2014-01-28، 03:00
" ما اقرار كرديم كه در برابر الكلي عاجزيم و زندگيمان غير قابل كنترل است ."
درك اين قدم در صورتيكه ما " الكليسم " را به عنوان يك بيماري بپذيريم آسانتر خواهد بود.
ما نسبت به تاثيرات بيماري الكليسم در خانواده در مقايسه با ديكر بيماريها كنترل بيشتري نداريم . ( يعني همانطور كه ، نمي توانيم اثرات يك بيماري جسمي را كنترل كنيم ، كنترل اثرات بيماري الكليسم هم در خانواده غير ممكن است ) وقتي كه يكي از اعضاي خانواده بيمار است همه اعضا, تحت تاثير قرار مي گيرند .
برنامه زماني خانواده ازهم گسيخته و منقطع است : والدين براي بچه ها فرصت كمي دارند : برنامه ها به طور غير منتظره اي تغيير مي كنند : مردم خسته و كم حوصله هستند ، دارائيها بي ثبات و متزلزل هستند ، نظم وانظباط استوار و پا برجا نيست . همه اين تاثيرات دقيقا" زماني كه بيماري "الكليسم " باشد هم وجود دارند و برقرار هستند.
اگر ما نياموزيم كه چطور با اثرات الكل در خانواده مان زندگي كنيم ، نمي توانيم بگوئيم كه" ما زندگيمان را به خوبي اد اره مي كنيم."
(1) آيا شما تلاش مي كنيد كه والدين الكلي تان را از نوشيدن الكل و مشروبات الكلي منع كنيد؟ چطور؟ آيا تلاشهاي شما فايده و اثري هم دارد ؟ بعد از چنين تلاشي و كوششي چه احساسي داريد؟ هنگامي كه تلاشهاي شما با شكست روبه رو مي شود، چه كسي راسرزنش مي كنيد ؟
(2) آيا فرد الكلي را مي توان مجبور كرد كه به دنبال كمك باشد؟ آيا ما احساس مي كنيم كه اين كار وظيفه ماست ؟
(3) آيا ما معتقديم كه مي توانيم سبب الكلي شدن فردي شويم ؟ آيا هيچگاه احساس كرده ايم كه ما در الكلي شدن ( بيمارمان ) مقصر بوده ايم ؟ آيا براي اينكه بيمار الكلي مان را " مجبور " به ترك كنيم ، والديني را كه الكلي نيستند به رخ آنها كشيده ايم ؟
(4) ما چطور مي توانيم قدم 1 رادر مورد والدينمان كه الكلي نيستند ، به كار ببريم ؟ در مورد ديگر اعضاي خانواده چطور ؟
(5) آيا ما زماني كه | بيمارمان | درحال پاكي و عدم مصرف است احساس خوبي داريم و زماني كه در حال مصرف است حال بد ؟ ما چطور مي توانيم مشكلات شخصي خود را از او جدا كنيم ؟
(6) آيا ما علايم اين بيماري راپذيرفته ايم ؟ علائمي همچون رفتار نفرت انگيز ، تند خويي و تند مزاجي ، ظاهري شلخته و نا آراسته ، افكاري نامعقول و غير منطقي ؟ آيا ما هنوز از فرد الكلي رنجيده خاطر هستيم و فكر مي كنيم كه اگر " خود " او بخواهد مي تواند رفتار بهتري داشته باشد ؟
(7) آيامادر خانه هوشيار هستيم ؟ آيا مي توانيم با اين آگاهي كه فرد الكلي " گرفتار " است و قابل معالجه و بهبودي نيست ، آسودگي خاطر پيدا كنيم ؟
(8) اين شعار كه " رها كن و به خدا بسپار " چگونه به اين قدم ارتباط دارد ؟
(9) قدم اول مي گويد : " زندگي ما غير قابل كنترل شده است " ما چطور مي توانيم در خانه ، مدرسه ، سركار و به خوبي به سر ببريم ؟
(10) چطور مي توانيم دعاي آرامش را در اين قدم به كار ببريم؟
در قدم اول ما اقرار كرديم كه در مقابل بيماري الكلي عاجز هستيم ، درك كرديم كه حل كردن اين مشكل از عهده ما خارج است، پذيرفتيم كه تنها زندگي را كه ما مي توانيم تغيير دهيم "زندگي خودمان " است .
