انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: فقط برای امروز-دوم بهمن
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
2 بهمن مدرسه بهبودی

«این برنامه مخصوص یادگیری است.»

کتاب پایه

v

یادگیری در دوران بهبودی، فعالیتی سخت است. اکثر اوقات یادگیری چیزهایی که بیشتر باید بدانیم، سختتر است. بهبودی را فرا میگیریم تا خود را برای تجربیات زندگی آماده کنیم. وقتی به صحبتهای دیگران در جلسات گوش میدهیم، یادداشتهای ذهنی برمیداریم تا بعدها بتوانیم به آنها رجوع کنیم. برای آمادگی، یادداشتها و متون خود را در فواصل میان "درسها" مطالعه میکنیم. درست همان طور که دانشآموزان فرصت بهرهگیری از دانش خود را در طول امتحانات دارند، ما نیز فرصت استفاده از بهبودی خود را در مواقع بحرانی زندگی در اختیار داریم.

مانند همیشه در برابر نحوه رویارویی با مشکلات زندگی، حق انتخاب داریم. میتوانیم واهمه داشته باشیم و از آنها به عنوان تهدیدی برای آرامش خود دوری کنیم یا میتوانیم آنها را به عنوان فرصتهایی برای رشد بپذیریم. با تأیید اصولی که در بهبودی یاد گرفتهایم، مشکلات زندگی موجب افزایش قدرت ما میشوند. اما اگر این مشکلات نباشند، آنچه یاد گرفتهایم را فراموش میکنیم و کم کم فعالیت خود را از دست میدهیم. این مشکلات فرصتهایی هستند که بیداریهای روحانی جدیدی را در ما ایجاد میکنند.

متوجه خواهیم شد که پس از هر بحران دوران آرامشی وجود دارد که به ما فرصت خو گرفتن با مهارتهای جدید را میدهد. پس از اینکه درباره تجربه خود تعمق کردیم، از ما میخواهند تا دانش خود را با فردی در میان بگذاریم که آنچه ما قبلاً یاد گرفتهایم را فرا میگیرد. در مدرسه بهبودی همه ما هم دانشآموز هستیم و هم معلم.

