انجمن بانیان بهبودی
گفتگو با یک معتاد در حال بهبودی - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249)
+--- انجمن: داستانهای بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=251)
+--- موضوع: گفتگو با یک معتاد در حال بهبودی (/showthread.php?tid=2586)



گفتگو با یک معتاد در حال بهبودی - meshki - 2013-12-02

شخصیت یک معتاد را چگونه توصیف می کنید؟
- اگر بخواهم خودم را به عنوان یک معتاد در گذشته تعریف کنم که شاید تعریفی را که ارائه می دهم در همه افرادی مثل من صادق باشد. من در گذشته عصبی و پرخاشگر و به نظر یک آدم جنگ جو می آمدم. دروغ می گفتم، از همه توقع داشتم به من توجه کنند و حمایتم نمایند، بدون آن که خدمتی و یا کاری را در حق کسی انجام بدهم.

گفت وگو با یک معتاد در حال بهبودی
گام اول

بسیاری از مردم تصور می کنند مفهوم بهبودی فقط مصرف نکردن مواد مخدر است، اما تجربه کسانی که قطع مصرف کرده و بر اثر عوامل مختلف دوباره به مصرف روی آورده اند، نشان می دهد که این بازگشت دوباره مصرف نه تنها عملی نیست بلکه تجربه ای است تکان دهنده؟ چرا که برخی از بهبود یافتگان با وجود پرهیز بلند مدت هنوز در اثر عدم صداقت و خودفریبی قادر نیستند از لذت بهبودی کامل و پذیرش اجتماعی بهره مند شوند، اما مرور برخی تجارب نشان می دهد که اقدام یک بیمار در تلاش برای بهبودی خود از چه مسیری می گذرد و با چه موانع و مشکلاتی همراه است.آنچه در ادامه می خوانید گفت وگویی است با یکی از بیماران در حال بهبودی و تلاش مستمری که او برای رهایی از این بیماری انجام داده است. او این تلاش را گام اول می نامد. * شخصیت یک معتاد را چگونه توصیف می کنید؟
- اگر بخواهم خودم را به عنوان یک معتاد در گذشته تعریف کنم که شاید تعریفی را که ارائه می دهم در همه افرادی مثل من صادق باشد. من در گذشته عصبی و پرخاشگر و به نظر یک آدم جنگ جو می آمدم. دروغ می گفتم، از همه توقع داشتم به من توجه کنند و حمایتم نمایند، بدون آن که خدمتی و یا کاری را در حق کسی انجام بدهم. خدمت من به دیگران، به دور از توقع و انتظار نبود، در واقع نفع خودم را در نظر می گرفتم و زندگیم کاملاً بدون برنامه و تحت الشعاع مواد مخدر بود. انگار مواد، به من دستور می داد که چه بکنم چه بخورم و تنها خودم را می دیدم. دور از مردم بودم، در انزوا و خلوت خودم تنها یاور و دوستم را مواد مخدر می دانستم.
* در زمان مصرف مواد مخدر آیا به اعتیاد خود وقوف و آگاهی داشتید؟
- شاید آن زمان انکار می کردم و برای همین دروغ می گفتم، چرا که من در هیچ چیز کنترلی نداشتم، دست به هر کاری می زدم به نوعی افکار و احساسات مرا تغییر می داد آن هم به سمت مصرف بیشتر، و فکر به آن، باعث می شد هیچ تعادلی در زندگیم نداشته باشم، کارهایم از روی افراط و تفریط بود.
* و این عدم تعادل باعث نمی شد که فکر کنید با دیگر مردم تفاوت دارید؟
- دقیقاً، چون من یک بیماری به نام اعتیاد داشتم که در هیچ چیز کنترلی وجود نداشت و این تفاوت من با دیگر مردم بود. برای مثال، من علت اعتیادم را به گردن دوست و یا دیگری می انداختم، در حالی که امروز با توجه به شناختی که از بیماریم به دست آوردم به این درک رسیدم که بیماری اعتیاد کنترل زندگی مرا به دست گرفته بود و این کنترل زمانی تمام شد که خود را در برابر آن عاجز دیدم.
