انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: مادر
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
مادرم سواد شعر ندارد …
اما خودش زیباترین شعر دنیاست !


در رفاقت تنها مادرم برنده شد چون شیری که به من داد پس نگرفت !

فدای صداقت بی سوادی که وقتی ازش پرسیدن : عشق چند حرفه ؟
گفت : چهار حرف
همه بهش خندیدن در حالی که اون داشت با خودش زمزمه میکرد : مادر مگه چند حرفه ؟ !
سرم را نه ظلم میتواند خم کند !

نه مرگ ، نه ترس . . .

سرم فقط برای بوسیدن دستان تو خم میشود، مادرم !!!♥
مادرم پنجره را دوست نداشت
با وجودى که بهار،
از همین پنجره مى آمد و مهمان دل ما مى شد .
با وجودى که همین پنجره بود،
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را مى داد.
مادرم پنجره را دوست نداشت.
مادرم می ترسید
که لحاف؛
نیمه شب از روی
خواهر کوچک من پس برود
یا که وقتی باران می بارد
گوشه قالی ما تر بشود
هر زمستان سرما،
روی پیشانی مادرخطی ازغم می کاشتو
پنجره شیشه نداشت......
_______________-
نیلوفر لاری پور ....
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما ...
پول ندارن.

وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما ...
وقت ندارن.

وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما ...

مادر ندارن!...

به سلامتی همه مادرای دنیا

قدرشونو امروز بدونیم
خدايا به خواب مادر من آسايش
به بيداريش عافيت
به عشقش ثبات
به مهرش تداوم
و به عمرش بركت عطا كن، شكرانه اش با من


گفتم مادر! گفت جانم
گفتم درد دارم!... گفت : بجانم
گفتم خسته ام! گفت: پريشانم
گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهم نانم
گفتم كجا بخوابم!....گفت: روى چشمانم
اما يكبار نگفتم ! مادر!، خوبم ، شادم...!
هميشه از درد گفتم و از رنج..
️مادر دوستت دارم
گفت : من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود . . .
گفتم : پس چرا الان زیر پای توست ؟
گفت : آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم . . .
خواسته هاي يك مادر
عزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی.
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم، عصبانی نشو؛ روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو.
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم.
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
شرمنده ام مادر
زمانی که تو آشپزی میکردی و هیچگاه از کمر و زانو درد خود شکایت نکردی، من با خیال راحت به مبل تکیه داده بودم
زمانی که تو سفره را برای صرف شام میچیدی
من با خیال راحت غرق در گوشی خود بودم
زمانی که تو ظرفها را میشستی من به سریال تلویزیون نگاه میکردم...
حال دوران کودکی به جای خود
هرچی ازش می پرسیدی در جوابت می گفت : آره .

مثلاً می گفتی : منو می شناسی؟ می گفت : آره .
می گفتی : اینجا خوبه برات ، راحتی ؟ می گفت : آره .
می گفتی : خوشحالی که اینجایی ؟ می گفت : آره .
می گفتی : می خوای بریم بیرون یه دوری بزنیم ، دلت واشه .
اونوقت ، جیغ میکشه و داد و فریاد می کنه که نه! نه! نه!
بعداً دلیلش رو پرستار آسایشگاه بهت می گه که :

« آخه ، با همین بهونه آوردنش ، سرای سالمندان »
این سوال رو نباید می پرسیدی
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻮﺩ!

ﺑﺎ ﯾﮏ ﺯﻧﺒﯿﻞ پراز ﻣﻌﺠﺰﻩ !

ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﻮﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ

ﺍﻟﻨﮕﻮﯾﺶ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩ!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9