v

فقط برای امروز: دانشآموز بهبودی هستم. با مشکلات زندگی روبرو میشوم، درباره آنچه آموختهام اعتماد به نفس دارم و مایلم آن را با دیگران در میان بگذارم.
مرحله‌ي حاد اعتياد
طاهر دربسترش گريه مي‌كرد و منهم با درك احساس متقابل به همراهش گريه مي‌كردم، با دنياي اون آشنا بودم، چون منهم جواني و دنيا و همه‌ي آرزوهايم را به‌خاطر اعتياد از دست داده بودم، تا اين‌كه نگهبان بيمارستان به سراغم آمد،‌ گفت: وقت ملاقات تمامه!
طاهر با چشمان اشكبار از من خواست كه دوباره به ديدارش بروم، دستش را فشار دادم و به او قول دادم كه حتماً اينكار را مي‌كنم.
بهشته همان شب با من تماس گرفت، مقداري راجع به طاهر صحبت كرديم، از من خواست كه در همان هفته به منزلشان بروم، دوست نداشتم به خانه‌ي او بروم، نمي‌دانم چرا مي‌ترسيدم، وقتي وارد منزل بهشته و ايرج شدم،‌ آن دو به گرمي از من استقبال كردند.
اين اوّلين ديدار من و ايرج بود، وي مردي بود با سني سي ساله، از سرو وضعش پيدا بود كه در حال ترك اعتيادش است.
وقتي به خوبي نگاهش كردم، ديدم هنوز آثار چنگال اژدهاي اعتياد و موادمخدّر در سر و صورتش باقي مانده بود.
عضلات گردنش هنوز در حال كشش بود، سروضع خانه‌شان هم، نشان از ضربات مهلك‌ بيماري اعتياد بود.
پسر بچه‌ي سه ساله‌اي داشتندكه بسيار شلوغ و بي‌قرار و ناآرام بود، بچه‌اي بيش‌فعال و خيلي تيزهوش كه قرار و آرام نداشت، نگاهم به كمد لباس و دراورشان افتاد كه از نوع مرغوبي بود، ولي لنگه در كمد شكسته، شيشه آن‌هم چند تكه شده بود، كشويي دراور هم به آدم دهن كجي مي‌كرد.
بهشته متوجه مسير نگاهم شد، گفت: هرموقع ايرج عصبي مي‌شه، يه لگد به در كمد و اين كشوها مي‌زنه.
ايرج شرمنده به من نگاه مي‌كرد، لبخند تلخي تحويلم داد. مي‌دانستم چه احساسي دارد. كارها و رفتار معتادان هميشه بدون تفكر و از روي بي‌اختياري است، اوَل آن‌جامش مي‌دهند، بعداً خجالت زده و شرمنده از گندكاريشان مي‌شوند!
بهشته سعي مي‌كرد با فروتني نشان بدهد كه شرايط را كاملاً پذيرفته است، دروناً مي‌خواست آخرين پناه و راه نجات را باور كند، او مي‌خواست من راجع به شوهرش قضاوت كنم.
بهشته هفته‌اي دو روز، روزي هم حوداً دو ساعت در جلسات خانواده‌ي معتادان و توجيهي شركت مي‌كرد.
خدا را شكر كه دراين چند ماه، تغييراتش خوب بوده است، او سعي مي‌كرد واقعيت‌ها را طبق اصول برنامه‌ي جلسات پذيرش كند، آرام آرام درددل‌ها شروع شد، در اصل بيش‌تر گلايه و شكايت بود، تا درددل، ايرج مدعي بود و مي‌گفت، بيست و هفت روز پاكي دارد و هرشب و هرصبح در جلسات خودياري معتادان شركت مي‌كند، وي از ترك موادش راضي است. مي‌دانستم دروغ مي‌گويد، از طرفي هم من حق قضاوت نداشتم. اصول برنامه معتقد بود، معتادان مي‌توانند مواد مصرف كنند و در جلسات شركت كنند.
ايرج، به خاطر مصرفش نگاهش را از من مي‌دزديد، چون مستقيماً به چشمانم نگاه نمي‌كرد!
بار سنگين پشيماني و گناه را از چين پيشاني‌اش مي‌شد به راحتي ديد، من براي متقاعد كردن و ايجاد جوّ اعتماد از زندگي خودم كه در دام اعتياد گرفتار بودم، حرف زدم، ايرج پس از شنيدن داستان زندگي من!
او هم شروع كرده و مي‌گويد: كه اعتيادش را از چهارده سالگي شروع كرده بود، البته مصرفش تفريحي در ابتدا ماهي يكبار، گاهي دوبار مي‌شد.
با قيافه‌ي حق به جانب و طلبكارانه گفت: نمي‌دانم در اين موادها چي ريخته‌اند كه آدم را معتاد مي‌كند، با مصرف همين مواد آشغال معتاد شدم، چون در مقطع دانشگاه مصرفم هرروزه شد!
بقيه قضايا و سرگذشتش را با پراكنده گويي و ناصادقانه ادامه مي‌دهد و اين‌كه نام دوران زندگي مشتركش با بهشته را دوران تلخ زندگي‌شان مي‌گذارد، چون وقتي از دانشگاه و كار اخراج شد، هرويين را هرروز مي‌كشيد و هم مي‌فروخت، چند بارگير ماموران افتاده بود، كه با پرداخت جريمه و چند روز حبس كشيدن آزاد مي‌شود.
بالاخره شام حاضر شد و دور هم مشغول خوردن ماكاروني شديم. محيط خانه سنگين و غمبار بود، هردو سعي مي‌كردند خيلي چيزها را فراموش كنند، يا كم‌ اهميت جلوه بدهند!
