انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: برداشت قدم هفتم
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
قدم هفتم جايگاه مناسبي است براي تجديد پيمان روزانه با نيروي برتر وخداوند.قدم هفتم دامنه ديدي شمارانصبت به شناخت خود گسترش میدهد وبه شما یاداوري میکند اعمال ورفتارتان رابرسی کنيد.تا بتوانيد نقص هايتان راشناسای کنید ونقاط پسندیدهی اخلاقی را جایگرین نقص هایتان کنید وهمین نقاط مثبت ضامن بقای شما ومهم ترین دستاوردهای زندگیتان می باشد
تنها ترین راهکار استمرار روحانیت قدم هفتم شناخت نقاط ضعف وقوت خودتان است با انجام این قدم از هدف های کوچک وکم محتوای زندگی دست برداشته وبه سمت هدف های بزرگ بیداری روحانی قدم بر میدارید ودر راه رسیدن به صفات خود که هدف خلقت انسان است از هیچ اقدامی فرو گذاری نمیکنید وبادتمرکز روی این هدف ارزشمند وهمچنین ارزش های معنوی رشد روحانی که مهم ترین منابع بقا هستند یاد میگرین بامشورت وراهنمای راهنما ي واستفاده از نقاط مقابل ضعف هایمان به سمت کمال حرکت می کنیم قدم هفتم خطی بر روی فرد گرای وخود محوریتان مباشد








برداشت قدم ۷

باتشکر از خداوند بخاطر یک روز پاک دیگر

در مسیر بهبودی تا به اینجای کار همش حرف از کارهای بد واعمال بد واز روی نقایص عمل کردن ودیدن شخصیت ویرانگر خودم بودم کم کم داشت ترس برم میداشت که با این هیولایی که شناختم چکار کنم متوجه شدم دارم کم کم به خودم گیر میدم که چکاری کردی لااقل اونموقع این چیزها را نمیدونستی وشاید بخاطر همون نااگاهی کمتر درد میکشیدی .که قدم هفتم به کمک من امد .شاید تجربه کرده باشید که یک روز وقتی در اولین برخورد با شخصی او از خوشتیپی ودیگر خصوصیات مثبت شما تعریف میکند شما ان روز خیلی مثبت فکر میکنید ومثبت رفتار میکنید ودوست ندارید ان روز تمام شود .لااقل برای من اینطور هست.و همینطور اگر برعکس کسی از نکات منفی صحبت کند .شاید ان روز به یک روز بد تبدیل شود .تصور کنید اگر این روند ادامه پیدا کند .تاثیر ان چنان اثر بخش است که طریق زندگی ما را تحت تاثیر خودش قرار میدهد.بطرف منفی یا مثبت .در این مسیر قرار است قدم هفتم به من شخصیت واقعی ام را نشان بده .یعنی فضائل اخلاقیم را پر رنگ به نمایش بگذاره .وقتی شروع به کارکرد این قدم کردم شاید ابی بود براتش.دیدم که من ادم بدی نبستم فقط بلد نبودم چطور رفتار کنم کجا وچطور از چه قابلیتی که دارم استفاده کنم .برای اولین بار دیدم من ادم خوبی هستم .کم کم داشت از ادم جدیدی که میدیدم خوشم میامد .قرار شد تمرین وتکرار کنم که به رفتار وکردار وگفتار ودیدگاهم نگاه تازه ای بیندازم وسعی کنم در مسیری غیر از مسیر پر درد گذشته قدم بگذارم. خیلی سخت بود خیلی برایم ناشناخته بود وشاید ترس هم داشتم اخه من ادمی نبودم که بتونم گذشت بکنم .عشق بورزم .صبرکنم ازخودم بگذرم. دیدگاه قبلی من این بود که در جنگل دنیا باید بکشی تا زنده بمانی.ولی صادقانه اگر اقرار کنم من کم کم داشت از طریق جدید نگرشم به زندگی وبازنگری در رفتارم خوشم می امد.در صندوقچه وجودم چنان گوهرهایی وجود داشت که ازبس از روی فراموشی خودخواسته از انها استفاده نکرده بودم یادم رفته بود که خداوند چه ثروت عظیمی از فضائل خودش در وجودم گذاشته که چقدر هم در مسیر بهبودی به انها نیاز داشتم اخه من خیلی بدهی داشتم وباید از جیب معنویم خرج میکردم تا بدهی هایم را پرداخت میکردم .بهترین اتفاق در این قدم این بود که کم کم داشتم از چیزی که هستم خوشم می امد ودیگه دوست نداشتم خودم را جای دیگری بگذارم واز شخصیت خودم با دید مثبت استقبال کردم
[color=#1E90FF][size=large]برداشت قدم هفت

