انجمن بانیان بهبودی
اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: سرگرمی و شنیدنی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=268)
+--- انجمن: دنیای اس ام اس (پیامک) SMS (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=269)
+---- انجمن: مناسبتی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=273)
+---- موضوع: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) (/showthread.php?tid=5882)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6


RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-22

[تصویر:  430460_LV3MFQPw.jpg]



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-22

تقديم به همه پدرها و تقديم به روح پدر خودم ( صدف ) 

[تصویر:  1399737847361.png]



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-22

[تصویر:  father-day-6.jpg]



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-08-30

تقديم به پدرها و مادرهاSad از دل بزرگترها به فرزندان )
فرزند عزیزم
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی
اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم
وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن
وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده ... همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی
زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو ... روزی خود می فهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو
یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم، دوستت دارم



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-09-11

ايستادن اجبار کوه بود و رفتن سرنوشت آب ، 
افتادن تقدير برگ و صبر پاداش آدمي ، 
پس بي هيچ چشمداشتي ، 
حراج محبت کنيم که همه ما خاطره ايم و رفتني ............





RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-09-11

محبت کردن را از پدرم آموختم که بدون چشمداشت به پاداش ، وجودش را به مانند شمعي سوزان براي آسودگي زندگي من سوزاند ، در بودنش زحماتش را مي ديدم اما قدر نمي دانستم ، فکر ميکردم که جزء وظايف پدري  است ، نمي دانستم که لطف پدري است و پدر از نعمات خداوندي است ، حالا که نيست ، حالا !!!!!! هر پدري را مي بينم ، هر دست نوازش پدرانه اي را بر سر فرزندش مي بينم ، به خود مي گويم چه عشق غريبي است ، عشق پدر به فرزند ، خود را مي سوزاند تا چهره دردانه اش را غمگين نبيند . تازه مي فهمم اما حيف که خيلي دير است . براي آنکه من بتوانم حق فرزندي را براي پدرم جبران کنم ، براي اينکه در نوجواني به من مي گفت پير شي دخترم ، ميگفت : زماني را ببينم که عصاي دستم باشي ، من آرزوي عصاي دست بودنش را دارم ، اما زمان غارتگر بيرحمي بود ، گل عمر پدرم را غارت کرد و حسرت همه آرزوهايم را که مي خواستم آرزوهاي پدرم را جبران کنم بر دلم گذاشت . 
 
صدف 
تقديم به خاطرات ماندني همه پدرهاي سفر کرده 



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-09-18

قند خون مادر بالاست ، دلش اما هميشه شور مي زنه براي ما ،
اشکهاي مادر ، مرواريد شده است در صدف چشمانش ، دکترها اسمش را گذاشته اند آب مرواريد !!!
حرفها دارد چشمان مادر ، گويي زير نويس فارسي دارد !!!
دستانش را نوازش مي کنم ، داستاني دارد دستانش !!!!!!


اما پدر 
ديدين وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده !!!!
وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش مي لرزه ، مي فهمي پير شده !!!!!
وقتي بعد غذا يه مشت دارو مي خوره ، مي فهمي چقدر درد داره اما هيچي نمي گه !!!!!!
و وقتي مي فهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي فرزندانشه ، ديگه دلت مي خواد دنيا نباشه !!!!!!
 
" قدرشناس پدر مادر باشيم تا هستند "







RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-10-02

  مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،هنوز قطره هایی از اشکهای  آن روزها بر چشمانم نشسته ،حالم بهتر نیست از این دل خسته ... گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوشکنی نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ، نیست روزی که از تو نگفته باشم هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می کشم  من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود من آن دست های گرمت را می خواهم که یک عمرعبادت نوشت با آن نگاه مهربان و آن همه خوبی من بی تو طاقت ماندن ندارم 
این بغض لعنتی....
این بغض لعنتی

وقتی دیروز باران بارید 
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
آن مرد با نان آمد”

یادم آمد که دیگر پدرم در بارانبا نانی در دستو لبخند بر لبنخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اشبا زمین و تنهائیشبا خورشید و نبودنشبه یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست....

باز هم مثل هميشه و همه آخر هفته ها جات خاليه پدر خوبم 
تقديم به روح پدرم : صدف 
 
 

 


RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-10-17

تقديم به مادرم 
کنارم نیستی اما دائم در کوچه ذهنم قدم میزنیعزیز بودن یعنی همین
[تصویر:  1372068003026356.jpg]



RE: اولین چراغهای زندگی ( پدرانه ها و مادرانه ها ) - sadaf - 2014-10-29

خدایا زیباترین لحظه ها را نثار پدر و مادرم کن ، چون زیباترین لحظه ها و آرزوهایشان را نثار من کردند