از بهشته به خاطر پذيريي تشكر مي‌كنم، او هم تعارف مي‌كند.
بعداز صرف شام، صحبت‌ها مقداري جدي‌تر و عيان‌تر ‌شد، بهشته مي‌گويد، كه ايرج با اين‌كه اين همه بلا سر طاهر و او آورده است. هنوز هم دست از خودخواهي‌اش بر نمي‌دارد و او و پسرشان را عذاب مي‌دهد، ايرج دنبال بهانه مي‌گشت، تاتمام مشكلات و يا بيشترين قسمت گندكاريش را گردن بهشته بياندازد، او گمان مي‌كرد و مدعي بود كه بهشته رفتارش اصولي و هيچ پايبند به زندگي مشترك نيست.
براي پسرش هم مادري متعهد و دلسوز نيست، خلاصه زن و شوهر يك ساعت از هم ايراد گرفتند، موقعش كه مي‌رسد جلوي آن‌ها را مي‌گيرم، آن دو درست مثل بچه‌ها شروع مي‌كنند و بي‌رحمانه تمام مي‌كنند!
بهشته طبق عادت خانم‌ها گريه مي‌كند، ‌ايرج هم بلند شده و در حياط خلوت سيگار مي‌كشد، اين كارش به خاطر من است، چون دود سيگار آزارم مي‌دهد، بعداز صرف چايي، بهشته از من مي‌خواهد كه به سراغ برادرش طاهر بروم و درد دلش را گوش بدهم، به او قول مي‌دهم!
ايرج در راه پله و خيابان احساس خودش را كه بيشترين سهمش گناه است با من درميان مي‌گذارد، گويا او فرصتي براي اعتراف مي‌خواست، او مثل همه‌ي معتادان در غرور كاذب و انكار مزمن گرفتار بود، شايد به نظر من اين‌طور بيايد، او با مصرف مواد مي‌خواست احساس گناه و خلاهايش را پُر كند! اينبار طاهر از ديدارم بيشتر از قبل خوشحال بود.
رئيس بيمارستان وقت بيشتري به من مي‌دهد، فقط مي‌خواهد كه رعايت بهداشت محيط و خودم را بكنم، سفارش كرد كه هرگز ماسك را از روي صورتم برندارم، از طرفي من چون عادت به استفاده از ماسك را نداشتم، ماسك پارچه‌اي نفسم را كندتر و دشوارتر مي‌كرد، طاهر مي‌گويد: وقتي از دانشكده اخراج شدم، واقعاً‌ به من لطف كردند، چون اگر همان‌طور كه با گرم گير افتاده بودم، با اين مقدار هروييني كه كشف كرده بودند، بايد دو سال زنداني مي‌‌شدم و كلي جريمه بايد مي‌پرداختم.
ادامه داد: به سراغ خواهر بزرگم رفته و مقداري از او پول گرفتم، به خواهرم گفتم كه مي‌خواهم كاسبي راه بياندازم و براي اينكار با پولي كه گرفتم به زاهدان، مركز موادمخدّر و ترانزيت آن رفتم، اين سفر نهايت آرزويم بود.
در زاهدان با كسي آشنا شدم كه در مقابل جور كردن مشتري، مواد و هزينه معاشم را مي‌داد. نام او را (حاج بلوچ) گذاشته‌ام، او ظاهراً اهل تسنن و آدم متدين و خوبي بود. مدت نه ماه در زاهدان دلالي انواع معاملات را آن‌جام مي‌دادم، تا اين‌كه در اثر يك اشتباه‌گير نيروي انتظامي ‌افتادم. سه ماه در كرمان زنداني ‌شدم.
پنج ماه هم به جيرفت تبعيد شدم و زندگي ‌كردم، اين پنج ماه را ماده‌اي مصرف نكردم، چون هرروز بايد به مركز نيروي انتظامي رفته و دفتر حضور و غياب را امضاء مي‌كردم. در اين مدت از خودم به خانواده‌ام هيچ خبري ندادم. بعداز طي كردن مدت تبعيدم به تهران ‌آمدم. در اثر بيكاري و بي‌پولي به خانه خواهر بزرگم رفتم، دو روزي در خانه آن‌ها ماندم، وقتي ‌فهمدم كه پدر و مادرم به ديدارم مي‌آيند فرار كردم، من نمي‌توانستم تحقيرات پدر و اشك مادرم را تحمل كنم.
در محله‌ي قلعه‌مرغي سه‌راه سرگردان، درقهوه‌خآن‌هاي مشغول به كار ‌شدم. قهوه‌چي مرا به عنوان شاگرد قهوه‌خانه و در اصل به عنوان فروشنده خرده پاي موادمخدّر استخدام مي‌كند. شب‌ها هم در همان قهوه خانه مي‌خوابيدم، در فضاي تاريك قهوه خانه در ميان دود سيگار معتادان و بوي تهوع آور قليان و خامي ديزي‌هايي كه براي فردا در جال پخت بود، برايم خيلي سخت بود، به گذشته و آينده‌ي مبهم و ترسناك فكر مي‌كردم، هرگز فكرش را نمي‌كردم كه از دانشگاه و عوالم دانشجويي به اين درجه از تنزل شخصيتي كشيده شوم!
من با دست خودم و همكاري ايرج خاك به سرم ريخته بودم. اين بار سنگين را نمي‌توانستم روي شانه‌ي خودم بگيرم.
واقعاً باورم نمي‌شد، دوران ظالمي نصيبم شده بود. اين بدبختي از كجا شروع شد؟
آيا يك اشتباه اين‌قدر در زندگي‌ام تاثير گذار بود كه همه‌ي آرزوهايم را به اين راحتي و به اين زودي بر باد دادم. من هنوز فرصت نفس كشيدن توي زندگي‌ام پيدا نكرده بودم، حالا محكوم بودم به بدترين وضعيت زندگي بكنم و بميرم!
