انجمن بانیان بهبودی
اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: سرگرمی و شنیدنی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=268)
+--- انجمن: دنیای اس ام اس (پیامک) SMS (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=269)
+---- انجمن: مناسبتی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=273)
+---- موضوع: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) (/showthread.php?tid=5882)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6


RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-07-18

خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما
زودتر از او به خانه بر مي گردد !


به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-07-18

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!! 
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره

[تصویر:  13.jpg]



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-07-18

دلتنگ حضورت هستم ” پدر ” ، اى کاش تصویرت نفس میکشید . . .” تقدیم به همه ى پدرهایى که در بین ما نیستندُ ما گرمیه دستاشونُ کم داریم ”
اين متن نقديم به پدرم که با رفتن ابدي داغي ابدي بر دلم گذاشت و واقعا به حضورش نياز دارم اما نيست .
پدرم روحت شاد . 

 


RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-07-22

قدر پدرمان را بدانیم
 
وقتی من ….
۴ ساله که بودم ، فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .
۵ ساله که شدم ، فکر می کردم پدرم خیلی چیزها را می دونه .
۶ ساله که شدم ، فکر می کردم پدرم از همه پدرها باهوش تره .
۸ ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیزرو هم نمی دونه .
۱۰ ساله که شدم ، با خودم گفتم اون موقع ها که پدرم بوده ، همه چیز با الان فرق داشته .
۱۲ ساله که شدم ، گفتم خب طبیعیه پدرم هیچی در این مورد نمی دونه ، دیگه پیرتر از اونه که دوران بچگیش یادش بیاد .
۱۴ ساله که شدم ، گفتم زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم ، او خیلی قدیمیه .
۱۶ ساله که شدم ، دیدم خیلی نصیحتم می کنه ، گفتم باز اون گوش مفت گیر آورده .
۱۸ ساله که شدم ، گفتم وای خدای من ! باز به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم گیر داده .
۲۰ ساله که شدم ، گفتم پناه بر خدا ! بابام به طرز مایوس کننده ای از رده خارجه .
۲۵ ساله که شدم ، دیدم که باید ازش بپرسم ، چون چیزهای زیادی درباره این موضوع می دونه .
۳۰ ساله که شدم ، به خودم گفتم بد نیست از پدرم نظرش رو در مورد این مسئله بپرسم ، هر چی باشه چند تا پیراهن از من بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .
۴۰ ساله که شدم ، مونده بودم پدرم چطوری از پس این همه مشکلات و کارها بر میاد ؟! چقدر عاقل و با تجربه ست .
۵۰ ساله که شدم … حاضر بودم همه چیزم رو بدم که پدرم برگرده تا من بتونم باهاش دوباره حرف بزنم ، درد دل کنم  ، مشورت کنم و ازش چیزهای بیشتری یاد بگیرم …. اما افسوس که قدرشو ندونستم …
و حالا حرف من به تو دوست عزیز اینه که
                                                 اگه پدرت زنده است  قدرشو بیشتر بدون
پر کار ترین ، زحمتکش ترین ، بی ادعا و بی توقع ترین فرد خانواده « پدر » است .        فرانتس فانون
 



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-07-30

پدرم میگفت:
محبتت را به برگ ها سنجاق مزن
که باد با خود می بَرد...
محبتت را به آب جویی بریز
که با ریشه ها عجین شود...
ریشه ها هرگز اسیر باد نیست...
                              
                          مادرم میگفت:
                          پروانه ی محبتت را
                          به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد...
                          محبتت را به خانه ی دلی بنشان
                          که خیال بیرون شدن ندارد...
 
                                                   و یاد معلمم بخیر...
                                                   هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:
                                                   نقطه سر خط...
                                                   مهربان تر از خودت
                                                   با دیگران باش...



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-04

دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته.
کاش زندگي دگمه بازگشت داشت .
( تقديم به اولين و بي توقع ترين مرد زندگيم ، پدرم ، روحش شاد . ) 


 


RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-04

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست،
زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است،
زندگی مثل زمان در گذر …
 



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-04

[تصویر:  zekr-dost-dashtan-Blue-Eyes.jpg]


RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-14

فقط و فقط به خاطر بودنت !!!!
به ياد نفس کشيدنت !!!!
به هواي اينکه صدايم کني !!!!
به هواي ديدن صورت  مهربانت ، با لبخند بي ادعايي که پشت چهره مردانه ات پنهان بود !!!!
به هواي شنيدن صداي عامرانه ات ، که هميشه دعايم مي کردي ، که صدايت هنوز بعد از سالها توي گوشم مي پيچد که ميگفتي : دختر بابا !!!!
به هواي اينکه وقتي بي تابي مي کنم و بهانه مي گيرم بيايي و با غرور مردانه ات ،با تحکم صداي پدرانه ات ، دعوايم کني ، بعد دلت بلرزد و وقتي من خوابم بيايي و درخواب با دستهاي بي ادعايت نوازشم کني !!!!
فقط به هواي خوبيهاي پدرانه اي که برايم مي خواستي و من نمي فهميدم !!!!
فقط به ياد نصيحتهايي که تو گفتي و من نشنيدم !!!!
دلم برايت تنگ شده ،!!!!!!!!!!!!!!!!
حتي به خوابم هم نمي آيي ديگر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
فقط و فقط براي اينها دلم مي خواهد دوباره به دوران سبکبالي  کودکي برگردم تاشايد دوباره در کنارم تو را داشته باشم !!!!
اي بي ادعاترين عشق دنيا ، اي پدر !!!!!!!!!!!!!!!!!
" تقديم به پدرم که آسماني شد  "
صدف 



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-15

هنوز رفتنت را باور نکردم
هنوز بر این خیالم که باز می گردی
دیدن جای خالی ات درین چهار دیواری سرد اتاق ،
به مرز دیوانگی ام می کشاند

چرا رفتی ؟
چرا تنهایم گذاشتی ؟
زندگی بدون تو دیگر معنایی نداردهمه چیز برایم سیاه سیاه شده
دیگر گریستن هم مرهم قلب پر دردم نمی شود
از همه چیز و همه کس بریدم
و بیزارم
تحمل ترحم دیگران آزارم می دهد
آخ ... که بعد از تو دلم به اندازه تمام دلتنگی های دنیا تنـــــگ است ...

 با موهای سپیدش 
                    پاکی قدومش

                                      صفای وجودش   
                                                سنگینیسکوتش

                                                                  نجابت و غرورش 
 و با زمزمه کلامش در جذبه محراب ، گستره وسیع جنت بود 
                                                                    و من فقط "پدر" می خواندمش