتش قهرت شد آتش دل آینه ی روی سیاهت نرگس بهارلویی RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-18 به سر پشم ِ شغالان تا ابد گیسو نمی گردد شود شاید که می بافند اما مو نمی گردد ...... ز صحرا زاده کفتاری که ساکن در گلستان شد هزاران نسل هم گر بگذرد آهو نمی گردد ...... روا کن سجده بردستی که دست ازبیکسان گیرد
وگرنه تاب ِ هر بازیچه ای بازو نمی گردد ......نمی گردد پر ِ کاهی پر ِ پرواز ِ سیمرغان و با پرواز ِ زنبوران وطن کندو نمی گردد ......به سر اندوخت آنکو بینشی حتا اگر اندک به باران ِ خرافات اندکی جادو نمی گردد ......ستم بارید چون بر ما یکی باید شدن جانا براندازی ز بام ِ خانه بی پارو نمی گردد ......من از خاری که بر پیراهن ِ گل بود دانستم که با خوبان نشستن ذات ِ بد نیکو نمی گردد ......بیا با عشق ِ یار ای جان دل ِ بشکسته درمان کن برو دست از دعا برکش دعا دارو نمی گردد ......کمان دادم به دلدارم که بر دل تیر بنشاند مرا پس داد و گفت آذر ، کمان ابرو نمی گردد ...... آذر RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-20 گفته بودم که کنم یار ز اقشار جدا..... عاقبت آن نشد و من شدم از یار جدا..... زیر دیوار سرایت تن کاهیده ی من.... همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا.... از من امروز جدا میشود آن یار عزیز.....
همچو جانی که شود از تن بیمار جدا....
من که یکبار به وصل تو رسیدم همه عمر..... کی توان شدبه یکباره از تو جدا....... (خدا تنهاس وتنهایی فقط لایق ذات اوست) RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-20 نیست پروانه که با شمع سخنور گردد باید این شمع به دنبال سمندر گردد گرتو از بام پریدی و پرت خورد به عشق باش تا عالم عشق تو میسر گردد نیست در کعبه ی دل جایگه بیگانه
عشق در محور حق پاک و فراترگرددتااسیر است دلت ماتم آن پا برجاست گر تو آزاد شوی غصه ات آخر گردددل تو خانه ی عشق است نه ویرانه ی غم عشق می آید و این خانه معطر گردد نرگس بهارلویی RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-23 ابلهان گفتنـد مجنـون را زجهل حسن لیلی نیست چندان، هست سهل بهتـر از وی صـد هزاران دلربـا هسـت همچـون مـاه انـدر شــهر مـا گفت صورت کوزه است و حسن می
می خـدایــم می دهـد از نقــش وی
کوزه می بینی ولیکن آن شـراب روی ننمایـد بــه چشــم نـاصـواب RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-11-29 ﺑﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺁﺏ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺳﯿﻨﻪ و این آه نهان ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺗﺎﮐﻪ ﺁﮔﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﺳﯿﻨﻪ ﺯ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﻭ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﺳﺨﻨﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﭼﻮ ﺭﻭﺩ ﮔﺬﺭﺍﻥ می گویمﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯﭘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭﺩﻟﻢ ﺑﺎﺭﻧﯿﺎﻓﺖ ﺑﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺩﺭﺩﻝ ﻭﺟﺎﻥ می گویمﻣﻦ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺑﺎﻍ ﺧﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﺧﺰﺍﻥ می گویمیارب این گریه ی تلخ من اگر بگذارد باتو از تلخی ایام زمان می گویم ﻧﺮﮔﺲ ﺑﻬﺎﺭﻟﻮﯾﯽ RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-12-14 دیوانه ی روی تو شدم درد همین است دیوانه در این خانه ی متروک غمین است هرجا که روم در رهت ای دوست غمینم بگذر و ببین حالت دیوانه چنین است مدهوش اگر باشی و دیوانه چه سودت
صدکشته ی این عشق در این راه وزین استاز هجرتو مجنون صفت اینجا چه بگویم! از بخت سیه جایگهم قعر زمین استهشدار به این دلشدگان سر کویت صدتیرجفا بهر دل اینجا به کمین است نرگس بهارلویی RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-12-17 این همه جنگ و جدل حاصل کوتهنظریست گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست هر کسـی قصه شـوقش به زبانی گوید چون نکو مینگرم، حاصل افسانه یکیست عماد_خراسانی
غزل سرا و قصیده سرای پرآوازه ایرانی RE: سراي شعر و ادب... - Atlas - 2014-12-18 بیا دوباره گوش کن حدیث بیقراریم بخوان كلام عشق را ز اشک های جاریم
هجوم تند باد غم شکسته شاخه مرا چه میشود که باز هم به دست خود بکاریم شکسته بال های من نمانده نای پرزدن در این سلول مرگ زا پرنده ای حصاریم بیاو بانگاه خود مرا به روشنی ببر میان این سکوت شب چگونه می گذاریم دلم گرفته ازخزان تو ای بهار زندگی بیا که با طراوتت به سبزه ها سپاریم!!؟ |