مگه من چه گناهي كرده بودم!
بمرور به سراغ تزريق هرويين مي‌روم.
فكر مي‌كردم كه با تزريق يك چهارم موادم مي‌توانم مقداري پول پس انداز كنم و خودمو از اين بدبختي نجات بدهم!
هزينه‌ي چند روز استراحت در بيمارستان و يك دوره‌ي ترك اعتياد با تخصص بسيار بالا، حدوداً دومليون تومان پول مي‌خواست!
با فروش مواد و دله‌دزدي، مقداري پول جور ‌كردم و در جاسازي مخفي مي‌كردم. پولي كه در آخر توسط نيروي انتظامي يا معتادان ديگر ضبط و برداشته ‌شد، چون قهوه‌خانه شناسايي شده و پس از بازداشت قهوه‌چي مهرو موم مي‌شود و همه به‌غير از من دستگير مي‌شوند، اين‌بار واقعاً شانس آورده بودم، منهم از ترس لو و زندان رفتن فراري مي‌شوم.
طاهر با تعريف خاطرات اين دوران، نام اين دوران را دوران سگي گذاشته بود!
ايامي كه دل هر شنونده‌اي با شنيدن قصه‌ي او به‌درد مي‌آيد.
وقتي قهوه‌خانه لو مي‌رود، از ترس به سمت بهشت زهرا فرار ‌مي‌كند، چند روزي در بهشت زهرا در جلوي مقبره‌هاي خصوصي به سر مي‌برد، هواي گرم اواخر تابستان اجازه بيرون خوابيدن را به اون مي‌داد!
طاهر پس از گريستن ادامه مي‌دهد: دچار اوهام شده بودم و فكر مي‌كردم از طرف نيروي انتظامي تعقيب مي‌شوم!
از ترس مواد مصرف نمي‌كردم و حالم آن‌قدر بد و خمار بودم كه چيزي نمي‌فهميدم، تا اين‌كه دراثر خواب خماري در همان كنار مقبره از هوش مي‌روم، تا اين‌كه به‌صورت اتفاقي توسط فردي به نام علي لره پيدا مي‌شود، علي لره هم كسي بود مثل طاهر و طاهر‌هاي ديگر. او هم برای فتح فرداها از سرزمين سرسبز و ديدني لرستان به تهران آمده بود.
ولي اعتياد عاقبت كارش را به قبرستان بهشت زهرا ختم كرد و او را در كسوت مداح و قرآن خوان بالاي سرقبرها به گدايي كشاند، واقعاً اين موادمخدّر چيست كه اين‌گونه به راحتي زندگي‌ها را به نابودي مي‌كشاند؟
چه‌قدر قوي و حيله‌گر است!
طاهر مي‌گويد: علي داراي همسر و يك بچه بود كه كارتن خواب و از خانواده رانده شده بود، همسرش به ناچار طلاق گرفته و ازدواج مجدد مي‌كند و دخترش را هم به پدر و مادر علي مي‌سپارد، اعتياد و موادمخدّر علي را هم كارتن خواب مي‌كند و در انتها پس از گرفتن ريشه‌ي جانش و مالش، در بهشت زهرا از مردم گدا
يي و بعضي مواقع مداحي و قرآن خواني سرخاك آن‌جام مي‌دهد و پول موادش را جور مي‌كند و شب‌ها هم دريكي از همين مقبره‌هاي خصوصي مي‌خوابد، طاهر به‌ناچار و ترس وردست علي مي‌شود، آن دو شب‌ها در مقبره درسكوت گورستان، به شب و روز سياهشان مرثيه سر مي‌دهند!
2 بهمن
وقتي در شرايطي قرار مي‌گيرم كه به خواسته و آرزوهايم نمي‌رسم و يا وقايع طبق خواسته‌ام پيش نمي‌رود، نااميد مي‌شوم يا در اثر اشتباهات مكرر موفق به رفع مشكلي نمي‌شوم، اعتمادبه نفسم را از دست مي‌دهم. امروز با اصول برنامه‌ی خودیاری متوجه شده‌ام بيشترين صدمه را خودم در اثر نداشتن صبر و مشورت نكردن با ديگران به خودم زده‌ام. اصول برنامه‌ی خودیاری اعتقاد دارد كه وقتي نااميد و ناتوان شدي به خداوندي مي‌رسي! شايد شما هم مثل من كه در ابتدا اين حرف را شنيدم ناراحت شدید، اكنون باور دارم و یقین پيدا كرده‌ام كه در بدبختي و تيره‌روزي فرصت بيشتري جهت رفع مشكلات و حل مسائل پيدا مي‌كنم، تا در سعادت و خوشبختي، چون انسان در شرایط سخت خود را حفاظت می‌کند. امروز كه خداوند نمي‌خواهد مرا با اذيت و آزار آزمايش كند، بلكه اين اتفاقات حاصل بيماري من مي‌باشد كه مرا دچار دردسر كرده است. امروز با به كارگيري اين تجربيات جلوي اشتباهات را خیلی بهتر از قبل مي‌گيرم. اگر مقداری صبر و تحمل داشته باشم موفق خواهم شد.
مشكل من نداشتن صبر است!
"هنوز هم می توان خوش گذراند ؟"
ما یک مشت آدم افسرده نیستدم . اگر تازه واردان می دیدند که در زندگی ما هیچ لذت و تفریحی وجود ندارد ، به ما ملحق نمی شدند . ما همیشه بر لذت بردن از زندگی تاکید می کنیم . سعی میکنیم خود را درگیر مشکلات کشورها نکنیم و بار مشکلات دنیا را به دوش نکشیم . الکلی های گمنام

