انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: مادر
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
مادرم
کودکانه دوستت دارم
کودکانه محتاج مهرت م…
من برای آغوش پر مهرت همیشه کودکم
دست منو ول نکن که من هنوز هم بدون تو زمین میخورم …

تبلور عشق روزت مبارک …
معذرت ميخواهیم فيثاغورس چراکه مادرسخت ترين معادلات است!
معذرت ميخواهیم نيوتن چراکه راز جاذبه مادراست!
معذرت ميخواهیم أديسون چراكه مادر اولين چراغ زندگي است!
معذرت ميخواهم مجنون چرا كه معذرت ميخواهم مجنون چرا كه فقط مادر عشق است!
از همه معذرت ميخواهیم ؛
چرا كه هر چقدر دوستتان داشته باشیم،هرگز و هيچگاه آن گونه كه مادرمان را دوست داریم دوستتان نخواهیم داشت ،زيرا او زني است كه وجودش ديگر هيچ گاه تكرار نخواهد شد …
ممنونیم مادر از اينكه هستی
[تصویر:  1398326199511.jpg]
[تصویر:  1398425084061.bmp][تصویر:  1398425085052.jpg]
[تصویر:  1398524389711.jpg]

یکم فاصله بگیر گوشه چشمات بکش ببینم چه چیز می تونی بخونی تو تصویر
مادر جان به تو سلام ميکنم تا خانه عروجم با دعاي تو بنا شود ودلم در اسمان ابي مهرت رها شود لبانت پر خنده ودلت شاداب وسر زنده باد دوستان دارم خيلي خيلي زياد وبه داشتنتان افتخار ميکنم به سلامتي مادر واسه اينکه ديوارش از همه ديوارها کوتاهتره هيچ وقت نگفت من هميشه گفت بچه هام ،هميشه از غمهامون شنيد، اما هيچ وقت از غمهاش نگفت،از سلامتيش براي سلامتي بچه هاش هميشه گذشت،زندگيه همراه باشادي واميد ومهربوني بهمون ميده وهيچوقت خستگيشو به رخمون نميکشه وازش گلا يه اي نميکنه ،به سلامتي مادر چون اگه خورشيد نباشه ميشه گذرون کرد اما بدون حضور مادر زندگي يه لحظه هم معني ندارد، به سلامتي همه مادرها هوراااااااااااااااااااااااااااااااااHeart
دکتری برای خواستگاری دختری رفت ، ولی دختر او را رد کرد و گفت : به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید !

آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت :
در سن یک سالگی پدرم مرد ، و مادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند ، در خونه های مردم رخت و لباس میشست . . .

حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است !
نه فقط این ! بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم !

استاد به او گفت : از تو خواسته ای دارم !
به منزل برو و دست مادرت را بشور ، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی . . .

و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد ، زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید . Frown
طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد . . .

پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت :
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی من مادرم را به امروزم نمیفروشم ، چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد . . .
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!

( قند ) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . .
اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش ؛ دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید !
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . .
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود دردم گرفت نه برای دندانم برای کم شدن سوی چشم مادرم
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9