انجمن بانیان بهبودی

این تجربه را 45 سال دارم من بسمت هرچیز و هرکسی را جای خدا قرار دادم و انتظار خدایی و نیروی برتر داشتم و بعد از مدتی متوجه میشدم که هموابستگان من نیشتر به من متکی بودند تا من واقعاً اعمال مسخره ای را داشتم و من نمیدانستم واقعاً چکاری باید بکنم من از خدا میترسیدم و طریقه ارتباط با او را نمیدانستم من با وجود خدا جهنم را احساس میکردم و هرگز به بخشندگی خداوند را باور نداشتم فاصله من و خداوند خیلی دور بود و امکان ارتباط با او را نداشتم و من این دنیایم را هم جهنم کرده بودم و عذاب میکشیدم و هر لحظه ام در درد غم و غصه و ترس زندگی بدی داشتم و هرگز لبخندی از ته دل نمیکردم. من بغیر از خداوند به همه چیز وابسته بودم و به همه کس هموابستگی داشتم.