* امروز که اقدام به ترک مواد مخدر کرده اید آیا هنوز خود را در برابرش عاجز می دانید؟
- بله، من در مورد اعتیاد هنوز هم عاجز هستم چرا که اگر این احساس را نداشته باشم به زندگی گذشته ام برمی گردم و بایستی از دیگران کمک بگیرم که خود این مسیر را طی کرده اند، مثل معتادان بهبود یافته گمنام. اما باید این نکته را هم یادآور شوم که عاجز بودنم در برابر مواد به چند دلیل مهم برمی گردد، من عاجز بودم، چون مواد قدرت هر گونه عمل و تصمیم گیری را از من سلب کرده بود، و به راحتی تسلیم خواسته هایش می شدم و این فقط درصد کمی از مشکلات من به شمار می رفت.
* «عاجز بودن» در برابر بیماری اعتیاد را توضیح دهید؟
- به نظر من، عاجز کسی است که برخلاف میل باطنی اش تمایل به انجام کاری را نداشته باشد. اما از طرفی میل به انجام آن کار را دارد، ولی نمی تواند انجامش دهد، عاجز یعنی خسته شدن، به بن بست رسیدن، درمانده شدن، سر تسلیم فرود آوردن، خود را به تمامی در اختیار مواد مخدر قرار دادن، و بالاخره عاجز به کسی گفته می شود که دیگر در مقابل عجز خود نه راه پیش دارد، نه راه پس. عاجز یعنی بی چاره بودن، احساس بی تفاوتی و تهی بودن و خلاصه اینکه عاجز یعنی رسیدن به آخر خط.
*با این اوصافی که از مفهوم عجز و عاجز بودن ارائه دادید مثالی بیاورید تا مفهوم آن روشن تر بیان شود؟
- بله من از خودم می گویم، من مجبور بودم به خاطر مواد مخدر دروغ بگویم و کلاه برداری کنم. مجبور بودم به عزیز ترین کسانم در خانه و خانواده ام خسارت بزنم (خسارت عاطفی، مالی) مثلاً دزدی بکنم. من در مقابل مواد مخدر عاجز بودم و برای همین مجبور بودم برای تهیه مواد بعضی از وسایل شخصی ام را بفروشم. حتی من مجبور شدم که برای تهیه مواد دست به هر کاری بزنم، هر جایی بروم و هر نوع عملی را انجام بدهم، حتی از وسایل خانه پدر و مادرم- برادرم و خواهرم که شاید ارزش مادی بالایی نداشتند بدزدم و پول مواد را تهیه کنم.
* در اینجا پرسشی در ذهن ایجاد می شود و آن انحراف فکری معتادگونه است، شما آن را چگونه توصیف می کنید؟
- مفهوم انحراف فکری معتادگونه به نظر من این است که یک بیمار معتاد هر چیزی را که به سود خود باشد می بیند، افکار او منفی است، فقط خودش را می بیند به عبارتی خودمحور است، بسیار خودبزرگ بین و ترس از قضاوت دیگران دارد. من به عنوان یک بیمار وابسته به مواد مخدر تمام اتفاقات روزمره را دلیلی برای استفاده مواد مخدر می دانستم، برای مثال، اکثر ما، دنبال بهانه می گردیم، برای مثال من آرامش ندارم. پس می روم مواد مصرف می کنم، وضع مالی من خوب نیست، پس می روم مواد می زنم، من بیکارم و احساساتی مثل اینکه چرا هوا سرد است، چرا گرم است، چرا باد می آید، چرا خوابم نمی برد؟ چرا مردم بلند حرف می زنند و... این ها نمونه ای از تفکرات معتادگونه یک معتاد است.
* شما یک بیمار در حال بهبودی هستید و این به چه معناست؟
- بله، من پاکی ۵/۱ ساله دارم... یعنی از یک سال و نیم گذشته سم زدایی جسمی کردم و در حال حاضر دارم روی پاکی روحی و ذهنی خودم کار می کنم. که البته با کمک یک راهنمای بهبودی این کار انجام می شود.
* آیا وسوسه بعد از ترک و میل به مصرف به سراغ شما آمده؟ اگر بله... چگونه مقابله کردید؟
- بله، بسیاری از مواقع این وسوسه به سراغم آمده، اشاره کردم که معتاد به دنبال بهانه است، اما آنچه که موجب تقویت این وسوسه می شود به ذهنیات معتادگونه برمی گردد. برای مثال جمعه ها دلگیر است، پدرم به من قول داده بود برایم یک موتور بخرد، همسرم مرا تهدید به طلاق کرد، عروسی... عزا... تولد... رفتم، آنجا وسوسه شدم تا دوباره مواد بزنم. یا، دوباره هوس کردم درست مثل شب عید... پارسال...
