داستانهایی در مورد خدمت و از خود گذشتگی - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249) +--- انجمن: عرفان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=250) +---- انجمن: داستانهای عرفانی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=265) +---- موضوع: داستانهایی در مورد خدمت و از خود گذشتگی (/showthread.php?tid=4020) |
داستانهایی در مورد خدمت و از خود گذشتگی - NASIB - 2014-01-14 همسر دوک کاونتری انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و ما...لیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود،را مشاهده کرد . اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات رو کم کنه ولی شوهرش از این کار سرباز می زد. بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم . گودیوا قبول می کنه، خبرش در شهر می پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه ی پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچکدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره ها رو هم بستند.در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی داره و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است RE: داستانهایی در مورد خدمت و از خود گذشتگی - NASIB - 2014-01-16 داستانی از " احمد شاملو" جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد RE: داستانهایی در مورد خدمت و از خود گذشتگی - NASIB - 2014-06-05 جعبه طلایی مردی دختر شش ساله خود را به خاطر هدر دادن یک رول کاغذ کادوی طلایی تنبیه کرد. اوضاع مالی مرد خوب نبود و وقتی دید که دختر سعی دارد یک جعبه را برای مراسم کریسمس تزیین کند عصبانی شد. با این حال، صبح روز بعد دختر جعبه را به عنوان هدیه به پدرش داد و گفت: «این برای شماست پدر.» مرد از رفتار دیروزش شرمنده شد اما خشمش دوباره بالا گرفت وقتی دید که جعبه خالی است. او بر سر دخترک فریاد زد: «نمیدونی وقتی به کسی کادویی میدی، باید چیزی توش باشه؟» دختر کوچولو با چشمان اشک آلود به پدرش نگاه کرد و گفت: «نه پدر، اون خالی نیست. من کلی بوس فرستادم تو این جعبه. اونا برای تو هستن، پدر.» پدر خرد شد. دستهایش را به دور دخترش حلقه زد و از او معذرت خواهی کرد. مدت کوتاهی بعد، حادثه ای جان دختر را گرفت. پدرش جعبه طلایی دختر را برای سالها زیر تختش نگه داشت و هر موقع که غمگین می شد یک بوسه خیالی از تو جعبه بر می داشت و عشق دخترک که بوسه ها را در آن گذاشته بود برای خود یادآوری میکرد. به هر یک از ما انسانها نیز جعبهای طلایی پر از عشق بی قید و شرط و بوسه داده شده است، از طرف فرزندانمان، اعضای خانواده، دوستان و خدا. هیچ کس نمی تواند چیزی ارزشمندتر از این را برای خود نگاه دارد. |