انجمن بانیان بهبودی
خاطرات دوستان بهبودی در زندان - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن معتادان گمنام NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=1)
+--- انجمن: نشریات و مطالب مربوط به معتادان گمنام (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=263)
+--- موضوع: خاطرات دوستان بهبودی در زندان (/showthread.php?tid=6441)



خاطرات دوستان بهبودی در زندان - زهرا20 - 2014-12-15

 خاطرات دوستان بهبودی در زندان



RE: خاطرات دوستان بهبودی در زندان - زهرا20 - 2014-12-15

در جستجوی زمان از دست رفته
اکنون که این نامه را م ینویسم، پاسی از شب گذشته و روز خوبی را سپری کرد هام. از اینکه جلسات معتادان گمنام در زندان برگزار م یشود و دوستان بهبودی از طرف کمیته H&I حمایتمان م یکنند، بسیار سپا سگزارم. دوست دارم که درد دلی از خودم برای دوستان همدردم بکنم. اوایل که به زندان آمدم، کاملاً امیدم را از دست داده بودم. گیج و سردرگم با کول هباری از یأس و نا امیدی روز خود را شب م یکردم و همیشه فکر گذشته آزارم م یداد. این آزار با مرور بر زندگی گذشت هام بیشتر و بیشتر م یشد و این فکر که چرا زندگی من به خاطر پ رکردن خلاءهایم با مواد مسیرش عوض شد. خیلی خود آزاری م یکردم، یادم م یآمد که به خاطر تهیه و مصرف مواد از خیلی چی زها گذشتم. اطرافیانم را نم یدیدم و فقط و فقط به مواد فکر م یکردم. آنقدر قدرت انکارم بالا بود که بعد از چند سال تخریب هنوز قبول نداشتم که معتادم و نسبت به کلمه معتاد و اعتیاد از خود واکنش نشان م یدادم. فکر م یکردم که خودم م یتوانم مشکلاتم را حل کنم و با آنها روب هرو شوم، اما وضعم رو زب هروز بدتر م یشد. م یخواستم مشکلی را حل کنم ولي مشکلات بیشتری به وجود میآوردم. ن اامیدی در من موج میزد و از خودم خسته شده بودم. نمیدانستم چه کار کنم. نمیتوانستم تصمیم درستي بگیرم و در ناباوری و ناامیدی با یک تصمیم اشتباه از روی بیمار یام سر از زندان در آوردم. خیلی عجیب پیام انجمن در آنجا به گوشم رسید. با تمام غم و اندوه و ن اامیدی که داشتم وارد انجمن شدم. جلسات را با تمايل ادامه دادمولي فکر همسر و فرزندم آزارم میداد. راهنما گرفتم و شروع به کار کردن قدم کردم. کم کم و به مرور زمان طرز تفکرم نسبت به زندگی عوض شد. همین که مشکلاتم را شناختم و فهمیدم که من یک بیماری خطرناک دارم و به خاطر بیماری که داشتم دست به کارهای زشت گذشته زده بودم، آزارم نسبت به خودم کمتر شد و به آرامش نسبی رسیدم. دیگر با خودم جنگ نکردم و خود آزاری هایم از بین رفت. اکنون که در زندانم، با شرایط سخت اينجا پاک ماند ه ام. حکم ده سال حبس گرفته ام. در زندان بودم که فرزند دومم به دنیا آمد.هر روز با مصر ف کننده سر وکار دارم ولی به این درک و روش نبینی رسید ه ام که دیگر مواد مخدر مشکلی را از من حل نمی کند. خواست خداوند بوده كه اکنون در زندانم نه در زیر خاک. از اینکه نفس میکشم و امید در من زنده شده، دیگران به من اعتماد کرده اند و دید دیگران نسبت به من عوض شده، خداوند را سپاس میگویم. چون تمامی اینها را مدیون خداوند، انجمن و دوستان بهبودی هستم. اکنون مدت شش ماه و دوازده روز است که مواد مصرف نکرده ام. امید دوباره به من بازگشته و زندگی تلخ گذشته کمتر آزارم م یدهد.معنی دوست داشتن را فهميد ه ام و از اینکه دیگران دوستم دارند، خیلی خوشحالم.
جلال - زندان مرکزی اصفهان

 


