دلنوشته - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: سرگرمی و شنیدنی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=268) +--- انجمن: دنیای اس ام اس (پیامک) SMS (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=269) +---- انجمن: دلتنگی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=271) +---- موضوع: دلنوشته (/showthread.php?tid=2648) |
RE: دلنوشته - NASIB - 2014-02-08 عشق یک چرخه است: وقتی عاشق می شوید، صدمه می بینید. وقتی صدمه می بینید، متنفر می شوید. .....وقتی متنفر می شوید، سعی می کنید فراموش کنید. وقتی سعی می کنید فراموش کنید، دل تنگ می شوید. وقتی دل تنگ می شوید... در نهایت دوباره عاشق می شوید. RE: دلنوشته - sadaf - 2014-02-22 حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟ میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت بگویم لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ، حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم RE: دلنوشته - NASIB - 2014-02-23 عجیب است دریا... همینکه غرقش میشوی پس میزند تو را درست مثل آدما سلماز RE: دلنوشته - sadaf - 2014-02-24 گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه ! تورو یاد خودت می ندازه ... که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی ! گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه ... دلم واسه خودم تنگه ... RE: دلنوشته - sadaf - 2014-02-27 چه رسم جالبی است ! محبتت را میگذارند پای احتیاجت . صداقتت را میگذارند پای سادگیت . سکوتت را میگذارند پای نفهمیت . نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت . و وفاداریت را پای بی کسیت . و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!! آدمها آنقدر زود عوض می شوند . آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است … .زیاد خوب نباش . زیاد دم دست هم نباش . حکایت ما آدم ها…حکایت کفشاییه که . اگه جفت نباشند . هر کدومشون . هر چقدر شیک باشند . هر چقدر هم نو باشند دوست من تا همیشه . لنگه به لنگه اند . کاش خدا وقتی آدم ها رو می آفرید جفت هر کس رو باهاش می آفرید . تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها . به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند… زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی. آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند . زیاد RE: دلنوشته - sadaf - 2014-03-01 دل است دیگر یا شور میزند یا تنگ میشود یا میشکند آخر هم مهر سنگ بودن …میخورد روی پیشانیاش RE: دلنوشته - NASIB - 2014-03-03 چه تلخ است علاقه ای عادت شود و عادتی که باور شود و باوری که خاطره شود...!!!! RE: دلنوشته - mohammad - 2014-03-07 زندگی چون گل سرخ است...پراز عطر.....پراز خار......پرازبرگ لطیف.....یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل خار همه همسایه دیوار به دیوار همند RE: دلنوشته - sadaf - 2014-03-09 .. فکــــــر کنـــم, سهــــــرابــــ قـــایقـــــش جـــا نـــــداشـــت.! ………. وگــــرنـــه ایـــن همـــه بیـــــــزاری , ایـــن هــــمه دلتنـــــــگـــی …. ایــــن همـــــه حســـــــرت , ………………… ایـــن همــــــه انتــــــظــار ……… جــــــــــــــــا نمـــی مــــــــانـــــــــــد……..!!! …………… سهــــــراب , تـــــو هـــم قـــایقـــت کــــوچـــــک بــــود..!!! RE: دلنوشته (هيچوقت نفهميدم.................) - sadaf - 2014-03-10 هیچوقت نفهمیدم اونی که دوسش دارمو چه جوری نگه دارم . . . ؟! وقتی خیلی خیلی خیلی کوچیک بودم ، شیشه شیرم رو خیلی دوست داشتم ! برای همین هیچوقت از خودم جداش نمی کردم و همیشه تو دستم بود ، اما یه روز از دستم افتاد و شکست . اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارمو نباید همش تو دستم بگیرم چون ممکنه از دستم بیفته و بشکنه ! یکم بعد از اون ، توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم ، برای همین یه شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم که پیش خودم بخوابن ! اما صبح ک بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن ! اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تخت خوابم چون خراب میشه ! چند وقت بعدش یادمه ماهی هفت سینمون رو خیلی دوست داشتم و می خواستم فقط مال خودم باشه ، برای همین از تو تنگ آب درش آوردم و تو کمدم قایمش کردم ! اما فرداش ک رفتم سراغش دیدم دیگه تکون نمی خوره ! اون مرده بود ! اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید تو کمدم قایمش کنم چون می میره ! مدت ها بعد یه بار داییم یه شیرینی عروسکی برام خرید و من خیلی دوسش داشتم ! برای همین بغلش کردم و فشارش دادم اما سرش کنده شد . اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید بغلش کنم فشارش بدم چون سرش کنده میشه ! وقتی مدرسه می رفتم یه آبرنگ داشتم که خیلی دوسش داشتم و به همه ی هم کلاسیام نشونش می دادم اما یه روز دیدم که تو کیفم نیست و هیچوقت معلوم نشد ک کی اونو برداشته . اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به هیچ کسی نشون بدم چون ممکنه ازم بدزدنش ! وقتی بزرگتر شدم یه همسایه داشتیم که خیلی دوسش داشتم اما همیشه ازش خجالت می کشیدم و هیچ وقت بهش نگفتم که دوسش دارم ، یه روز شنیدم ک با یکی دوست شده . . . اونوقت فهمیدم ب اونی ک دوسش دارم باید ابراز علاقه کنم وگرن از دستم می ره ! همیشه ی خانواده ای داشتم ک خیلی دوسشون داشتم و هر وقت بهشون فکر می کردم می ترسیدم ک نکنه ی روزی ازم دور بشن . . . اونوقت فهمیدم نباید نگران از دست دادن اونی ک دوسش دارم باشم وگرن حتماً از دست میدمش ! وقتی برای آخرین بار یه نفرو دوست داشتم همیشه بهش می گفتم که دوسش دارم و به خاطرش هر کاری می کردم اما وقتی دیدم داره ازم دور میشه فهمیدم دیگه نباید بهش بگم دوسش دارم و گرن از دست میدمش ! برای همین دیگه نگفتم دوسش دارم ، دیگه آزاد گذاشتمش ، تو دستم نگرفتمش که بیفته بشکنه ، تو کمدم قایمش نکردم که بمیره ، تو بغلم فشارش ندادم که سرش کنده بشه ، به کسی نشونش ندادم که ازم بدزدنش ، نگران از دست دادنش نشدم که از دستم بره . . . اما یه روز که برگشتم بهش نگاه کردم دیدم سرش با کسای دیگه ای گرم شده و منو فراموش کرده . . . ! |