انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: قسمت نشد
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
قسمت نشدکه لحظه غمگین رفتنت / با اشک مسیر تو را شستشو کنم .
بوسیدنت که هیچ .... بغل کردنت که هیچ / حتی نشد تو را به دل سیر بو کنم !
ازیادها گذشتی و در بادها گم شدی /حالا حضورتورا کجا جستجو کنم ؟
قسمت نشد تو رفتی و من مانده ام که باز /باید تمام عمر تو را آرزو کنم .
SadHeart
ز هجرت گریه ها دارم، بسى شور و نوا دارم
برایت قصه ها دارم، بیا بنگر چها دارم
ز بخت خویش ناشادم، کسى نشنید فریادم
ز هجران تو بربادم، عجب ماتمسرا دارم
چرا با من جفا کردى، مرا در غم رها کردى
نه دردم را دوا کردى، حکایت بر خدا دارم
بیا پیشم که بیمارم، بسى من خسته و زارم
بیا یار و مددگارم، ترا هر دم صدا دارم
یه وقتایی هست اگه تنهایی زیر بارون با چترهم قدم بزنی بازم بارون وجودتو فرامیگیره و گونه هات خیس میشن

مــــَرد ..
چــیزی داره بــه نـــام ِ غـــرور !
بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه…
وگـــرنـه ..
هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره…
بــاور نــداری ؟؟؟
آهـــنگــی غــمگـین تـر از صــدای گـریـه ی مــرد ســراغ داری ؟؟
نشستم ، خسته شدم ؛ دیگر قایق نمیسازم …

پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد باشد ؛

وقتی از تو خبری نیست قایق میخواهم چکار ؟

مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است !


چه کسی گفته که من تنهایم ؟
من ، سکـوت ، خاطرات ، بغض و اشک همیشه با همیم …
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد !


تنهایی ، شاخه ی درختی ست پشت پنجره ام
گاهی لباسِ برگ میپوشد و گاهی لباسِ برف اما همیشه هست
بی هیچ صدائی می آیند

زمانی که نمی دانی

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و…

بی هیج نشانی از دلت می گریزند

تا تمام چیزی که به یاد می آوری

حسرتی باشد به درازای زندگی

چه قدر بی رحمند رویاهـا . . .
به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد

غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد

می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی

می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
لحظاتی هست که هیچ چیز این زندگی قانعت نمی کند
و فقط و فقط نیاز به اندکی مردن داری...
امروز به آنهایی می اندیشم که روی شانه هایم گریه کردند و نوبت من که شد ، دیگر نبودند …
همه دل می بندند ، تو از من چشم !