انجمن بانیان بهبودی
9- آيا اعتقاد داريد که خداوند مي‌تواند اراده و زندگي شما را هدايت کند؟ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن قماربازان گمنام (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=538)
+--- انجمن: سه قدم برای رهایی از شرط بندی و قمار (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=540)
+---- انجمن: قدم سوم قماربازان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=543)
+----- انجمن: سری ب سوالات قدم سوم قماربازان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=548)
+----- موضوع: 9- آيا اعتقاد داريد که خداوند مي‌تواند اراده و زندگي شما را هدايت کند؟ (/showthread.php?tid=5632)



9- آيا اعتقاد داريد که خداوند مي‌تواند اراده و زندگي شما را هدايت کند؟ - mehdiast - 2014-04-03






9- آيا اعتقاد داريد که خداوند مي‌تواند اراده و زندگي شما را هدايت کند؟





.



RE: 9- آيا اعتقاد داريد که خداوند مي‌تواند اراده و زندگي شما را هدايت کند؟ - شاپور الف - 2014-04-24

من در ابتدا باور داشتم که خداوند به من قدرت و اراده داده است و من میتوانم با حمایت آنها به راحتی تصمیم بگیرم و حق انتخاب داشته باشم و من با وجود این باور متوجه میشدم که حق انتخابهای من و تصمیم گیریهای من نتیجه بخش نیست و من توسط همین تصمیمگیری و حق انتخابها صدمات جبران ناپذیری میخورم مدتها به زخم چشم اعتقاد پیدا کردم و با دعا و دعا نویسی و اسفند دود کردن ها وقت گذراندم و نگاه میکردم که من دارم اشتباهی میروم و سعی کردم با کتابخوانی از اصول مدیریت و ارتباطات در نشریات روانشناسی و این نوع از مکاتب اما فایده نمیکرد. متوجه شدم که اطراف و اطرافیان من همه سوءاستفادگر هستند و به من صدمه میزنند من هم بجای حل مسئله صورت مسئله را پاک میکردم و این دوستان را بکنار زدم اما با انتخاب دوستان و روابط و کارهای جدبد متوجه شدم که دوستان قدیمی خیلی بهتر از این دوستان تازه انتخاب کرده به من صدمه میزنند و من چندین بار اینکار را کردم و متوجه شدم که من فقط یک حق انتخاب دارم و آنهم انتخاب دوستان و رفقای همسان و هم مسلک مثل خودم است. من 45 سال در راه و مسیر اشتباه و جاده خاکی بودم و باشرکت در برنامه فهمیدم که من بیماری دارم که با وجود و ارتباط خاص با خداوند ترمیم و بهبودی بدست می اورد و با توجه به مخرب بودن قدرت و اراده خودم انها را کنار گذاشتم و در این مدت 16 سال با سپردن اراده و قدرت خودم به خداوند و استفاده از قدرت و اراده خداوند قادر به کارهایی شدم که حتی فکر تحلیلگر من قادر به محاسبه ی ان نیست.

من شنیدم بودم انسان جایزالخطاست و اشتباه خواهد کرد. اما آموزش من جای هیچ خطا و اشتباهی برایم نمیگذاشت و من از همان کودکی بخاطر هر چیزی تنبیه میشدم و والدین من برایم نیروی برتر و خدا بودند و هیچ خطا و اشتباهی را از من نبخشیدند و من باورم شد که خدای اصلی ازمن و خطاها و اشتباهات من نخواهد گذشت. تناقص افکاری و رفتاری و گفتاری بقدری در خانواده من وجود داشت که من دچار وسواس و درگیری فکری شدم و در همان حال که خلاف و اشتباه و خطا میکردم مجبور شدم از ابزار انکار استفاده کنم و خودم را از کابوس مجازت رها کنم. مجبور شدم به خودم تلقین کنم که من خوب و عالی و کامل هستم(کمال طلبی و ایده آلیسم) من وسواسی شدم و فکرم روز به روز بیمارتر میشد و عذاب میکشیدم و دنیای خودم را مبدل به جهنم کردم. بمرور بیماریم آنقدر رشد کرد که خودم را بنده خاص و بمرور از بندگی خارج شدم و احساس سرپرستی و قیم و ارباب بودن و شاخصه ممتازی را چنان در خودم تلقین کردم که به خود شیفتگی رسیده بودم. تا وقتی که مانند لیلاج خاکستر نشین شدم و در مقابل خداوند زانو زدم خداوند نجاتم داد و اما بیماری من به آرامی فعال شد و با کارکرد این قدمها در همان ابتدا فکر کردم که یک فردی مقدس و راهد و با تقوایی شدم . اما به لطف خداوند و وجود اصول خودیاری نگذاشتم در خودم زشد کند و اختمال لغزش را بخودم میدهم چون بیماری من از ذهن است و ذهنم وقتی خراب میشود مطمئناً امکان لغزش دارم و اگر به اصول برنامه وصل باشم و با برنامه فقط برای امروز زندگی کنم احتمال لغزش بسیار پایین خواهد بود.

من شنیدم بودم انسان جایزالخطاست و اشتباه خواهد کرد. اما آموزش من جای هیچ خطا و اشتباهی برایم نمیگذاشت و من از همان کودکی بخاطر هر چیزی تنبیه میشدم و والدین من برایم نیروی برتر و خدا بودند و هیچ خطا و اشتباهی را از من نبخشیدند و من باورم شد که خدای اصلی ازمن و خطاها و اشتباهات من نخواهد گذشت. تناقص افکاری و رفتاری و گفتاری بقدری در خانواده من وجود داشت که من دچار وسواس و درگیری فکری شدم و در همان حال که خلاف و اشتباه و خطا میکردم مجبور شدم از ابزار انکار استفاده کنم و خودم را از کابوس مجازت رها کنم. مجبور شدم به خودم تلقین کنم که من خوب و عالی و کامل هستم(کمال طلبی و ایده آلیسم) من وسواسی شدم و فکرم روز به روز بیمارتر میشد و عذاب میکشیدم و دنیای خودم را مبدل به جهنم کردم. بمرور بیماریم آنقدر رشد کرد که خودم را بنده خاص و بمرور از بندگی خارج شدم و احساس سرپرستی و قیم و ارباب بودن و شاخصه ممتازی را چنان در خودم تلقین کردم که به خود شیفتگی رسیده بودم. تا وقتی که مانند لیلاج خاکستر نشین شدم و در مقابل خداوند زانو زدم خداوند نجاتم داد و اما بیماری من به آرامی فعال شد و با کارکرد این قدمها در همان ابتدا فکر کردم که یک فردی مقدس و راهد و با تقوایی شدم . اما به لطف خداوند و وجود اصول خودیاری نگذاشتم در خودم زشد کند و اختمال لغزش را بخودم میدهم چون بیماری من از ذهن است و ذهنم وقتی خراب میشود مطمئناً امکان لغزش دارم و اگر به اصول برنامه وصل باشم و با برنامه فقط برای امروز زندگی کنم احتمال لغزش بسیار پایین خواهد بود.