انجمن بانیان بهبودی
داستانهایی ازبچه های شیطون - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249)
+--- انجمن: داستانهای بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=251)
+--- موضوع: داستانهایی ازبچه های شیطون (/showthread.php?tid=6718)



داستانهایی ازبچه های شیطون - Atlas - 2015-02-08

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد. 
 
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با وجودى پستاندار 

  عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد. 

 
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟ 

 
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد.


اين از نظر فيزيکى غيرممکن است .


 
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم.

 
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟ 

 
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد .

 


RE: داستانهایی ازبچه های شیطون - Atlas - 2015-02-08

يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش



که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد . 


 
ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد. 

 
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟


 
مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و


باعث ناراحتى من مى‌شوی، يکى از موهايم سفيد مى‌شود.


 
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده! 



RE: داستانهایی ازبچه های شیطون - Atlas - 2015-02-08

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس يادگارى بگيرد.


معلم هم داشت همه بچه‌ها را 


  تشويق مي‌کرد که دور هم جمع شوند. 

 
معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى


همه‌تون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد


  : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله . 


 
يکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده.