2014-04-03، 01:35
2014-04-08، 03:39
در ابتدا پدر و عموها و دایی هایم و فقر را مقصر میدانستم و گاهی فکر میکردم اگر پدرم یکباره بالای بساط بازیم میآمد و یک کشیده درگوشم میزد من هم تکلیفم معلوم میشد. گاهی به همبازیهایم گیر میدادم البته این مواقع وقتی بود که می باختم و درد بدهی و پول از دست داده غرور و انکارم را کنار میزد. اما وقتی برنده بود خوشی چنان میزد زیر دلم که خودم را عقل کل میدانستم و به بقیه افراد میگفتم که انقدر قمار و شرطبندی کنند تا یکروز برنده بزرگ شوند و گاهی از رویای شهر لاس وگاس برای دیگران تعریف میکردم و خودم را بیشتر غرق توهمات برد بزرگ میکردم و به همه قول میدادم که من بالاخره یکروزی به لاس وگاس میرم و در انجا به ارزوهای بزرگم خواهم رسید.