انجمن بانیان بهبودی
داستان های شبانه / هر شب یک داستانک - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249)
+--- انجمن: داستانهای بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=251)
+--- موضوع: داستان های شبانه / هر شب یک داستانک (/showthread.php?tid=6437)

صفحه‌ها: 1 2


RE: داستان های شبانه / هر شب یک داستانک - Atlas - 2015-01-09

درویش تهی دست
 
درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد .

کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .

کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟

درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و
خدا هم کریم .

آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟

درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت
. خریدار قلیان

کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و

قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط

خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .



RE: داستان های شبانه / هر شب یک داستانک - Atlas - 2015-01-09

خورشید سربازان اشک نهم   
 مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت .

فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند . باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از

او و
سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند . مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب

است . باغبان گفت دیشب خواب می دیدم
خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا

می بینم . مهرداد گفت اشتباه نکن آن
خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت

نشسته اند .

از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایران زمین
اشک در چشمان باغبان گرد آمد .

مهرداد دوم (
اشک نهم ) بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و بدور از تجملات بود . اندیشمند

کشورمان ارد بزرگ می گوید : فرمانروای شایسته ارزش
سربازان را کمتر از خود نمی داند .

اشک نهم به ما آموخت ارتش ایران یگانه و یکتاست.

 


RE: داستان های شبانه / هر شب یک داستانک - Atlas - 2015-01-21

امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام.



شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.



امیر برگشت و دید هیچکس نیست .



شاهزاده گفت: تو عاشق نیستی ؛ عاشق به غیر نظر نمی کند.



RE: داستان های شبانه / هر شب یک داستانک - Atlas - 2016-01-14

دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد.

دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت:

 امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد.

آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند.

ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.

او بر روی سنگ نوشت: امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .

دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:

 چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟

 دوستش پاسخ داد :

وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن

 را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی

 آن را پاک نکند...