سراي شعر و ادب... - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن معتادان گمنام NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=1) +--- انجمن: مشارکت و حال و احساس روزانه (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=165) +--- موضوع: سراي شعر و ادب... (/showthread.php?tid=6153) |
سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-03 خواهم که دگر نوکر درگاه تو باشم ازخویش رها باشم و دلخواه تو باشم یارب پس از این دست به دامان تو هستم من بنده ی درگاه و پریشان تو هستم یارب این بار گنه بر دوش سنگین است چشم نرگس از گناه خویش غمگین است جست و خیز زندگی دم به دم دادم فریب با هزاران آرزو درسینه !! تنها و غریب سرگشته در این راه به مقصد نرسیدم از حرص و طمع کاری خود زجرکشیدم دریاب مرا که طی شد این عمر گران ونماند جز حسرت و غم چیزی از آن دریاب که چشم در رکود خویش غمگین است این نگاه سرزنش بر من چه سنگین است!! آشیان پاشیدگان را منزلی در خاک نیست آسمان دریاب مارا کس دگر دل پاک نیست
RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-03 سراب رد پای تو کجای قصه پیدا شد کجا دستاتو گم کردم ک پایان من اینجا شد کجای قصه خوابیدی ک من توو گریه بیدارم ک هر شب هرم دستاتو ب اغوشم بدهکارم تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری,تظاهر میکنم هستی
توو اهنگ سکوت تو ب دنبال ی تسکینم صدایی توو جهانم نیست فقط تصویر میبینم ی حسی از تو در من هست ک میبینم تو رو دارم واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-08 موهاتو روشن کردی و شب از تو نورانی شده برهنگی تن کردی و ثانیه طولانی شده مثل یه کشتی تو خزر، من غرق میشم تو تنت
تسلیم میشم عطرتو، سر میرم از پیراهنتشیطانِ دوباره پاشو از تو زندگیم پس میکشه، وقتی خدای بوسههات مشغول آفرینشهحرفاتو با من میزنی، بیکه بهم چیزی بگی بیدار میشم از خودم، تو هُرمِ این همخوابگیکوبای بکرِ تنتو، میخوام پناهنده بشم میخوام تو کافهی چشات سیگار برگ بکشم میخوام دوباره گم کنم ساعت و روز و هفته رُ میخوام سفر کنم باهات جادههای نرفته رُدنیا یه جایی پشتِ مِه سرگرمِ خودویرونیه آزاد میشه اون منی که توی من زندونیهآغوش تو این برکه رُ میبره تا دریا شدن تو ماهتر میشی و هی تکرار میشه مَدِ منابعادِ این بستر درست مثِ یه سایه کِش میاد از پشتِ دیوارا فقط صدای آرامش میاداز هوش میره ساعت و بیخود شدن سر میرسه من هفت ساله میشم و قصه به آخر میرسهمیخوام تو کوبای تنت، بازم پناهنده بشم میخوام تو کافهی چشات سیگار برگ بکشم میخوام دوباره گم کنم ساعت و روز و هفته میخوام سفر کنم باهات جادههای نرفته RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-13 ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هرکس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهی بامی که پریدیم، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیموحشی بافقی RE: سراي شعر و ادب... - mohammad - 2014-09-13 در بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت جز معلم عزیز ریاضی ام که همیشه میگفت: گوساله ، بتمرگ! RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-14 در دیار ما کسی هشیار نیست خواب بسیار و کسی بیدار نیست حسرت پیر و جوان از مال غیر این زمان دیگر کسی عیار نیست تیره شد دل ها، صفا و عشق مرد
صحبتی جز درهم و دینار نیستسنگدل گشتیم و بی مهر ویقین عشق را اینجا زمین هموار نیستاشک ریزد کودکی از بی کسی شهر ما یک ادم غمخوار نیست؟!ای بشر دردی به دل داری بدان غیر این درگاه حق دربار نیستنرگس بهارلویی RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-17 خدایا دانشی ده غم نگیرم _بده ارامشی ماتم نگیرم _خدایا از شهامت بی نصیبم _شهامت ده که ارامش بگیرم _خدایا این تفاوت بر من اموز_که در گمراهی مطلق نمیرم . . دعای ارامش از زبان بابا طاهر .
RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-17 گرگ درون ... ﮔﻔﺖ ﺩﺍﻧﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﮔﺮﮔﻰ ﺧﯿﺮﻩ ﺳﺮ ﻫﺴﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﺩ ﻫﺮ ﺑﺸﺮ ... ﻻﺟﺮﻡ ﺟﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﭘﯿﮑﺎﺭﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﮔﺮﮒ ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﮒ ﻧﯿﺴﺖ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﺎﺭﻩ ﭼﯿﺴﺖ ﺍﻯ ﺑﺴﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﻭ ﭘﺮﯾﺶ ﺳﺨﺖ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﮔﻠﻮﻯ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﻯ ﺑﺴﺎ ﺯﻭﺭ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩِ ﺩﻟﯿﺮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﻫﺮﮐﻪ ﮔﺮﮔﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺎﮎ ﻫﺮﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﮔﺶ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﻣﻰﮐﻨﺪ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮﻯ ﮔﺮﮒ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﻰﮐﻨﺪ ﻫﺮﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﮔﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﺩﺍﺋﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻰﻧﻤﺎﯾﺪ، ﮔﺮﮒ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﺟﺎﻥ ﮔﺮﮔﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﻭﺍﻯ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﮒ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭘﯿﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺮﻯ ﮔﺮﮐﻪ ﺑﺎﺷﻰ ﻫﻤﭽﻮ ﺷﯿﺮ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻑ ﮔﺮﮒ ﭘﯿﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﯾﮑﺪﮔﺮ ﺭﺍ ﻣﻰﺩﺭﻧﺪ ﮔﺮﮔﻬﺎﺷﺎﻥ ﺭﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺭﻫﺒﺮﻧﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻥ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭﻭﺍﯾﻰ ﻣﻰﮐﻨﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺮﻫﻨﺪ ﮔﺮﮔﻬﺎﺷﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﻫﻤﻨﺪ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻏﺮﯾﺐ ﺑﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻋﺠﯿﺐ فریدون مشیری
RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-17 عاقبت وصلش مرا از خویشتن خشنود کرد پر زدن در باغ او میل مرا محدود کرد در رهش اندیشه ها رفتند و در این آزمون پیچ و تاب زلف او ما را چنین مردود کرد گرچه در عشقش زمانی را به آتش سوختم
آتشی در زیر خاکستر مرا بی دود کردخواستم شعری بگویم که نگوید مست است!! مستی چشمش مرا هم مست و خواب الود کرداز تو گفتن یا شنیدن نزد من اشکال نیست گرچه ایمان مرا عشقت به دل مسدود کردنرگس بهارلویی RE: سراي شعر و ادب... - mohammad - 2014-09-17 با همه لحن خوش آوایی ام آقاسیدر به در کوچه تنهایی ام ای دو سه تا کوچه زما دورتر نغمه تو از همه پرشورتر کاش که این فاصله را کم کنی محنت این قافله را کم کنی کاش که همسایه ما می شدی مایه آسایه ما می شدی هر که به دیدار تو نائل شود یک شبه حلال مسائل شود دوش مرا حال خوشی دست داد سینه مارا عطشی دست داد نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت نام تو آرامه جان من است نامه تو خط امان من است ای نگهت خواستگه آفتاب بر من ظلمت زده یک شب بتاب پرده برانداز زچشم ترم تا بتوانم به رخت بنگرم ای نفست یار و مددکار ما کی و کجا وعده دیدار ما |