انجمن بانیان بهبودی
مشعاره گر - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن شعر و ادبیات (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=148)
+--- انجمن: دوبیتی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=149)
+--- موضوع: مشعاره گر (/showthread.php?tid=171)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17


RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-21


همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن .
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن .

شب جمعه ها نشستن به خدا راز گفتن.
زه وجود بی نیازش طلب نیاز کردن.

به خدا که هیچ یک را ثمر آنقدر نباشد .
که بر روی نا امیدی در بسته باز کردن.



RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-24


هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک . . ....... گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک.
.مرا امید وصال تو زنده می دارد...... . ......... وگرنه هر دمم از هجر تست بیم هلاک.

نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش . . ........... زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم. . .......... وگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک.





RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-25



آنکه رخسار ترا رنگ گل و نسرین داد.
صبر و آرام تواند به من مسکین داد.

و انکه گیسو ترا رسم تطاول آموخت .
هم تواند کرمش داد من غمگین داد.

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد.

گنج زرگر نبود کنج قناعت باقیست.
آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد



RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-25


صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم.
تا بکی در غم تو ناله شبگیر کنم .
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود .
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات .
در یکی نامه محالست که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم .
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه در بازم و تو فیر کنم

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ .
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم



RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-26

خاک شد هر که در این خاک زیست.
خاک چه داند که در این خا کیست
سرانجام که باید از این خاک رفت
خوشا انکه پاک آمد و پاک رفت



RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-27


من لاله آزادم خود رویم و خود بویم .

دردشت مکان دارم هم فطرت آهویم .

آبم نم باران است فارغ زلب جویم .

تنگ است محیط آن جا در باغ نمی رویم

از خون رگ خویش است گر رنگ به رخ دارم .

مشاطه نمی خواهد،زیبایی رخسارم

بر ساقه خود ثابت فارغ ز مدد کارم

نی در طلب یارم نی در غم اغیارم



RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-29


چو رخت خویش بر بستم از این خاک ..................همه گفتند با ما آشنا بود.
ولیکن کس ندانست این مسافر.............چه گفت و باکه گفت و از کجا بود /.




"محمد اقبال"



RE: مشعاره گر - mohammad - 2014-03-31



دلا غافل ز سبحانی چه حاصل ............مطیع نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک............تو قدر خود نمی دانی چه حاصل



RE: مشعاره گر - star - 2014-04-02

بی تونه صدامونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست ازجنس کوهه
ازرنگ خاک و"حسرت پرواز"


RE: مشعاره گر - sadaf - 2014-04-04

با هر که نشستیم دل از او نشکستیم برجام می و میکده مردانه نشستیم هر چند که این جام پر از جور و جفا بود خوردیم ولی حرمت ساقی نشکستیم