منم وقتی شش قدم قبلی را کار کردم حس غریبی مرا در خود فرو برد به خودم گفتم تو چنین هیولایی بودی؟ واز اینکه تا اندازه ای خودم را شناخته بودم نامید و افسرده شدم. اما بمن گفته شد که باید ادامه دهم ومن نیز با دنیایی از ترسهای جدید به شهر قدم هفتم وارد شدم.
در این قدم بود که متوجه شدم که ریاد ادم بدی هم نیستم در من فضائلی وجود دارد که هیچ وقت قابلیت استفاده از انها رابه درستی نداشتم ودر مرور زمان بصورت یک کمبود در من ظهور کرد .این قدم مرا با خودم اشتی داد وبمن فهماند که خودم را با زشت وریباییم بپذیرم و نه خودرا بالاتر ونه پایین تر از کسی بدانم همینکه تا اندازه ای این بالا و پایین ها در من نهادینه شد اعتماد بنفس من جان گرفت وترسهایم کم رنگتر شد و.......... البته از بعد قدم هفتم دیگر از خودم متنفر نبودم. واینهمه موهبت را مدیونه همگی شما دوستان بهبودی میدانم به امید موفقیت بیشتر//:Smile
قدم ششم و هفتم به هم پیوسته هستند. در قدم ششم من با ضعفهایم روبرو شدم و کارهایی را که سالها به آن افتخار می کردم و در حقیقت دلیل بودن و توجیه من برای زنده بودنم بودند را بدون نقاب دیدم مثل:خود محوری،لذت جویی، دروغگویی، تعصب بی جا (غیرت کاذب)،غرور، تائید طلبی و غیره...

من قبلا فکر می کردم یک مرد نباید هیچ وقت گریه کند حتی موقع مرگ عزیزانش! چون این کار را دور از غرورمردانگی می دانستم. من فکر می کردم مرد نباید هیچ وقت دستش را از نظر عاطفی برای دیگران بخصوص همسرش رو کند! تز من این بود که زن نباید بفهمد مردی دوستش دارد و گرنه آن مرد باید افسارش را برای همیشه به دست آن زن بدهد! من قبلا فکر می کردم اگر زنی با مردی بغیر از شوهرش صحبت کند یا راه برود حتما این زن خراب است!!! و اگر مردی به زنش اجازه بدهد تنها بیرون برود حتما بی غیرت و .... است! من در گذشته همیشه سعی کردم در صحبتهایم اطلاعات درستی به دیگران ندهم و دروغگویی را به عنوان ارزش پذیرفته بودم!

