برف را دوست ندارم
همه از رد پایت می فهمند
از کجای خیابان تنهائی ...
پشت این بغض ، بیدی لرزان نشسته که خیال میکرد با این “یادها” نمیلرزد …
چون تیر و کمان اگرچه نزدیک ولی پیوستن ما نهایتش فاصله بود !
تنها “غم زندگیم” بدون تو زندگی کردن بود …
حالا دیگر غمی ندارم ، آماده ام برای مرگ !
خدایا گریـــه نکن
هوا گرفته بود و باران می بارید .کودکی با تصور کودکانه خود رو به آسمان کرد و گفت :
خدایا گریه نکن درست می شه .ما آدما یه روزی بنده خوبی می شیم