انجمن بانیان بهبودی
اشعار عاشقانه فتیه عامری - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن شعر و ادبیات (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=148)
+--- انجمن: شعر نو (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=150)
+--- موضوع: اشعار عاشقانه فتیه عامری (/showthread.php?tid=2531)



اشعار عاشقانه فتیه عامری - NASIB - 2013-11-30

يك قدم به سوي آبادي
صد قدم به سوي ويراني
زندگي‌ام پر از اين لحظه‌هاست
و من اسير اين لحظه‌ها

لحظه‌هاي هيچ
لحظه هاي پوچ
لحظه‌هايي كه مرا از دست زندگي گرفتند
و به مرداب فريب بردند
چيزي به فرو رفتنم نمانده
چيزي به تمام‌شدنم نمانده
در سايه سنگيني كه بر روي زندگي‌ام افتاده
وزش نابودي را مي‌بينم
و از نزديك دستها
صداي طبل بيهودگي را مي‌شنوم
كه با طپش قلب من مي‌آميزد
و در اين آميزش حسي هست
قديمي و آشنا
حس تنهايي و غربت و انتظار

حس تنهايي و غربت و انتظار
اين وزش نابودي است يا ضربان قلب وحشت
كه بر سقف زندگي‌ام مي‌وزد
چيزي به فرو رفتنم نمانده
چيزي به تمام شدنم نمانده

تلاش بيهوده اي است تو را از خود داشتن
تلاشي بيهوده
مثل دست و پا زدن در مرداب
مثل بيداري بعد از مرگ

تلاشي بيهوده مثل رو بوسي ماه با خورشيد
مثل فشردن دستهاي روشنايي
تلاش بيهوده‌اي است تو را از خود داشتن
تلاشي بيهوده

من در نهايت حوصله نشسته‌ام
تا تو به خود آيي و مرا طلب كني
جستجو كن مرا جستجو كن مرا
كه من در يك قدمي تو ايستاده‌ام
و گم نيستم

نگاه كن از وراي نيستي
تا نبض هستي
در كنار تو ايستاده‌ام
نگاه كن

نگاه كن از آن سوي سرزمين نامعلوم
تا اين سوي دشت آشكار
در كنار تو ايستاده‌ام
نگاه كن

به كجا مي‌روي
به كجا مي‌روي
كه در انتهاي راه كسي جز من در انتظارت نيست

نگاه كن
از وراي نيستي
تا نبض هستي
در كنار تو ايستاده‌ام
از آن سوي سرزمين نامعلوم
تا اين سوي دشت آشكار
در كنار تو ايستاده‌ام
سبز و سرشار
در كنار تو ايستاده‌ام
و سايه‌اي نيستم از خاطري دور
به كجا مي‌روي

تمام شب
در انتظار طلوع خورشيد
ذرات تاريكي را شمردم
تمام شب
تمام شب
در انتظار طلوع خورشيد نشسته‌ام
تا به من بگويد
با عشق تو چه بايد كرد
و بهاي با تو بودن چيست
كه دل بريدن جواب حل اين معما نمي‌باشد
و از خود گذشتن اتفاق ديرينه‌اي است

تلاش بيهوده‌اي است تو را از خود داشتن
تلاش بيهوده


از باورهای دروغین گذشتم
از افسانه‌های عشق گذشتم
از خواب‌های آشفته شبهای هراز به صبح حقیقت رسیدم

باران غبار چشمانم را شست
من اکنون می‌بینم

شبی که ندانسته نطفه بودنم بسته شد
و طپش زندگی در قلبم به صدا در آمد
سحرگاهی که ورودم را به دنیای معماها با گریه‌ای آغاز
و در آغوش مادرم دوباره به خواب فرو رفتم
تو با من بودی

بچه‌گی‌های معصوم
پر از صداقتهای مومن
پر از قهرمانهای جاودان
زمانی که خوشبختی در پرواز پروانه‌های رنگی بود
تو با من بودی

وقتی که یأس زندگی
با پرواز پروانه‌ها به هوا نرفت
و خنده در چشمهای مهربانت مرد
تو با من بودی

لحظه‌ای که اولین بار چشم در آینه دوختم
و در حیرت بودنم فرو رفتم
تو با من بودی

وقتی به کوچه قهرمانهای داستان ایمان آوردم
و به دنبال معنای پاکی در چشم آدمها خیره شدم
و تفسیر صداقت را در کتاب زندگی
دروغی یافتم
تو با من بودی

تو با من بودی از ابتدا از نخست مثل سایه مثل خواب
با من بودی با من زیستی و در من رشد کردی

قهرمانها در چشم من مردند
صداقت در دستهای دو رویی له شد
خوشبختی در پرواز پروانه‌ها نبود
و خدا لا به لای ابرها خانه نساخته بود

معماهای زندگی یکی پس از دیگری حل شد
اما
اما معمای وجود تو
بزرگتر و بزرگتر از باورم گشت

