اخطارهای زیر رخ داد: | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Warning [2] preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead - Line: 1044 - File: inc/plugins/mybbirckeditor.php PHP 7.4.33 (Linux)
|
![]() |
یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن شعر و ادبیات (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=148) +--- انجمن: شعر نو (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=150) +--- موضوع: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! (/showthread.php?tid=2856) |
RE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - رقیه - 2015-05-10 روز ما و عرفه ، تشنگی دل ، ارباب نبود جز محنت در دلم حاصل، ارباب من و دیوانه گیم یک طرف و تو طرفی آه ، دیوانه ام و نیستم عاقل ارباب من گدای تو شوم بر تو جفایی نشود کرده ام در حرم لطف تو منزل ارباب تو بیا، کوزه ی خود را ز طلا ساز اینبار خاک را رد بکن از مرحله ی گِل ارباب گاه گاهی بچشی مزه ی فلفل بد نیست گرچه این قلب شده مزه ی فلفل ارباب RE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - رقیه - 2015-05-10 عرفه آمده از یار خبر نیست چرا؟ چقدر ناله زنم آه ، کجایی آقا رمضان که نشد و این عرفه هم نشد و پس قرارا من و تو کی و کجا ای جانا منتظرهات همه منتظر ماه حسین انتظاری که گره خوده به این عاشورا حاجیان در عرفات اند ولی من اینجا بین این روضه ام و در حرم کرببلا عرفه آمده یعنی که مهیا باشید تا که همراه شوید با غم و اشک زهرا سینه زن ها چقدر فرصتمان محدود است پرچم و پیرهن آماده کنید بهر عزا دوش دیدم که کسی در عرفاتم می گفت هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله هرکه مجنون حسین است بگو برخیزد هرکه دیدار خدا خواست بیاید با ما RE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - رقیه - 2015-05-10 دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستممنم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستمدلم سوجه ز غصه وربریجه جفای دوست را خواهان ترستممو آن عودم میان آتشستان که این نه آسمانها مجمرستمشد از نیل غم و ماتم دلم خون بچهره خوشتر از نیلوفرستمدرین آلاله در کویش چو گلخن بداغ دل چو سوزان اخگرستمنه زورستم که با دشمن ستیزم نه بهر دوستان سیم و زرستمز دوران گرچه پر بی جام عیشم ولی بی دوست خونین ساغرستمچرم دایم درین مرز و درین کشت که مرغ خوگر باغ و برستممنم طاهر که از عشق نکویان دلی لبریز خون اندر برستمRE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - رقیه - 2015-05-10 یکی مهمان ناخوانده ز هر درگاه رانده، سخت وامانده رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود نهاده سر بروی سینهء رنگین کوسن هائی که من در سالهای پیش همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم هزاران نقش رویائی بر آنها در خیال خویش و چون خاموش می افتاد بر هم پلک های داغ و سنگینم گیاهی سبز می روئید در مرداب رویاهای شیرینم ز دشت آسمان گوئی غبار نور برمی خاست گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم نسیم گرم دستی ، حلقه ای را نرم می لغزاند در انگشت سیمینم لبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید و مردی مینهاد آرام، با من سر بروی سینهء خاموش کوسن های رنگینم کنون مهمان ناخوانده ز هر درگاه رانده، سخت وامانده بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را آه، من باید بخود هموار سازم تلخی زهر عتابش را و مست از جامهای باده می خواند: که آیا هیچ باز در میخانه لبهای شیرینت شرابی هست یا برای رهروی خسته در دل این کلبهء خاموش عطرآگین زیبا جای خوابی هست؟ RE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - رقیه - 2015-05-10 بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز لبت جان پرور و زلفت دلاویزخیالت برده از دل صبر و تابم نگاهت کرده سرمست و خرابمکمند زلف مشکین تو دامم شراب لعل نوشینت به جاممبه هر خدمت که فرمایی برآنم به جان کوشم درین ره تا توانمنه کوه سنگ اگر باشد ز پولاد کنم با نیروی عشقش ز بنیادچه جای کوه اگر همت گمارم اگر دریاست گرد از وی برآرمشکفت از گفته فرهاد آن ماه به سان غنچه از باد سحرگاهپس از این گفتگو و عهد و پیوند قرار این داد شیرین شکر خندکه تا انجام کار آن شوخ طناز به هر نزهتگهی جشنی کند سازبه هر دشتی کند روزی دو منزل به مشغولی گشاید عقدهٔ دلرسد چون کار آن مشکو به انجام کشد رخت اندر آن آن ماه خودکاموز آن پس لعل شکر بار بگشود به سد شیرینی او را کرد بدرودبه مرکب جست و گلگون را عنان داد ز فرهاد آن خبردارد که جان دادبرفت از بیستون آن سرو آزاد نه او ماند اندر آن منزل نه فرهادRE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - رقیه - 2015-05-10 ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابه ای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزاای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصااین باد اندر هر سری سودای دیگر می پزد سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شمادیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله امروز می در می دهد تا برکند از ما قباای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری خوش خوش کشانم می بری آخر نگویی تا کجاهر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فناعالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان هر دم تجلی می رسد برمی شکافد کوه رایک پاره اخضر می شود یک پاره عبهر می شود یک پاره گوهر می شود یک پاره لعل و کهرباای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او ای که چه باد خورده ای ما مست گشتیم از صداای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده ای گر برده ایم انگور تو تو برده ای انبان ماRE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - مرسده - 2015-05-11 گاهی یک حرف یک زمستان آدم را گرم نگه میدارد وگاه یک حرف یک عمر آدم را سرد میکند. . . RE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - ازاده - 2015-05-28 به اين چهره ها دقت كنيد؛ ??????? حالا اين چهره ها را ببينيد؛ ???☺??? متوجه شديد؟؟؟ همهِ صورت هاےِ شاد و خندان (چشم بسته اند) ! درحالے كه تمامِ صورت هاےِ غمگين (چشمشان باز است) ! "زندگے همين است"! (چشمانِ تان را ببندید و برخے چيزها را ناديده بگيرید تا با خوشے زندگے كنید. همیشه زیباترین هایت را جارے کن. "جهنم" مکانے جغرافیایے در جایے نیست بلکه حالتے از روحِ ناراضے است. رضایتِ درون یعنے "بهشت". RE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - داود - 2015-05-28 یک دنیا حرف ناگفتنی سکوت RE: یک دنیا حرف نا گفتنی!!! - .masoomeh. - 2015-05-29 خوشبختی شکل ظاهری ایمان است ،تا ایمان و امید و سخت کوشی نباشد ،هیچ کاری را نمی توان انجام داد .
|