اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead - Line: 1044 - File: inc/plugins/mybbirckeditor.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/inc/class_error.php 157 errorHandler->error
[PHP] errorHandler->error_callback
/inc/plugins/mybbirckeditor.php 1044 preg_replace
/inc/class_plugins.php 142 mybbirckeditor_parser
/inc/class_parser.php 244 pluginSystem->run_hooks
/printthread.php 203 postParser->parse_message
Warning [2] preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead - Line: 1044 - File: inc/plugins/mybbirckeditor.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/inc/class_error.php 157 errorHandler->error
[PHP] errorHandler->error_callback
/inc/plugins/mybbirckeditor.php 1044 preg_replace
/inc/class_plugins.php 142 mybbirckeditor_parser
/inc/class_parser.php 244 pluginSystem->run_hooks
/printthread.php 203 postParser->parse_message



انجمن بانیان بهبودی
42- وقتي زندگي خود را برنامه ريزي مي‌كرديد و نتيجه بخش نبود، چه واكنشي نشان مي‌داديد؟ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن قماربازان گمنام (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=538)
+--- انجمن: سه قدم برای رهایی از شرط بندی و قمار (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=540)
+---- انجمن: قدم اول قماربازان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=541)
+----- انجمن: سری ب سوالات قدم اول قماربازان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=549)
+----- موضوع: 42- وقتي زندگي خود را برنامه ريزي مي‌كرديد و نتيجه بخش نبود، چه واكنشي نشان مي‌داديد؟ (/showthread.php?tid=5523)



42- وقتي زندگي خود را برنامه ريزي مي‌كرديد و نتيجه بخش نبود، چه واكنشي نشان مي‌داديد؟ - mehdiast - 2014-04-03









42- وقتي زندگي خود را برنامه ريزي مي‌كرديد و نتيجه بخش نبود، چه واكنشي نشان مي‌داديد؟





.



RE: 42- وقتي زندگي خود را برنامه ريزي مي‌كرديد و نتيجه بخش نبود، چه واكنشي نشان مي‌داديد؟ - شاپور الف - 2014-04-08

بیشتر مواقع اوضاع زندگی با برنامه ریزی که داشتم نمیخوند و از اینکه اینطور میشد، سراغ خرافات و باورهای نادرست میرفتم و فکر میکردم کسی به من چشم زده است و هرروز بساط دود اسفند برقرار بود و گاهی به مادرم میگفتم تا دلتون بخواهد سرکتاب باز کن و دعانویس سراغ داشت و من هم چون اوضاع بروقف مراد نبود افکار بیمارگونه سراغم می اومد و حتی گاهی فکر میکردم والدین و همسر و فرزندانم من را دعا و نفرین کرده اند. گاهی احساس گناه بخاطر کلک جور کردن و بردن پول و مال مالباختگان را در جفت و جور نشدن برنامه زندگیم مقصر میدانستم و حتی گاهی از کسانی که مال و پولشان را میبردم با صدای بلند میپرسیدم. آیا پول و مالی که برده ام را حلالم میدانند و انها هم بضاهر امر رضایت خود را با تکان سرشان و یا حرف بیان میکردند. اما هیچ بفکرم نمیرسید که زیربنا و محوریت من روی کار خلاف بود و هرگز کارهای خلاف به مقصد و مقصود نمیرسیدند.