درك اين قدم در صورتيكه ما " الكليسم " را به عنوان يك بيماري بپذيريم آسانتر خواهد بود.
ما نسبت به تاثيرات بيماري الكليسم در خانواده در مقايسه با ديكر بيماريها كنترل بيشتري نداريم . ( يعني همانطور كه ، نمي توانيم اثرات يك بيماري جسمي را كنترل كنيم ، كنترل اثرات بيماري الكليسم هم در خانواده غير ممكن است ) وقتي كه يكي از اعضاي خانواده بيمار است همه اعضا, تحت تاثير قرار مي گيرند .
برنامه زماني خانواده ازهم گسيخته و منقطع است : والدين براي بچه ها فرصت كمي دارند : برنامه ها به طور غير منتظره اي تغيير مي كنند : مردم خسته و كم حوصله هستند ، دارائيها بي ثبات و متزلزل هستند ، نظم وانظباط استوار و پا برجا نيست . همه اين تاثيرات دقيقا" زماني كه بيماري "الكليسم " باشد هم وجود دارند و برقرار هستند.
اگر ما نياموزيم كه چطور با اثرات الكل در خانواده مان زندگي كنيم ، نمي توانيم بگوئيم كه" ما زندگيمان را به خوبي اد اره مي كنيم."
(1) آيا شما تلاش مي كنيد كه والدين الكلي تان را از نوشيدن الكل و مشروبات الكلي منع كنيد؟ چطور؟ آيا تلاشهاي شما فايده و اثري هم دارد ؟ بعد از چنين تلاشي و كوششي چه احساسي داريد؟ هنگامي كه تلاشهاي شما با شكست روبه رو مي شود، چه كسي راسرزنش مي كنيد ؟
(2) آيا فرد الكلي را مي توان مجبور كرد كه به دنبال كمك باشد؟ آيا ما احساس مي كنيم كه اين كار وظيفه ماست ؟
(3) آيا ما معتقديم كه مي توانيم سبب الكلي شدن فردي شويم ؟ آيا هيچگاه احساس كرده ايم كه ما در الكلي شدن ( بيمارمان ) مقصر بوده ايم ؟ آيا براي اينكه بيمار الكلي مان را " مجبور " به ترك كنيم ، والديني را كه الكلي نيستند به رخ آنها كشيده ايم ؟
(4) ما چطور مي توانيم قدم 1 رادر مورد والدينمان كه الكلي نيستند ، به كار ببريم ؟ در مورد ديگر اعضاي خانواده چطور ؟
(5) آيا ما زماني كه | بيمارمان | درحال پاكي و عدم مصرف است احساس خوبي داريم و زماني كه در حال مصرف است حال بد ؟ ما چطور مي توانيم مشكلات شخصي خود را از او جدا كنيم ؟
(6) آيا ما علايم اين بيماري راپذيرفته ايم ؟ علائمي همچون رفتار نفرت انگيز ، تند خويي و تند مزاجي ، ظاهري شلخته و نا آراسته ، افكاري نامعقول و غير منطقي ؟ آيا ما هنوز از فرد الكلي رنجيده خاطر هستيم و فكر مي كنيم كه اگر " خود " او بخواهد مي تواند رفتار بهتري داشته باشد ؟
(7) آيامادر خانه هوشيار هستيم ؟ آيا مي توانيم با اين آگاهي كه فرد الكلي " گرفتار " است و قابل معالجه و بهبودي نيست ، آسودگي خاطر پيدا كنيم ؟
(8) اين شعار كه " رها كن و به خدا بسپار " چگونه به اين قدم ارتباط دارد ؟
(9) قدم اول مي گويد : " زندگي ما غير قابل كنترل شده است " ما چطور مي توانيم در خانه ، مدرسه ، سركار و به خوبي به سر ببريم ؟
(10) چطور مي توانيم دعاي آرامش را در اين قدم به كار ببريم؟
در قدم اول ما اقرار كرديم كه در مقابل بيماري الكلي عاجز هستيم ، درك كرديم كه حل كردن اين مشكل از عهده ما خارج است، پذيرفتيم كه تنها زندگي را كه ما مي توانيم تغيير دهيم "زندگي خودمان " است .
خداوندا
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکست قلب من جانا به عهده خود وفا کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکست قلب من جانا به عهده خود وفا کن