به من بگو کیستی تو
چیستی تو
خواب هستی یا بیداری
رویا هستی
یا هوشیاری
به من بگو
تا شوق را از شور
عشق را از نور
و سیب سرخ زندگی را از باغ رویاهای دور بچینم
به من بگو
فتیه عامری و مسعود فرد منش



RE: اشعار عاشقانه فتیه عامری - sadaf - 2013-12-01

پشت تنهایی شب

کلبه ای می سازم

پشت تنهایی شب

زیر این سقف سیاه

که به زیبایی دل تنهای تو باشد

پنجره هایش از عشق

سقفش از عطر بهار

رنگ دیوار اتاقش گل یاس

عکس لبخند تو را می کوبم

روی ایوان حیاط

تا که هر صبح اقاقی ها را

از تو سرشار کنم

همه ی دلخوشی ام بودن توست

وچراغ شب تنهایی من

نور چشمان تو است

کاشکی در سبد احساسم

شاخه ای مریم بود

عطر آن را با عشق

توشه راه گل قاصدکی می کردم

که به تنهایی تو سربزند

تو به من نزدیکی و خودت می دانی

شبنم یخ زده چشمانم

در زمستان سکوت

گرمی دست تو را می طلبید

نويسنده : سعید علیزاده پروین



RE: اشعار عاشقانه فتیه عامری - رقیه - 2013-12-03

سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز



RE: اشعار عاشقانه فتیه عامری - NASIB - 2013-12-03

عزیز راه دورم بی تو چه سوت وکورم

بی تو به مفت می ارزم به دنیا زیر قرضم

قربونت برم الهی شاپرک سپیدم

روزنه ی امیدم خورشید دل طلاییم

قصیده ی رهاییم حالا که حرف دل و راه دلامون یکی شد

آسمون پر ستاره ی شبامون یکی شد

هر چی که دارم مال تو باقی عمرم مال تو

شعرهای عاشقونم اگه نمردم مال تو

مال و منالی ندارم مال ومنالی ندارم

اما ستاره ها رو هر چی شمردم مال تو

توی قمار زندگی هر چی که باختیم پای من

هر چی که بردم مال تو

قربونت برم الهی عزیز راه دورم

حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد

شبهای مهتابی شبهای تارمون یکی شد

شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو

روز گار سردی و یاسش مال من

همه سرافرازی وعشق و امیدش مال تو

عزیز راه دورم

حالا که عطر نفسهاتو برام ارزونی کردی

با من نامهربون این همه مهربونی کردی

زندگی صدای چلچله های سبزه زارهاش مال تو

غرش و پنجه ببرهای درنده اش مال من

زندگی نم نم بارون وعطر شالیزارهاش مال تو

آفتاب داغ کویر و تیغ برنده اش مال من

پر پرواز پرنده های عاشق مال تو

چشم جغد و زهر مارهای کشنده اش مال من

عزیز راه دورم بی تو چه سوت وکورم مسعود فرد منش فتیه عامری



RE: اشعار عاشقانه فتیه عامری - NASIB - 2013-12-17

من و چشمانم
زندگی را
در لحظه های محدود بین دو اندوه
میبینیم
و
نفس می کشیم
و
می یابیم

من و چشمانم
عادت داریم به ریزش مدام امید
و در برابر این فرو ریختنها
صبوریم
و
عاشق
و
مقاوم


.. بخشی از شعر من و چشمانم .. فتیه عامری .



RE: اشعار عاشقانه فتیه عامری - NASIB - 2014-01-13

تو هستی
اینجا
روبروی من

نشسته بر مشتی
خاطره و یادگاری و عکس
با چشمانی خیره بر دیوار
و دستهایی فرو برده در جیب رویایی دور
و لبهایی که طعم بوسه را برده اند از یاد

آری
تو هستی
اینجا
روبروی من
اما
عشقت نیست
عشقت نیست

.. فتیه عامری



RE: اشعار عاشقانه فتیه عامری - NASIB - 2014-01-25

شمال یا جنوب
شرق یا غرب
مهم نیست
به کجا میرویم و مقصدمان کجاست
مهم این است
که مدام بسوی شناخت خویش در حرکت باشیم

North or south
east or west
It does not matter which way we travel
The only thing that matters is
That we always travel toward self discovery

.. فتیه عامری ..



RE: اشعار عاشقانه فتیه عامری - NASIB - 2014-02-10

کوله بار عشق تو را
من می گذارم بر زمین
بار عشق تو بر دوش کشیدن
سنگین است .. جانفرساست
در زیر این کوله بار سنگین
شکسته ام .. خسته ام
و خستگیه روحم
از صبوریه عشقم بزرگتر است

عشق تو گرد بادی ست
من تکیه بر باد داده ام

فتیه عامری .. بخشی از شعر گرد باد