مفهوم از دست دادن اختیار زندگی چیست؟

انسانهای معمولی دارای ارزشهایی هستند که از ان پیروی میکنند اما من زندگیم باری به هر جهت بود-نه هدفی داشتم نه امیدی و نه زندگی میکردم-من فقط زنده بودم و مواد کلیه جنبه های زندگی مرا اداره میکرد

همان است که زندگی ما از یک زندگی انسانی تبدیل به یک زندگی حیوانی گردیده بود

من همه جي دارم خونه دارم اونم جند تا ماشين دارم كارم خوبه پولم دارم اما در گذشته هيچ اختياري نداشتم هميشه ترس داشتم همسرم هرجا ميخاست بره نه نميگفتم ولي اگه پول كرايه و توجيبي ميخاست نميدادم وفكر نميكردم اون چه بايد بكنه فقط ميخاستم دهن بچمو ببندم حالا با هر اشغاليبود سر كار بهم بي حرمتي ميشد اما من اختيار نداشتم چيزي بگم نميدونم چرا لباس پوشيدنم فرق داشت اما از وقتي با بچه ها اشنا شدم همهجي فرق كرده حالا فهميدم اختيار داشتن يعني چه زندگي كردن يعني جه ارامش داشتن يهني جه 

زندگی مال من بود اما فرمانده من نبودم . اراده

انجام هر کاری با من بود اما سرانجام کار خراب

بود.هیچ برنامه ریزی برای کارهام نداشتم و از

روی افراط و تفریط عمل می کردم. دوست داشتم

مرتب و با نظم باشم اما همیشه بی نظم و ترتیب

بودم...