کودک - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249) +--- انجمن: داستانهایی در باره خداوند(نیروی برتر) (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=252) +--- موضوع: کودک (/showthread.php?tid=1271) |
کودک - mojtaba_s - 2013-11-06 کودک زمزمه کرد: (خدایا با من حرف بزن). و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد…کودک نشنید. او فریاد کشید: (خدایا! با من حرف بزن)…صدای رعد و برق آمد…اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفتخدایا! بگذار تو را ببینم).ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید(خدایا! معجزه کن)…نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدیگریه سر داد و گفتخدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی).خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید.اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد… RE: زود باوری - NASIB - 2014-01-13 دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود : ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود. ۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است ۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است ۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود. ۵- باعث فرسایش اجسام می شود ۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد ۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است عنوان پروژه دانشجوی فوق بود : ما چقدر زود باور هستیم RE: کودک - رقیه - 2014-02-01 تصمیمات خدا
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم. می خواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستوربدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند. دیگری گفت : موافقم، اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم وقتی به قله رسیدند، شب شده بود.در تاریکی صدایی شنیدند: سنگ های اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها را پایین ببرید. شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعد از چنین صعودی، از ما می خواهد که بار سنگین تری راحمل کنیم. محال است که اطاعت کنم. دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگ هایی که شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن کرد. آنها خالص ترین الماسها بودند. تصمیمات خدا مرموزند، اما همواره به نفع ما هستند. |