انجمن بانیان بهبودی
پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن معتادان گمنام NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=1)
+--- انجمن: پیامهای بهبودی_NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=89)
+--- موضوع: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ (/showthread.php?tid=6101)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18


RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - sepahrad - 2014-11-17

زندگی فردا نيست،
زندگی امروز است، زندگی قصه عشق است و اميد،
صحنه ی غمها نيست.
به چه می انديشی؟ نگرانی بیجاست،
عشق اينجا و تو اینجا و خدا هم اينجاست،
پای در راه گذار،
راهها منتظرند،
تا تو هر جا كه بخواهی برسی،
پس رها باش و رها،
تا نماند قفسی.



RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - sadaf - 2014-11-19

زندگی نوشیدن قهوه است!

گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت‌های خوب کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از استادهای مجرب دانشگاه خود رفتند.

بحث جمعی آن‌ها خیلی زود به گله و شکایت از استرس‌های ناشی از کار و زندگی کشیده شد. استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و با یک قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه‌خوری‌های سرامیکی، پلاستیکی و کریستال که برخی ساده و برخی گران‌قیمت بودند بازگشت.

سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست تا از خود پذیرایی کنند. پس از آن‌که همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: اگر دقت کرده باشید حتما متوجه شده‌اید که همگی قهوه‌خوری‌های گران‌قیمت و زیبا را برداشته‌اید و آن‌ها که ساده و ارزان‌قیمت بوده‌اند در سینی باقی مانده‌اند. البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است.

سرچشمه همه مشکلات و استرس‌های شما هم همین است. شما فقط بهترین‌ها را برای خود می‌خواهید. قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه‌خوری‌های بهتر را انتخاب کردید و البته در این حین به آن‌چه دیگران برمی‌داشتند نیز توجه داشتید.

به این ترتیب اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت اجتماعی و … همان قهوه‌خوری‌های متعدد هستند. آن‌ها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی‌اند، اما کیفیت زندگی در آن‌ها فرق نخواهد داشت. گاهی، آن‌قدر حواس ما متوجه قهوه‌خوری‌هاست که اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمی‌فهمیم.

پس  استاد گفت : دوستان من، حواس‌تان به فنجان‌ها پرت نشود… به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید.



RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - sadaf - 2014-11-19

آرامش سنـگ یا آرامش بـرگ؟


مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.استادی از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی‌اختیار گفت: “عجیب آشفته‌ام و همه چیز زندگی‌ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟”

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: “به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.”
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ‌ها قرار گرفت.

استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می‌خواهی یا آرامش برگ را؟!”
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: “اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می‌داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می‌دهم!”

استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده‌ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست نده.”

استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می‌کردید یا آرامش برگ را؟”
استاد لبخندی زد و گفت: “من در تمام زندگی‌ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی‌شوم. من آرامش برگ را می‌پسندم…”



RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - sadaf - 2014-11-20

ازپشت پنجره خانه مان یواشکی بیرون را نگاه میکنم

کت شلواری های که در خلوت کوچه با سنگ

ریزها بازی میکنند مادری برای خنداندن فرزندش

شکلک در می اورد و پیرمردی که زیرچشمی به دختری

مینگرد...

چقدر دنیا زیباست از پشت پنجره خانه مان

بدون نقاب

بدون ریا



RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - داود - 2014-11-20

بعد از هر بحث و بگو مگویی:

اگر اول عذر خواهی کنی شجاعی...

اگر اول ببخشی قوی ترینی...

اگر اول فراموش کنی خوشبخت ترینی...             
تصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gif    


RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - داود - 2014-11-20

قدرت کلماتت را بالا بر نه صدایت را این باران است که باعث رشد گلها

می شود نه رعدو برق...

                                    
تصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gif     


RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - sepahrad - 2014-11-23

در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم
ونگران بودم، تا اینکه آنها را تجربه کردم 
وحالا ترسی از آنها ندارم
از ( تنهایی ) میترسیدم، 
یاد گرفتم (خود را دوست بدارم)
از (شکست )میترسیدم 
یاد گرفتم( تلاش نکردن یعنی شکست )
از( نفرت مردم ) میترسیدم 
یاد گرفتم ( بهرحال هر کسی نظری دارد )
از ( درد ) میترسیدم 
یاد گرفتم( درد کشیدن برای رشد روح لازم است )
از ( سرنوشت ) میترسیدم،یاد گرفتم 
( من توان تغییر آن را دارم )
از( آینده ) میترسیدم 
یاد گرفتم ( میتوان آینده بهتری ساخت )
از ( گذشته ) میترسیدم
فهمیدم ( گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد )
و بالاخره از((( تغییر ))) میترسیدم 
تا اینکه یاد گرفتم
((( حتی زیباترین پروانه ها هم ،قبل از پرواز کرم بودند و
و تغییر آنها را زیبا میکند )))
تصویر: images/smilies/heart.gif


RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - sepahrad - 2014-11-23

عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و
زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و
اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.
درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد



RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - ali eynaksaz - 2014-11-24

كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ..


RE: پرسيدم....چگونه بهتر زندگي کنم؟ - Arghavan - 2014-12-04

  تصور كنيد اگر خداوند هر چيزي كه ميخواستيم را در اختيار ما ميگذاشت ، چه اتفاقي مي افتاد ؟؟ مثلا به سن كودكي برميگشتيم !!! 
  يك خونه ويلايي با امكانات كامل !! ...در آمد و شغل عالي ...اتومبيل و زيبايي ، چه كاري انجام ميداديم و چگونه زندگي ميكرديم ؟  آيا خوشبخت بوديم ؟ اين رويا ها را هميشه در سر خود پرورانده ايم ..روياهاي غير واقعي و بدون زحمت . .... ايا با وجود بيماري اعتياد ميتوانستيم چنين زندگي را اداره كنيم ؟ آيا آرامش داشتيم و شاد بوديم ؟
  امروز در رويا نيستيم و سعي ميكنيم واقعيت زندگيمان را ببينيم و بپذيريم . ياد گرفتيم در دنياي واقعي و در اين لحظه و حال قرار گيريم . 
  وقتي با خداوند صحبت ميكنيم بخاطر داشته هايمان شكرش ميگوييم ..ياد ميگيريم چگونه با وجود مشكلات زندگيمان را اداره كنيم . امروز ياد گرفتيم آگاهانه دعا كنيم و در دعا خواهان خواست و اراده ي خداوند و قدرت اجرايش ميشويم .