باید به این نکته مهم توجه کنیم که متاسفانه این افکار من بازتابی از رفتار اجتماع بودند! به طور مثال من در کودکی در خیلی از مواقع که راست گفتم کتک خوردم و در اجتماع هم به اندازه کافی افرادی را دیدم که از طرفی سفارش به راست گویی می کردند و از طرف دیگر برای راه افتادن کارشان دروغ می گفتند! حتی می دیدم اگر من بخواهم جایی حقیقت را بگویم یا افشاء کنم به عنوان یک پا چه خوار یا ... شناخته می شوم! کم کم به این نتیجه رسیدم که هم دروغ گویی و هم منافقانه عمل کردن یا به قول برخی سیاست داشتن ابزارهای مهمی برای زندگی کردن هستند! من می فهمیدم که زن هم مثل مرد حقوق اجتماعی خود را دارد و حق دارد تا اندازه ای که به حقوق شوهرش لطمه وارد نکند آزادی عمل داشته باشد و همین طور همسرش هم در همین حدود آزاد است...اما به خاطر این که از طرف اجتماع بی غیرت خوانده نشوم هم همسرم را محدود می کردم و هم خودم را محدود می دیدم زیرا باورهای اجتماع اجازه هیچ گونه تماسی را به من هم نمی داد! اگر من هم به عنوان مرد متاهل با خانمی دیده می شدم حتما محکوم به فساد اخلاقی می شدم.من می دانستم که تجمل گرایی یک عمل غیر اخلاقی و غیر انسانی است زیرا انسانهای بیشماری در سراسر کشور خودم و دنیا محتاج یک لقمه نان برای زنده ماندن هستند... متاسفانه به خاطر ارزشهای کاذبی که اجتماع به آنها باور دارد (خیلی از اینها کاملا با فرمان خدا و مذهب در تضاد است اما متاسفانه مردم اینها را به عنوان دستورات مذهبی قبول دارند)! من هم به عنوان یک عضوی از همین اجتماع بیمار درآمدم و به دلیل ضعفهای اخلاقی خودم و با تائید های نادرستی که اجتماع به من می داد من هم تجمل گرایی را ارج نهاده و آنرا رواج می دادم!

در قدم هفتم قرار است من این ابزارهای معیوب را که این همه سال از آنها استفاده کردم، دور بریزم و به جایش از اصول روحانی برنامه پیروی کنم. شاید در نظر اول خیلی راحت به نظر برسد! اما اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم به عمق مساله پی خواهیم برد! به طور مثال: واقعا چطور می شود در جامعه ای که به طور خیلی خوشبینانه 90 درصد مردم آن دروغگویی را سیاست داشتن می پندارند راست گویی پیشه کرد؟ یا تو را احمق می دانند یا خیلی خوب از تو سوء استفاده می کنند!

قدم هفتم به من می گوید فقط خدا یا نیروی برتر است که می تواند به من کمک کند تا از شر این ابزارهای مخرب در امان باشم و با کمک اوست که می توانم کم کم،اصول روحانی را جایگزین اینها کنم.

در این قدم اصل روحانی توکل را با کمک دعا و نیایش به کار می گیریم و اجازه می دهیم خداوند قدرت و اراده خود را در ما جاری کند و این غده های چرکین را از وجود ضعیف و بیمار ما پاک کند.

اصولی را که ما در قدم هفتم شروع به استفاده می کنیم هم در قدم های بعدی به کار می آید و هم در قدم دوازدهم به واسطه عملکرد درست ما ، تبدیل به پیام می شود. البته باز هم لازم به ذکر است که نواقص و کمبود های ما همیشه با ما هستند اما ما با کمک نیروی برتر اینها را تعدیل می کنیم به امید آنکه روزی کاملا برطرف شوند! دلیل اینکه ما تا آخرین روز زندگی، باید دستمان را بالا بگیریم و بگوئیم معتادیم در همین نکته است.

یکی از مهمترین اشکالات ما به عنوان معتاد در این نکته است که شخصیت ما را به جای عقل ، احساساتمان شکل داده است! و تا این عقل سر جایش نیاید مشکلات ما همچنان باقی است! تازه بعد از اینکه سلامت عقل پیدا کردیم به خدامحوری روی می آوریم و با خود آگاهی و بیداری روحانی و یک ندای دیگر درونی که به آن وجدان می گوییم در راه مستقیم قدم بر می داریم.