انجمن بانیان بهبودی
که تو چگونه می افتی... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن شعر و ادبیات (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=148)
+--- انجمن: شعر نو (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=150)
+--- موضوع: که تو چگونه می افتی... (/showthread.php?tid=1885)



که تو چگونه می افتی... - mehrnaz - 2013-11-18

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال بنگر که تو چگونه می افتی...


RE: که تو چگونه می افتی... - sadaf - 2013-11-20

قاصدك هان چه خبر آوردي؟

از كجا وز كه خبر آوردي؟

خوش خبر باشي امّا،امّا

گرد بام و در من

بي ثمر مي گردي

انتظار خبري نيست مرا

نه ز ياري نه ز ديّار و دياري باري

برو آنجا

كه بود چشمي و گوشي با كس

برو آنجا كه تو را منتظرند

قاصدك!

در دل من همه كورند و كرند

دست بردار ازين در وطن خويش غريب

قاصد تجربه هاي همه تلخ

با دلم مي گويد

كه دروغي تو دروغ

كه فريبي تو فريبي

قاصدك!هان! ولي...آخر...اي واي!

راستي آيا رفتي با باد؟

با توام آي!كجا رفتي؟آي...

راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟

مانده خاكستر گرمي جايي؟

در اجاقي-طمع شعله نمي بندم-خردك شرري هست هنوز؟

قاصدك!

ابرهاي همه عالم شب و روز

در دلم مي گريند.

اخوان ثالث



RE: نخند.................................. - NASIB - 2013-11-21

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت......
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند...
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی...
به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گاهی خجالت هم می کشند
به حجت هایی که تمام زندگی شان یک موتور است تا کوهی از بار را برای یک لقمه نان در کوچه پس کوچه های تنگ این شهر جا به جا کنند...
هرگز به آدم ها نخند
خدا به این جسارت تو نمی خندد؛ اخم میکند.



RE: که تو چگونه می افتی... - sadaf - 2013-11-26

چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست