حقیقت - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: سرگرمی و شنیدنی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=268) +--- انجمن: دنیای اس ام اس (پیامک) SMS (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=269) +---- انجمن: پند آموز (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=272) +---- موضوع: حقیقت (/showthread.php?tid=1757) صفحهها:
1
2
|
حقیقت - mojtaba_s - 2013-11-08 در روزگاری که “دروغ” یـک “واقـعـیت عمــ ــ ـومـی” است ... به زبان آوردن “حقیقت” یک “اقدام انقلابی” محسوب می شود ! RE: حقیقت - sadaf - 2013-11-12 مردی متفاوت! آیا تاکنون نام "سرهنگ ساندرس" را شنیده اید؟ می دانید او چگونه یک امپراتوری بزرگ که او را میلیونر کرد بنا نهاد و عادت های غذایی ملتی را تغییر داد؟! زمانی که شروع به فعالیت کرد، مرد بازنشسته ای بود که فقط طرز سرخ کردن مرغ (کنتاکی) را می دانست، همین و بس! نه سازمانی داشت و نه چیز دیگر. وقتی اولین چک تأمین اجتماعی (کمک هزینه زندگی) را گرفت، به این فکر افتاد که شاید بتواند از طریق فروش دستورالعمل سرخ کردن مرغ، پولی به دست بیاورد. بسیاری از مردم هستند که فکرها و ایده های جالبی دارند، اما سرهنگ ساندرس با دیگران فرق داشت! او فردی بود که فقط درباره انجام کارها فکر نمی کرد، بلکه دست به عمل هم می زد. او به راه افتاد و هر دری را زد. به هر رستورانی که می رسید با صاحب رستوران درباره فکرش حرف می زد و می گفت: " من یک دستورالعمل عالی برای سرخ کردن جوجه در اختیار دارم و فکر می کنم اگر از آن استفاده کنید، میزان فروش شما بالاتر خواهد رفت و می خواهم که درصدی از این افزایش فروش را به من بدهید. " البته خیلی ها به او خندیدند و گفتند: راهت را بگیر و برو. آیا سرهنگ ساندرس مأیوس شد؟ به هیــــچ وجـــه!! هربار که صاحبان رستوران ها دست رد به سینه اش می زدند، به جای این که دلسرد و بی خیال شود، به سرعت به این فکر می افتاد که دفعه بعد چگونه داستان خود را بیان کند که مؤثر واقع شود و نتیجه بهتری به دست آورد. او دو سال وقت صرف کرد و با اتومبیل قدیمی خود، شهرهای کشورش را گشت. با همان لباس سفید آشپزی، شب ها روی صندلی عقب ماشین خود می خوابید و هر روز صبح با این امید بیدار می شد که فکر خود را با فرد تازه ای در میان بگذارد. به نظر شما سرهنگ ساندرس قبل از این که پاسخ مساعد بشنود، چند بار جواب منفی گرفت؟ او 1009 بار جواب رد شنید تا سر انجام یک نفر به او پاسخ مثبت داد! به نظر شما چند نفر ممکن است در طول مدت دو سال، 1009 بار پاسخ منفی بشنوند و باز هم دست از تلاش بر ندارند؟! خیلی کم. نتیجه: اگر به موفق ترین آدم های تاریخ بنگرید، یک وجه مشترک در میان همه آنها پیدا می کنید: "آنها از جواب رد نمی هراسند، پاسخ منفی را نمی پذیرند، هیچ عاملی نمی تواند جلوی رسیدن به خواسته هایشان را بگیرد! " RE: حقیقت - NASIB - 2013-11-28 به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است ، که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود RE: حقیقت - sadaf - 2013-11-30 خاصیت دنیاست که در اوج داشتن و خوشبختی دلهره ی “از دست دادن” پر رنگ تر است . . . بر بالشی که از مرگ “پرندگان” پر شده نمیتوان خواب پرواز دید هنر دروغیست که ما را قادر می سازد تا حقیقت را درک کنیم . . . (پابلو پیکاسو) “معرفت” یه موقعى لباس رفاقت بود الان “منفعت” جاش رو گرفته . . . RE: حقیقت - NASIB - 2013-12-04 ه زن همیشه می بخشه و فراموش میکنه! ولی ... هیچ وقت نمیزاره تو فراموش کنی که بخشیده و فراموش کرده ..! RE: حقیقت - رقیه - 2013-12-14 قسم به آیه ی چشمت ، به خوبیت به صفایت
دوباره مثل همیشه ، دلم گرفته برایت . RE: حقیقت - NASIB - 2014-01-07 تمساح بیرحمانه طعمه اش را میبلعد و اشک از چشم تمساح سرازیر میشود ببیننده گمان میکند که تمساح برای قربانی خودش اشک میریزد!! درصورتی که این اشک محصول فشاری است که به فک تمساح وارد میشود! به این دسته از اشکها اعتماد نکنید همان اشک تمساح است...!!! RE: حقیقت - NASIB - 2014-01-09 اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه چون تو باهاش خوبی مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تورو نخوره چون توام اونو نمیخوری ! آل پاچینو RE: حقیقت - sadaf - 2014-01-16 ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﭼﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﻟﺖ ﮔﺮﻡ RE: حقیقت - sadaf - 2014-01-18 دوست بدار آن هایی را که در زندگیت نقشی داشته اند نه آن هایی که برایت نقش بازی کرده اند |