انجمن بانیان بهبودی
با اجازه ی خدا - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249)
+--- انجمن: داستانهایی در باره خداوند(نیروی برتر) (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=252)
+--- موضوع: با اجازه ی خدا (/showthread.php?tid=6109)



با اجازه ی خدا - MOZHGAN - 2014-08-27

  با اجازه ی خدا   
 
[تصویر:  khoda.jpg]
خدا همین جاست؛ نیازی به سفر نیست
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند…
خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد
خدا در جمله ی “عجب شانسی آوردم” است
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو…
::
::
خداوند کلیدهای گنجینه های خویش را در دستان تو گذاشته است
چرا که به تو اجاز ه داده است که از او بخواهی .
پس هرگاه بخواهی می توانی درهای نعمتش را با دعا بگشایی
و ریزش باران رحمتش را طلب کنی . . .
::
::
آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند…



RE: با اجازه ی خدا - MOZHGAN - 2014-08-27

 
دلم می خواست همه چیز را درباره ی خدا بدانم....

در جست و جوی خدا،به سراغ نشانه های او ،
در میان آفریده هایش رفتم:



از خودم پرسیدم((راستی خدا صبح ها چه کار می کند؟)) 

احساس کردم که پاسخم در لابه لای بوی
شبنم صبحگاهی چمن زار
به مشامم می رسد



به این فکر کردم که خدا شب ها کجاست؟ 

و چیزی که احساس کردم،گرما و آرامش رخت خوابم بود.



از خودم پرسیدمSad(آیا خدا لطیف است؟)) 

و پرواز پروانه ای را در آسمان دیدم.



از خودم پرسیدمSad(آیا خدا قدرتمند است؟)) 

صدای غرش امواج اقیانوس در گوشم پیچید.



به این فکر کردم که وقتی خدا لبخند میزند،دنیا چگونه میشود؟ 

همان موقع چشمم به برف هایی افتاد
که زیر تابش نور خورشید می درخشید.



دلم می خواست بدانم آیا خدا موسیقی دوست دارد؟ 

صدایی شنیدم که در یک غروب تابستانی از سوی برکه می آمد.



از خودم پرسیدمSad(آیا خدا هنر را دوست دارد؟)) 

تارهایی را دیدم که عنکبوتی در زیرزمین خانه ی عمویم تنیده بود.



دلم می خواست بدانم خدا چه رنگ هایی را دوست دارد؟ 

با بچه هایی دوست شدم که هرکدام از یک نژاد بودند
و پوستشان به یک رنگ بود:سفید،سرخ،زرد و ...



به این فکر کردم که آیا انسان هایی که خدا آفریده،به هم وفا دارند؟ 

دوستم به من اعتماد کرد و رازی را با من در میان گذاشت.



از خودم پرسیدمSad(آیا خدا برای ما ارزشی قائل است؟)) 

دختربچه ای مدادشمعی هایش را با من قسمت کرد.



به این فکر کردم که عشق خدا،چه احساسی را در من ایجاد می کند؟ 

مادربزرگم ،دست هایش را باز کرد و من را در آغوش گرم خود گرفت.

دلم می خواست بدانم که خدا دوست دارد به چه جاهایی سر بزند؟

احساس کردم کسی در خانه ی قلبم را می زند.



حالا هروقت می خواهم خدا را پیدا کنم،
دقیقا می دانم کجا دنبالش بگردم... 
 

 


 


RE: با اجازه ی خدا - MOZHGAN - 2014-08-27

به گیله مرد میگم : صحبت کردن با شما رو خیلی دوست دارم با اینکه چندین ساله که با هم آشنا شدیم  ولی از اینکه در مقابلم جبهه نمیگیری وبا آرامش و حوصله به حرفام گوش میدی ازت ممنونم ...لبخندی زد و گفت : دوست من بهتر از من خیلی ها هستن و خیلی خیلی بهتر از اون خیلی ها ، فقط یک نفر هست که میشه  باهاش صحبت کرد و اون خداست ...==============گاهی در مقام جر زنی و لجبازی در برابر برخی مسایل و ناملایمات روزگار ازش دلگیر میشم ولی منصفانه که بهش نگاه میکنم گواهی میدم که خدا خوب خدائیه و ما بد بنده ای ...خدایی که در هر لحظه از شبانه روز و در هر حالت و وضعیتی میشه صداش کرد و باهاش صحبت کرد حتی با عاشقانه ای مثل راز و نیازخدایی که کسی نمیتونه مصادره اش کنه و مال همه ست ... جملات زیبا گیله مرد
[تصویر:  b24c6dd9968cc30f6ba682396355d431-425]

 


RE: با اجازه ی خدا - MOZHGAN - 2014-09-27

داستان خدا وکودککودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید :می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند .خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ... خداوند او را نوازش کرد و گفت :فرشتهّ تو ، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود . خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید : خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید .. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، می توانی او را ... *** مـادر *** صدا کنی .

 


RE: با اجازه ی خدا - nyfane - 2022-07-23

علت گوش درد کودکان زیر ۳ سال
درمان درد سینه بعد از شیر گرفتن کودک