اخطارهای زیر رخ داد: | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Warning [2] preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead - Line: 1044 - File: inc/plugins/mybbirckeditor.php PHP 7.4.33 (Linux)
|
![]() |
دو راهب - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249) +--- انجمن: عرفان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=250) +---- انجمن: داستانهای عرفانی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=265) +---- موضوع: دو راهب (/showthread.php?tid=1592) |
دو راهب - mojtaba_s - 2013-11-07 دو راهب در باران میرفتند. گل و لای زیر پایشان به اطراف پاشیده شد. همانطور که آرام آرام از خیابان میگذشتند، دختر زیبایی را دیدند که لباس فوقالعاده زیبایی بر تن کرده بود و به علت وجود گل و لای نمیتوانست از آنجا عبور کند. راهب مسنتر بدون اینکه کلامی بر زبان بیاورد آن زن را بلند کرد و از این طرف خیابان به آن طرف خیابان برد. بقیه راه، راهب جوانتر ناراحت و عصبی بود و نتوانست تا پایان راه خودش را کنترل کند و به محض اینکه به مقصد رسیدند، سر راهب مسنتر فریاد کشید و گفت: - چطور توانستی، حتی تصورش هم دشوار است، که یک زن را روی بازوهای خود حمل کنی؟ آن هم زنی به آن زیبایی و جوانی را؟ این عمل تو خلاف آموزشهای ماست. بازتاب بسیار بدی دارد. من او را آن طرف خیابان بردم اما شما هنوز او را در ذهنت داری RE: دو راهب - mojtaba_s - 2013-11-25 به شیطان گفتم لعنت بر تو باد
لبخند زد گفتم:چرا می خندی؟ پاسخ داد از حماقت تو خنده ام می گیرد پرسیدم:مگر چه کرده ام؟ گفت:مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی به تو نکرده ام! با تعجب گفتم:پس چرا زمین می خورم؟ گفت:نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای...نفس تو هنوز وحشی است... تورا زمین میزند. گفتم:پس تو چه کاره ای؟ گفت:هر وقت سواری آموختی برای رم دادن اسب تو خواهم آمد... فعلا برو سواری بیاموز!!! |