انجمن بانیان بهبودی
عبید زاکانی.... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249)
+--- انجمن: عرفان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=250)
+---- انجمن: سخنان بزرگان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=267)
+---- موضوع: عبید زاکانی.... (/showthread.php?tid=5804)



عبید زاکانی.... - mohammad - 2014-06-03

عربی با پنج انگشت میخورد او را گفتند:
چرا چنین میخوری گفت:
گر به سه انگشت لقمه گیرم ،دیگر انگشتانم را خشم آید

درویشی کفش در پا نماز می گذارد دزدی طمع در کفش او بست گفت با کفش نماز نباشد درویش دریافت و گفت:
اگر نماز نباشد،گیوه باشد
عبید زاکانی



RE: عبید زاکانی.... - سارا - 2014-06-03

مردی خر گم کرده بود
گرد شهر میگشت و شکر میگفت
گفتند:چرا شکر میکنی
گفت از بهر آنچه که من بر خر نشسته بودم
وگرنه من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودم



RE: عبید زاکانی.... - mohammad - 2014-06-03

سلطان محمود،پیری ضعیف را دید که پشتواره خار میکشد
بر او رحمش آمد گفت: ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم،
تا از این زحمت خلاصی یابی پیر گفت:زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم
و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند
عبید زاکانی



RE: عبید زاکانی.... - mohammad - 2014-06-04

مردی با نردبان به باغی میرفت تا میوه بدزدد
صاحب باغ برسید و گفت:
در باغ من چکار داری
گفت:نردبان می فروشم گفت نردبان در باغ من میفروشی؟
گفت نردبان از آن من است .
،هرکجا که بخواهم میفروشم



RE: عبید زاکانی.... - سارا - 2014-06-05

زشت رویی در آیینه مینگرست و می گفت:
سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد
غلامش ایستاده بود و این سخن می شنید و چون او بدر آمد،کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید
گفت:در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد
عبید زاکانی





RE: عبید زاکانی.... - mohammad - 2014-06-05

دزدی در خانه فقیری می جست
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم
عبید زاکانی





RE: عبید زاکانی.... - mohammad - 2014-06-08

]هارون به بهلول گفت:
دوست ترین مردمان در نزد تو کیست؟
گفت:آنکه شکمم را سیر سازد
گف:من سیر سازم،پس مرا دوست خواهس شد یا نه؟
گفت: دوستی نسیه نمی شود