به طور کامل، سرو کار داشتن با ارتباطات قبلی (دوستان قبل، شب نشینی ها) موجب شروع دوباره اعتیاد می شود، مسافرت، عروسی و حتی عزا و یا خانه اقوام... که اگر احیاناً مصرف کننده هستند، تداعی حالات ذهنی برای شروع دوباره مصرف است!
برای مثال یک بار در حالت ترک بودم و با دوستی که او هم مبتلا به مواد مخدر بود برخورد کردم، او مرا دعوت به مصرف کرد، با وجودی که گفتم ترک کرده ام، اما پیشنهاد داد که با کمی مصرف (یعنی نصف مصرف قبل) معتاد نمی شوم! و من با مصرف دوباره معتاد شدم. اشکال ما بیماران پس از دوره سم زدایی جسمی این است که تصور می کنیم تحت هیچ شرایطی وسوسه نمی شویم چون خطر بازگشت به مصرف را درک نمی کنیم، در حالی که به تجربه هم در مورد خودم و دیگران دیده ام که در ۳ ماه اول بیشترین خطر برای وسوسه دوباره شروع مصرف وجود دارد. وقتی ترک سم زدایی را انجام می دهیم، مدتی حالمان از نظر جسمی و روحی خوب می شود، احساس خوبی را تجربه می کنیم، دنیا را یک طور دیگری می بینیم و کمتر قبول می کنیم که این خطر در کمین ما نشسته است.
* به نظر شما چه باید کرد؟ با این وسوسه، با این طرز فکر...
- به نظر من، بایستی به دنبال علت های وسوسه گشت، این علت همان گونه که اشاره کردم به روابط قبل ما برمی گردد، به نوعی زندگی و شیوه ای که اعمال می کردیم، نزدیکی با خانواده هامان و ایجاد ارتباط صمیمانه و البته رفتاری توأم با جلب اعتماد خانواده. می توانیم در به حداقل رساندن این وسوسه کمک کنیم، جایگزین کردن مواردی که مثبت است و شادی آفرین است، البته نه شادی های کاذب، اینکه در جمع اقوام و آشنایان و خانواده بودن انجام ورزشهای سبک، شرکت در جلسات معتادان گمنام(NA)، دادن پیام بهبودی به دیگر معتادان، در رسیدن ما به سطح سلامتی روحی و روانی ما کمک می کند. همچنین کمک به خانواده مثل ظرف شستن یا تعمیر وسایل خانه و حتی خرید نان و... جایگزین مثبت به شمار می روند.
*چرا برخلاف این نکات مثبتی که بدان اشاره کردید برای آن که در ترک باقی بمانید باز افکار منفی مانع از این پایداری می شود؟
- من هزاران بار ترک کردم و این یک دروغ نیست، ولی برای هر بار مصرف تنها یک دلیل کوچک می آوردم. وقتی به خودم اطمینان نداشتم، چون به خاطر خودم ترک نمی کردم و اعتراف صادقانه اینکه به درگیر بودنم با این بیماری اعتقادی نداشتم، مسلم است که نمی توانستم پایدار در ترک باشم. هر بار بعد از ترک دنبال تأیید گذشته بودم خصوصاً گرفتن این تأیید از جانب کسانی که مرا به یک بار مصرف ترغیب می کردند.
* تجربه های تلخ و سختی را پشت سر گذاشتید، چرا نتوانستید از تجربه های دردآور گذشته برای خودداری از شروع دوباره استفاده کنید؟
-من یک بیمارم... بیمار وابسته به مواد مخدر... و هیچ شناختی از اعتیاد و حتی موادی که مصرف می کردم نداشتم و عدم شناخت من نسبت به این بیماری باعث می شد که راه کنترل یا متوقف کردن بیماریم را نشناسم و اینکه بعد از ترک چه برایم پیش می آید و این وسوسه علت اش از کجا ریشه گرفته است که می تواند از فرد بیمار مقاومت را سلب نماید دیگر اینکه به خاطر خودم ترک نمی کردم و اگر این کار را انجام می دادم، برای نشئگی اول باری بود که پس از مصرف برایم پیش می آمد و حالت خوشایندی را در من ایجاد می کرد.