وقتی که اوضاع درونم روبراه است ، بخشهای مختلف زندگیم را راحتتر می توانم اداره کنم . پشیمانی افسوس سالهای اعتیادم را کنار گذاشته ام ، وآماده ام تا نقشم را در این دنیا ایفا کنم ، اما برای اینکه در این حالت بمانم باید همیشه مراقب باشم . باید بایستم و از خود بپرسم آیا هنوز هم می توانم خوش گذرانی کنم ؟ اگر پاسخ دادن به این پرسش برایم دشوار یا دردناک باشد ، شاید دارم خودم را زیادی جدی می گیرم و برایم سخت است که اعتراف کنم از برنامه ام منحرف شده ام و دیگر سعی نمی کنم اوضاع درونم را روبراه نگه دارم . فکر می کنم دردی که تجربه کرده ام راهی بود تا آن قدرت برتر توجه مرا به سوی خودش جلب کند و باعث شود که به رفتارم توجه کنم . انجام تمرینات برنامه زمان زیادی نمی برد و زحمت زیادی ندارد و ارزش این برنامه هم به همین است .

فقط برای امروز-دوم بهمن بازتابهای روزانه الکلی های گمنام
اندیشه امروز 2 بهمن ( a day at a time )
برنامه بازپروری و اصول و رهنمودهایش شامل چهارچوبی برای زندگی بر مبنای خرد روحانی می باشد . مادامیکه ما مطالعه و بکارگیری این اصول را در عرصه های مختلف زندگی روزانه خود بکار می بندیم دانش و درک ما بدون هیچگونه محدودیتی گسترش می یابد . همانگونه که یکی از شعارها می گوید: " آن بهتر می شود .... و بهتر ..... و بهتر " . در رهنمودی که صحبت از دعا و نیایش میکند پیشنهاد می شود که ذهن و فکر خود را درکمال آرامش جهت اندیشه کردن درباره حقیقت روحانی بکارگیریم . این رهنمود بنا بر ماهیتش هدف و ارزش سایر رهنمودها و اصول را مشخص می سازد . ما از طریق دعا و نیایش ارتباط خود را با خداوند افزایش داده و سایر رهنمودها بصورت مفیدتری در زندگی جدید ما مورد استفاده قرار می گیرد .
آیا من هر روز به دعا و نیایش می پردازم ؟
آیا من در جستجوی شناخت بیشتر خداوند از طریق دعا و نیایش می باشم ؟
همراه با بهبود زندگی ، کنار آمدن با واقعیتها و بهره مند شدن از خوبیها و شادیها . آیا من قادرم که واقعیتها را بپذیرم و از یک زندگی شاد و با نشاط بهره مند گردم ؟
آیا من زمانی را برای ارتباط با خداوند محفوظ می دارم ؟
آیا ارتباط با خداوند زندگی مرا پربارتر و پر محتوی تر و هدفدارتر کرده است ؟

