مثبت اندیشی خیلی زیباست - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249) +--- انجمن: داستانهای بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=251) +--- موضوع: مثبت اندیشی خیلی زیباست (/showthread.php?tid=1602) |
||
مثبت اندیشی خیلی زیباست - mojtaba_s - 2013-11-07 روزی زنی از خواب بیدار می شود در آینه نگاه می كند و متوجه می شود كه فقط سه تار مو روی سرش مانده. بخود می گوید: فكر می كنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین كار را می كند و روز را به خوشی می گذراند. روز بعد از خواب بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بیند كه فقط دو تار مو روی سرش مانده. بخود می گوید: امروز فرقم را از وسط باز می كنم. او همین كار را می كند و روز را بخوشی می گذراند. روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بینید كه فقط یك تار مو روی سرش مانده. بخود می گوید: امروز موهایم را از پشت جمع می كنم. او همین كار را می كند و روز شادی را می گذراند. روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند می بیند كه حتی یك تار مو هم روی سرش باقی نمانده. بخود می گوید: امروز مجبور نیستم كه موهایم را درست كنم REبرادرجان - NASIB - 2013-11-08 برادر یکی نفر به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی ازبرادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمدمتوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست، آقا؟" پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..." البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهدبکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم."تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید." پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، امااو دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را برپشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزیمن هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی." پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند. RE: مثبت اندیشی خیلی زیباست - abbas - 2013-12-07 روزی زنی از خواب بیدار می شود در آینه نگاه می كند و متوجه می شود
كه فقط سه تار مو روی سرش مانده. بخود می گوید: فكر می كنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین كار را می كند و روز را به خوشی می گذراند. روز بعد از خواب بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بیند كه فقط دو تار مو روی سرش مانده. بخود می گوید: امروز فرقم را از وسط باز می كنم. او همین كار را می كند و روز را بخوشی می گذراند. روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بینید كه فقط یك تار مو روی سرش مانده. بخود می گوید: امروز موهایم را از پشت جمع می كنم. او همین كار را می كند و روز شادی را می گذراند. روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند می بیند كه حتی یك تار مو هم روی سرش باقی نمانده. بخود می گوید: امروز مجبور نیستم كه موهایم را درست كنم RE: مثبت اندیشی خیلی زیباست - MOZHGAN - 2014-08-17
|