* به عواقب پس از ترک فکر نمی کردید؟
- خیر، اصلاً به عواقب پس از ترک فکر نمی کردم، چون اگر فکر می کردم دوباره روی به مصرف نمی آوردم. نوعی اجبار در من بود، و اصلاً خودم را معتاد نمی دانستم، چون نسبت به بیماری آگاهی نداشتم، اما امروز به دلیل شناختم از این بیماری این عواقب را درک می کنم، امروز می فهمم که حتی با کمترین مقدار دوباره به دام می افتم و آن وقت پذیرش خانواده، شادابی امروزم، دوستان بهبودیم و روحیه خوبی را که دارم از دست خواهم داد. تصور ما بیماران وابسته به مواد این است که عروسی با مواد خوش می گذرد، مسافرت بدون مصرف مواد مزه نمی دهد و توجیه من برای مصرف این بود که با یک بار مصرف و یا« همین دفعه کشیدن»دوباره معتاد نخواهم شد.اما اگر این ترس همیشه همراه ما باشد یعنی ترس از بیداری این وسوسه، کمتر به سمت دوباره مصرف کردن می رسیم.
* به عبارتی موضوع حق انتخاب است. می توانید این انتخاب را انجام بدهید و می توانید انجامش ندهید؟
- خب، من شاید اول بار که مواد را انتخاب کردم حق انتخاب داشتم یعنی اینکه چه موادی را مصرف کنم. اما وقتی آلوده شدم،این حق انتخاب از من گرفته شد، دیگر برایم فرقی نمی کرد چه چیز را مصرف کنم. گویی از آن به بعد مواد مرا انتخاب می کرد نه من آن را. هر بار که لغزش می کردم و دوباره مصرف را شروع می کردم می گفتم این بار با دفعات قبل فرق دارد، دیگر مصرف نمی کنم، در حالی که خودم با دست خودم، خودم را فریب می دادم.
* آیا لغزش و شروع مصرف دوباره یکباره اتفاق می افتد؟
- خیر، تماس با مصرف کننده، دور شدن از دوستان بهبودی، کم رنگ نمودن جلسات، صادق نبودن با خود و دیگران، خود محوری و چیزهایی که باعث می شود آن حالت روحانی و معنوی تضعیف شود، عواملی که موجب لغزش در من می شد در معرض مسیری بود که در قبل باعث گرایش من به سوی مواد می شد، صحبت از مواد، نوع و نحوه مصرف مواد، همجواری با دوستان بیمارم که اقدام برای بهبودی نکرده بودند، دلیلی برای گرایش من می شد.
* حالا چگونه است که پس از ۵/۱ سال این گرایش را ندارید؟
- اشتباه است اگر فکر کنیم این گرایش در ما بیماران وابسته به مواد وجود ندارد، این فکرش همیشه با ماست، مهم کنترل این فکر است، و عواملی که باعث می شود مانع این لغزش شود...
* چه عواملی؟ می توانید نام ببرید...
- اول خداوند... او بود که با مهربانی بی وصف اش مرا انتخاب کرد و باعث شد راه بهبودیم را پیدا کنم و با این انجمن آشنا شوم.
دوم راهنمایم... سخنانی که مثل یک جرقه در مغز من روشن شد، تا درست فکر کردن را یاد بگیرم. (راهنما کسی است که پاکی ۲ سال به بالا دارد و طبق ۱۲ قدم و رعایت ۱۲ سنت به بیماران روبه بهبودی کمک می کنند. البته از نظر روحی و ذهنی).
سوم: دوستان بهبودی، با دیدن آنها، با برخورد با آنها که توانسته اند، یک ماه، ۶ ماه، یک سال، ۳ سال پاک بمانند و من می گویم مشکل من کجاست؟ اینجا کسانی هستند که مثل من هستند و با این بیماری کنار آمدند، مرا می فهمند و راه روشن بهبودی را به من نشان می دهند.
