انجمن بانیان بهبودی
پدر - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: سرگرمی و شنیدنی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=268)
+--- انجمن: دنیای اس ام اس (پیامک) SMS (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=269)
+---- انجمن: مناسبتی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=273)
+---- موضوع: پدر (/showthread.php?tid=675)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8


RE: پدر - sadaf - 2014-06-23

میــــــــدونم ؛ بــــــــرای من نیستــــــــی !
امــــــــا .... !
دلی کــــــــه تنگ باشــــــــه این حرفهــــــــا رو نمیفهمــــــــه ... !
دلم نمی فهمه که پدر نیست ، هنوز هم بهونه اش رو مي گيره ......!
بــــه خــــدا نمیفــــــهمه.... !


RE: پدر - رسول - 2014-06-23

پــــدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ ات، کودکی ‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
می ‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاط مان، پنهانی، غصه ‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخن‏ های ضرب‏ دیده ‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر عکس قاب گرفته ات بزنم.
آن روزها، سایه‏ ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛ اما امروز، اما امروز سایه ی سنگ مزارت روی تو را پوشانده است.
دلم می‏ خواهد به یک‏باره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی‏ ات را که نگاه می کردی، یادم می‏ آمد که وقت غنچه‏ ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو



RE: پدر - sadaf - 2014-07-04

 از زبان یک دختر برای پدرش
چشمم به النگوهایم می افتد و بغض گلویم را می گیرد؛
«وقتی که شانه هایم در زیر بار حادثه می خواست بشکند،
یک لحظه…
از خیال پریشان من گذشت؛ بر شانه های تو…
بر شانه های تو، می شد اگر سری بگذارم
وین بغض درد را از تنگنای سینه برآرم به های های
آن جان پناه مهر
شاید که می توانست از بار این مصیبت سنگین آسوده ام کند…»
سرم را به شیشه تکیه می دهم و بی اراده زمزمه می کنم: بابایی… بابایی…
کاش اینجا بودی… کاش…
صدایت در ذهنم می پیچد: باران بهار من! بغضم را به زور قورت می دهم، کاش بودی و سر خودخواه و یکدنده ام را در آغوش می گرفتی و اصرار می کردی گریه کنم؛ من هم با لجاجت لب هایم را گاز می گرفتم، تند تند نفس می کشیدم و نمی گذاشتم اشک هایم پایین بیایند. بعد تو می خندیدی و موهایم را با انگشت شانه می کردی…
پرده ی اشک چشمانم را تار می کند و وقتی نفر روبه رویی ام خم می شود و پیشانی دختر کوچکش را می بوسد، اشک از چشمم جاری می شود...
 
 



RE: پدر - sadaf - 2014-07-05

 
روزهای بچگی ام که دعا میکردم بزرگ شوم
یادم نبود گوشه آرزوهایم تو را از دست میدهم پدرم
وگرنه هیچ وقت آرزو نمیکردم بزرگ شوم
بزرگترین آرزوی این روزهایم داشتن دوباره توست پدر...



RE: پدر - sadaf - 2014-08-14

حسود نيستم 
اما وقتي مي بينم که دختري مغرورانه از پدرش مي گويد : بغض راه گلويم را مي بنددو گريه ام مي گيرد. 
پدرم بهترين بود ، بهترين پدر دنيا ، 
اما 
حيف که زود آسماني شد !!!!!!!!
صدف 



RE: پدر - mohsen..yazd - 2015-01-02

[تصویر:  415806.jpg]


RE: پدر - Atlas - 2015-01-04

[تصویر:  fu2997.jpg]

راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، برای نان همه جوانیش را داد ...



RE: پدر - Atlas - 2015-01-04

پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست.. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و

با

وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی ... چه کسی ، کشتی زندگی را از

میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ "پدرت"را می پرستیدی......

 


RE: پدر - Atlas - 2015-01-04

[تصویر:  rahafun.com-madar-pedar.jpg]

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !

وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه

مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه… و وقتی میفهمی نصف

موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری



RE: پدر - amirhosein - 2015-02-05

مادرم
من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ، زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من …