RE: خاطرات دوستان بهبودی در زندان - زهرا20 - 2014-12-15

گسیختن زنجیر
 خداوند را سپا سگزارم که توفیق سالم زیستن را به من هدیه داده است. روزهای اول اعتیادم را به خوبی به یاد دارم، رو زهایی که تا چندی پیش به خوبی و خوشی از آنها یاد م یکردم و آرزو داشتم که ا یکاش م يشد با مصرف کم، بیشترین لذت را از مواد م یبردم.ولی افسوس که نم یدانستم چه بلای خانمان سوزی بر سر خود و خانواد هام م یآورم. اوایل دوران مصرف موا دمخدر، با افراد بزر گتر از خودم، احساس بزرگ بودن و با اهمیت بودن م یکردم و آنها هم با ویژگی خاص معتادان و با مهارت و زیرکی مرا تأیید می کردند و به همین دلیل خودم را برتر از دیگران م یدانستم. در این زمان کسانی را که توان ترک اعتیاد را نداشتند، افراد بدبخت و بیچاره م یدانستم و تصورم این بود که با دیدن آنها پخته شده ام و چون با آنها موقعیت متفاوتی دارمدر مسیر اعتیاد قرار نم یگیرم. ولی تا چشم باز کردم، زمان گذشته بود و من معتاد سرسختی شده بودم که خود را دور م یزدم و با واقعیت نمیتوانستم زندگی کنم و با درو غهایی که به خودم  و دیگران م یگفتم، باز هم نم یتوانستم قبول کنم که معتاد شد هام. من برای لفظ معتاد، حد و مرز قایل بودم.معتاد را کسی م یدانستم که تزریق م یکند و در خراب هها و درکنار جوی خیابان م یخوابد و یا به واسطه نداشتن سلامت عقل، برای رسیدن به مواد مصرفی، دست به انواع جر مها و جنای تها م یزند. چیزی که من خودم را از آن دور م یدیدم. در حالی که بعد از گذشت مدت زمان كوتاهي، تمامی این صف تها و بدتر از آنها را هم داشتم.مواد مخدر با من کاری کرده بود که کاملاً سلامت عقل را از دست داده بودم و نهایتاً برای تأمین مصرف خود مجبور به فروش مواد شدم و دست آخر اینکه الان كه این نامه را م ینویسم به همین دلیل و به همین سادگی به هشت سال حبس محکوم شد ه ام.من امروز در سن سي وپنج سالگی با پانزده سال تخریب یک سال و ده روز است که در ندام تگاه مرکزیقزوین پیام این انجمن را دریافت کرد هام و تازه متوجه عمق فاجعه و حیثیت از دست رفته خود شد هام. زمانی که با این انجمن آشنا شدم، دوستان بهبودی زیادی پیدا کرد ه ام. چه دوستانی که در زندان و چه گروهی که هر هفته س هشنبه از بیرون زندان برای دادن پیام عشق امید و سالم زیستن و زندگی کردن م یآیند و کمک یک معتاد به معتاد دیگر را ب هخوبی انجام م یدهند.من در این مدت تا شش ماه پاکی میترسیدم از مرخصی استفاده کنم و از پاک بودن در بیرون از زنداناطمینان نداشتم. چون فکر نم یکردم پیام انجمن به بیرون از زندان هم گسترش پیدا کرده باشد و حتی همباز یهای گذشت ه ام، دوستان پاکی فعل یام باشند. ولی به لطف خدا و کمک همدردانم، وقتی به مرخصی رفتم به این واقعیتهای شیرین و عجیب پیبردم. اکنون در هنگام مرخصی از زندان ضمن اینکه خود را در شرایط مصرف قرار نم یدهم و با برادرم هم به علت مصرف مواد، ارتباط برقرار نم یکنم و در جلسات شهرمان شرکت مینمایم.امروز تعداد زیادی از دوستان بهبودی در جلسات قزوین پیام این انجمن را دریافت م یکنند. این در نگاهمن زیباترین معجزه خداوند است.همگی شما را دوست دارم بخاطر اینکه خداوند شما را دوست میدارد.
 
