انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: بازی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
روحـــم مـی خواهد بــرود یک گوشــه بنشــیند
پشتـــش را بکنـــد به دنیــــا ؛
پاهایش را بغــــل کنـــد و بلنـــد بلنـــد بگوید :
من دیگر بـــــازی نمـــی کنـــم...

دیـگـر صـاف راه نمـی روم ...

مهـم نیـست بگـویـنـد سالـم نیـست ،

مهـم ایـن است کـه تـو مـی دانـی غـم نبودنـت کمـرم را شـکسـت ...

هوای تو از دود سیگار هم مضرتراست..!دود سیگار به سرفه ام می اندازد،هوای تو به گریه ام..

.

..

دیگرتمام شد….ارزوهایم راگذاشتم درون کوزه وبا ابش قرصهای اعصابم رامیخورم

.

.

روبراه نیستم..شیرین میزنم!مثل یک فنجان سیگار..مثل یک نخ قهوه!

.

.

°~° *به جای پاک کردن اشکهایتان,انهایی که باعث گریه تان میشوندراپاک کنید°~°
مهر ، آبان ، آذر
نه هرگز !
به پای سردی نگاه تو نمی رسند

چشم به راه که باشی
انتظار تو را می خورد
خوره تو می شود
به هر تلنگری می شکنی
و در ثانیه ها تکرار می شوی
ولو اینکه بدانی معجزه نمی شود

تبعید یعنی سردی و غربتی مملو دور از دست های گرم تو

میگذارم و میروم ، نه اینکه دوستت نداشته باشم ، چون از نخودی بودن متنفرم
عشق وديوانگي
درزمانهاي بسيار قديم، وقتي هنوزپاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر وكسل تر از هميشه.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم مثلا " قايم باشك..." همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا" فرياد زد : من چشم ميگذارم. و از آنجايي كه هيچ كس نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد، همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به شمردن: يك ... دو ... سه ...
همه رفتند تا جايي پنهان شوند. لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد
خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شد
اصالت در ميان ابرها مخفي شد
هوس به مركز زمين رفت
دروغ گفت به زير سنگ ميروم ولي به ته دريا رفت
طمع در كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد . و ديوانگي مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادويك ...
و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است. در همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد. نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...
هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يك بوته گل رز پنهان شد. ديوانگي فرياد زد : " دارم ميام، دارم ميام..." اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي ، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود.
لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود . دروغ در ته درياچه و هوس در مركز زمين يكي يكي همه را پيدا كرد.
بجز عشق.
او از يافتن عشق نااميد شده بود . حسادت ، در گوشهايش زمزمه كرد : تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است. ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي
ناله اي متوقف شد.
عشق از پشت بوته بيرون آمد. با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون ميزد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نميتوانست جايي را ببيند.
او كورشده بود. ديوانگي گفت : من چه كردم، چگونه ميتوانم تو را درمان كنم؟
عشق پاسخ داد : تو نميتواني مرا درمان كني اما اگر ميخواهي كاري بكني راهنماي من شو.
و اينگونه شد كه از آن روز به بعد ...
عشق كور شد و ديوانگي همواره همراه اوست
همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .



جملات و مطالب عاشقانه غمگين خرداد 92

فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای...

اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم...و اشکهای

خداحافظی را !!





تو که میدانستی با چه اشتیاقی...خودم را قسمت میکنم

پس چرا ...زودتر از تکه تکه شدنم...جوابم نکردی...برای

خداحافظی ...خیلی دیر بود...خیلی دیر !!



شعر و مطالب عاشقانه غمگين

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم





و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟





خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم / خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !





حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد، قبول...لااقل این نکته را بدان:

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم

در سینه می تپید،

دلم بود...

نا مهربان.. خداحافظ
خدايا از اين به بعد يك مترجم به مخلوقاتت ضميمه كن......

اينجا هيچكس

هيچكس را نميفهمد. . . .