چهارم شناخت بیماریم: آشنایی با بیماریم، فهمیدن اینکه چه چیزهایی باعث می شد من در گذشته ترک ناموفق داشته باشم.پنجم رعایت اصول برنامه که انجمن به من می دهد و نیز رعایت یکسری اصول ساده ای که در قبل نمی گذاشتند من در ترک بمانم و امروز با برنامه ریزی در زندگیم و رعایت نکات اصولی، عدم بازگشت خود را به زندگی قبلی ام فراهم می سازم.
ششم: خدمت کردن! خدمت کردن به خانواده ام، دوستان بهبودیم، حالم را بهتر می کند و خودم را از گذشته ای که داشتم دور می سازم و بدین وسیله از بد دور می شوم تا پذیرفته شوم!
* شما گفتید پذیرش، چه تفاوتی بین آن با اقرار کردن وجود دارد؟
- اقرار کردن یا همان اعتراف یعنی با زبان عنوان کردن که«من بیمارم»پذیرفتن یعنی پذیرش آن چیزی که با تمام وجودم صورت می گیرد. اعتراف به زبان می آید پذیرش از قلب و ذهن. که در آن عمل نقش برجسته ای دارد.
* سخن آخر را بگویید، سخنی که پیامی را برای خوانندگان این مطلب داشته باشد.
- اگر خواننده این مطلب یک فرد سالم و عاری از مواد و وابستگی به آن باشد، می تواند تصویری از قبل و بعد یک بیمار مبتلا به این درد را بهتر بشناسد و هرگز با او به عنوان یک مجرم و یا منحرف اجتماعی برخورد نکند و اگر خواننده این مطلب که حاکی از پرسش و پاسخ بود، یک بیمار وابسته به مواد مخدر باشد، سراسر سخنان من پیام بهبودی است، گرچه این پیام تنها در گام اول از ۱۲ گام به سوی بهبودی می باشد.




RE: گفتگو با یک معتاد در حال بهبودی - abbas - 2013-12-07

تصور بسیاری از مردم بر مفهوم بهبودی در روند درمان اعتیاد، بر صرف مصرف نكردن مواد است . باید به اعتیاد با یك دید واقع بینانه نگاه كرد و به خاطر داشت كه اگر درارتباط با یك فرد معتاد در زندگی خود هستید، لازمه كمك به وی هدایت او به سمت كسانی است كه در این مسیر می توانند زمینه های بهبودی او را تقویت كنند. اگر او به عنوان یك عضو مورد قبول خانواده و جامعه قرار گیرد، بدون شك، حركت او به سوی بهبودی روانی و روحی در چرخه بهتری شكل می گیرد. گرچه در شروع، پذیرش و گام نهادن در این راه دشوار به نظر می رسد، اما باید به خاطر داشته باشیم كه یك فرد بیمار وابسته به مواد مخدر یك روزه معتاد نشده است كه با شتاب و از سر بی حوصلگی آن را كنار بگذارد. این مصاحبه ای است با یك بیمار در حال بهبودی كه در گام دوم بهبودی خود، از ترس هایش می گوید و از نیروی برتری كه با اتكا به آن توانسته خودش را بیشتر بشناسد.
سلامت عقل به چه معناست؟
- من قبل از قطع مصرف «عقل» داشتم اما سلامت عقل نه! وقتی برای اولین بار مواد مخدر را جلوی من مصرف كردند، برای بار دوم، خودم این كار را كردم. وقتی برای اولین بار جلوی من تزریق كردند، برای بار دوم، خودم این كار را كردم! خیلی از افراد دوره تزریقات می بینند اما، من با یكبار دیدن، نحوه سرنگ زدن را یاد گرفتم و این نشان می دهد كه من دارای عقل بودم، اما چون به درستی به كار نمی بردم، از سلامت آن برخوردار نبودم.
نشانه های نداشتن سلامت عقل چیست؟
- مثال زنده آن زمانی بود كه وقتی نامزدم برایم از اختلافات خانوادگی خود با خانواده اش می گفت اولین چیزی كه به ذهنم می رسید درگیر شدن با آنها بود و این درحالی بود كه اصلاً به من ربطی نداشت.