محسن - زندان مركزي قزوين



RE: خاطرات دوستان بهبودی در زندان - زهرا20 - 2014-12-15

عشق زیبای منی
میخواهم از احساس خوبم برای همدردانم بنویسم. به پنج سال حبس محکوم شده و حتی بیرون از اینجا کسی را ندارم که توانایی گرفتن مرخصی را برایم داشته باشد.این از شرایط حمایتی ام، ولی میخواهم به همدردانم بگویم؛ با تمام این سختیها و متارکه همسرم، از وقتی که با انجمن آشنا شده ام احساس رهایی نه تنها از هیولای بیماری ومواد می کنم بلکه هر روز صبح وقتی از خواب بیدار م يشوم؛ خداوند دستم را ميگيرد و به دنیایی که همیشه آرزویش را داشتم ميبرد. بله دنیای آرامش، دنیایی که دروغ، ناصادقيو  خو دمحوری در آن هیچ جایگاهی ندارد. وقتی وارد چنين جایی ميشوم خجالت میکشم تقاضای چیزی از خداوند بکنم. آرزوهای من جوابگوی آتش درونی من نیست، حال شماقضاوت کنید ميشود كه حال خوبی نداشته باشم. امروز من وابسته به هیچ چیز نیستم. امروز من عاشق هستم، عاشق معبود. عاشق خدمت و عاشق شما راهنماهای خود هستم. نميدانم با چه زبانی باید سپا سگزار این هدایای با ارزش باشم. امیدوارم توانایی حفظ و درک این نعمتها را داشته باشم و بتوانم در راستای خدمت به همدردانم قدم مثبتی بردارم. به امید رهایی دوستان در بند. راستی امروز من زند ه ام، پاكم و نفس میکشم و خوشحالم.                                                                                                  
مهدی زندان اوین
 

 


RE: خاطرات دوستان بهبودی در زندان - زهرا20 - 2014-12-15

آن سوی در آهنی بزرگ
علی هستم، معتاد و قبل از هر چیز سپاسگزار خداوندم ب هخاطر یک روز پاک دیگرو نعمت بهبودی که در زندان وبعد از سا لها اعتیاد فعال به من داد. یادم میآید بهخاطربیماری اعتیاد و در سن کودکی به خاطر رفتارهاي معتا دگونه همیشه توسط پدرمشکنجه میشدم و به علت ناشناخته بودن بیمار ی ام از این رفتار بدی که پدرم با منداشت حسابی شاکی بودم همیشه سعی میکردم از او و خانه دور باشم و پدرم هم مرااز خانه طرد کرده بود و این اواخر از اینکه پدری به این بیمسئولیتی دارم همیشه از اوکینه داشتم و میگفتم چطور همه میگویند هیچ پدر و مادری بد فرزندان خودش رانمیخواهد. پس چرا پدر من، مرا در سن 7- 8 سالگی از خانه بیرون میکرد و نسبتبه من ظلم میکرد. ولی حالا که توسط انجمن معتادا ن گمنام با بیماریم آشنا شد ه ام وشاخه های آن را شناسایی میکنم نه تنها از پدرم دلگیر نیستم، بلکه آرزو دارم روزیبه خاطر صدماتی که به آنها زدم از ایشان جبران خسارت کنم. معتقدم بیشتر، بیماریاعتیاد بود که مرا از این زندان به آن زندان برد تا اینکه مصرف موا دمخدر.

من قبل از اینکه با موا دمخدر آشنا شوم و یا مصرف كرده باشم از آن وحشت داشتمولی این بیماری آنقدر مرموز و پیشرونده است که مرا به اینجا کشاند. اکنون که اینها رامینویسم نه سال است که در زندان هستم دوازده سال و شش میلیون جریمه داشتم وطی خلافی که سال پیش در زندان کردم حبس ابد هم گرفته ام ولی با این حال احساسخیلی خوبی دارم.احساسی که در طول عمرم آن را تجربه نکرده بودم. قبلاً من فقط دیوارهای بلندیرا که اجبار مصرف مواد مخدر برایم بنا کرده بود را میدیدم و هیچ وقت نمیتوانستمچیزی غیر از مواد را ببینم ولی حالا زندگی به من لبخند میزند. زندگی که قبل از آشناشدن با انجمن هر روز از خدا پایانش را میخواستم و آرزوی مرگ میکردم. اکنون کهاین نامه را مینویسم پاکم و پرانرژی. به امید روزی که معتادی در دنیا از درد اعتيادنميرد. باسپاس فراوان.
عبدالعلی.م از زندان قزل حصار