" برای خداوند وقت صرف کن "

کپی از این مطلب فقط با ذکر نام سایت forum.banianbehboodi.ir مجاز می باشد .
2 بهمن
زمانی که ما به الانان میرویم، بلسیاری از ما اشتیاق داریم تا به صحبتهایمان گوش داده شود. ما از کشف اتاق های الانان که مکانی امن برای صحبت کردن پیرامون مسائل محصور در درونمان می باشد، دلگرم می شویم.ما مشارکت میکنیم و افراد پیرامونمان با تکان دادن سرشان آن را درک می کنند. آنها پس از جلسات با ما حرف میزنند و عنوان می کنند که چقدر صحبت های ما را تصدیق کرده و از ما بخاطر مشارکتمان سپاسگزارند.
در نهایت به حرفهای ما گوش داده می شود. این توجه می تواند آنقدر احساس نیرومندی بدهد که ممکن است در آن افراط کنیم. بسیاری از ما می ترسیم که این شانس آزادانه صحبت کردن رارها کنیم، بطوریکه ان را آخرین فرصت در نظر میگیریم. اما وقتی هر عضوی با تحکم در جلسات به مشارکت بپردازد، گروه از این عمل رنج میبرد. با پیروی کردن از سنت ها، منافع مشترک گروه باید در درجه اول قرار گیرد و همچون یک ابزار ارزشمند در راهنمایی کردن محسوب می شود. نیازهای ما برای ابراز احساسات شخصی مان واقعی بوده و باید جهت یابی شود. یک راهنما می تواند زمانی را به ما اختصاص دهد و لازم است توجه داشته باشیم که در مورد خودمان و زندگی مان صحبت کنیم.

یادآوری امروز

نیازهای من مهم هستند. الانان به من کمک می کند تا راههای مناسبی برای بدست آوردن آنها پیدا کنم. من امروز به خوبی از خودم مراقبت خواهم کرد.
« جزئیات بسیار خصوصی بهتر است با راهنمایی که می تواند دقیقاً به آنها گوش داده و حمایت خویش را حفظ کند، مطرح می شود. فردی که همه چیز را راجع به شما می داند و می پذیرد که شما نیز مانند او هستید.»
پیام امروز
دوم بهمن:   پیروزی چیزی نیست جز لحظه ای کوتاه که برای آن زندگی می کنی.   یکی از بزرگترین حقایقی که به آن می اندیشم این است که هیچ چیز جز خدا ابدی نیست. هیچ چیز در دنیا وجود ندارد که تا ابد غیر قابل تغییر باشد. هیچ چیز حتی یک لحظه یکسان نیست. همه چیز از الکترون و پروتون تشکیل شده و این ذرات دائم در حرکتند. همه جانداران جریان شناوری از افکار و احساسات هستند. لحظات خوشی و ناخوشی می آیند و می روند. نباید به لحظات خوشی وابسته و در لحظات ناخوشی خود را اسیر کنم. در هر صورت هر کدام چه بخواهم چه نخواهم می گذرد. درک این موضوع درک دو روی یک سکه است. زندگی مانند رودخانه جاریست. پیچ و خم می خورد اما همچنان به مسیر خود به سمت دریا پیش می رود.برای امروز، زندگی را با تمام جزر و مدهایش می پذیرم.
مراقبه روزانه از کتاب "یکسال معجزه