2014-04-03، 01:36
2014-04-08، 03:37
بیشتر مواقع اوضاع زندگی با برنامه ریزی که داشتم نمیخوند و از اینکه اینطور میشد، سراغ خرافات و باورهای نادرست میرفتم و فکر میکردم کسی به من چشم زده است و هرروز بساط دود اسفند برقرار بود و گاهی به مادرم میگفتم تا دلتون بخواهد سرکتاب باز کن و دعانویس سراغ داشت و من هم چون اوضاع بروقف مراد نبود افکار بیمارگونه سراغم می اومد و حتی گاهی فکر میکردم والدین و همسر و فرزندانم من را دعا و نفرین کرده اند. گاهی احساس گناه بخاطر کلک جور کردن و بردن پول و مال مالباختگان را در جفت و جور نشدن برنامه زندگیم مقصر میدانستم و حتی گاهی از کسانی که مال و پولشان را میبردم با صدای بلند میپرسیدم. آیا پول و مالی که برده ام را حلالم میدانند و انها هم بضاهر امر رضایت خود را با تکان سرشان و یا حرف بیان میکردند. اما هیچ بفکرم نمیرسید که زیربنا و محوریت من روی کار خلاف بود و هرگز کارهای خلاف به مقصد و مقصود نمیرسیدند.