در واقع شما شناختی از حد و مرزهای خود نداشتید؟
- ببینید، شما به یك آدم چاقو می دهید كه با آن گوشت یا سبزی خرد كند، اما اگر همین شخص از سلامت عقل برخوردار نباشد ممكن است از این وسیله برای آسیب رساندن به كسی استفاده كند! من هم درست همین وضعیت را داشتم، من از سرنگ برای تزریق استفاده كردم و آسیب به خودم . نه یك بار، بلكه چندین بار.
این عمل ، یعنی كوركورانه رفتار كردن و بدون فكر عمل كردن. در اینجا به یاد مثالی افتادم كه بد نمی دانم آن را بیان كنم. در روستایی عده ای می خواستند اسبی را به زور از اصطبل بیرون بیاورند و آن حیوان هنگام این عمل بدنش زخمی شد، روز بعد اسب حاضر نشد از اصطبل خارج شود، اما من به عنوان یك انسان بارها و بارها خودم را با عمل سرنگ و تزریق زخمی كردم و باز ادامه دادم.
و حالا پس از قطع مصرف به سلامت عقل دست یافتید؟
- در انجمن دوازده قدم (NA) ، پس از گذراندن مراحل قدم اول وقتی گام دوم بهبودی را برداشتم، این قدم به من گفت كه اگر در گذشته یك اشتباه را تكرار كردی نباید انتظار نتیجه متفاوت را داشته باشی، مثل اینكه شما دستت را توی كندوی عسل ببری و زنبورها دست شما را نیش بزنند ولی دوباره بگویی كه این بار اگر دستم را توی كندو بكنم نیشم نمی زنند، اما، آنها دوباره شما را نیش می زنند، قدم دوم به من می گوید، قبل از هر عمل، باید مشورت كنم، فكر كنم تا اشتباه نكنم و یا كمتر اشتباه كنم.
مشورت با چه كسی؟
- از كسانی كه بهبود یافته اند یا حتی مشاورانی كه تجربه درمان با معتادان را دارند و می توانند به فردی مثل من اطلاعات درستی در خصوص تجربه های درمانی بدهند. درست مثل این كه شما بخواهید خودرویی را بخرید، بدون شك سراغ كسی می روید كه تجربه خرید ماشین را دارد.
امروز چه احساسی دارید؛ فكر می كنید چقدر به خودتان نزدیك شدید؟!
- به نكته خوبی اشاره كردید من پس از دوره سم زدایی، وقتی روی قدم هایم كار كردم، آن هم با كمك گرفتن از كسانی كه به آنها اشاره كردم به تدریج حس نزدیك شدن به خود كردم!
… و این كه فهمیدم یك نیروی برتر كه همانا خداوند متعال است امروز به من توجه دارد، چون در گذشته من این ارتباط قوی را با خداوند مهربان نداشتم. امروز یقین دارم كه تنها خداوند بزرگ مرا به سمت این گروه هدایت كرد و من شاهد معجزه هایی درخصوص ترك كردنم بودم... چرا كه اختیار زندگی ام را از دست داده بودم و به لطف او این اختیار را به دست آوردم.
مفهوم از دست دادن اختیار زندگی چیست؟
هیچ كنترلی روی زندگی ام نداشتم، حتی اختیار داشته های خودم . مثل جایی كه زندگی می كردم . اسمش این بود كه در كنار خانواده ام زندگی می كنم اما، به هنگام شادی، غم و... حتی غذا خوردن در كنار آنها نبودم. تمام این اختیارم در دست مواد مخدر بود.
و امروز این اختیار را به دست آوردی؟
- اگر نخواهم كه مصرف مواد مخدر را توجیه كنم: بله- به مرور این اختیار به دست آمده است. امروز غذا خوردنم دست خودم است! وقتی نئشه بودم، كم غذا می خوردم كه نئشگی ام نپرد! امروز وقتی خانواده ام می خواهند كاری انجام بدهند، با آنها همكاری می كنم، نظرم را می پرسند
اگر دیروز مصرف می كردم كه زندگی كنم، امروز مصرف نمی كنم چون یاد گرفتم چگونه زندگی كنم.
من تصور می كنم، اختیارات به مهارت های زندگی شما برمی گردد شاید قبلا نمی توانستید" نه " بگویید؟
- بله- با شما موافقم. امروز من كنترل نه گفتن را به راحتی پیدا كردم. دیگر با كسی رودربایستی نمی كنم و تشخیص" نه" یا" بله" گفتن را یاد گرفته ام.