2013-12-04، 10:45
گفتم رخ تو بهار خندان منست
گفت آن تو نیز باغ و بستان منست
گفتم لب شکرین تو آن منست
گفت از تو دریغ نیست گر جان منست
|
ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی
|
2013-12-04، 10:45
گفتم رخ تو بهار خندان منست گفت آن تو نیز باغ و بستان منست گفتم لب شکرین تو آن منست گفت از تو دریغ نیست گر جان منست سپاس شده توسط: NASIB
2013-12-14، 10:04
زندگینامه: (پدر حسن) علی فرخی در سیستان زاده شد. نام پدرش جولوغ بود و غلام امیر خلف بانو بود. وی نیز در کودکی غلام یکی از دهقان های توس بود. آنچه مسلم است وی در جوانی در شاعری مهارت یافت. هنگامی که همسر اختیار کرد چون مزد دهقانی کفاف زندگی اش را نمی داد به ناچار مأیوسانه از خدمت او در آمد . در همان زمان شنید که ابوالمظفر چغانی امیری از فرمانروایان چغانیان است که شاعران را سخت می نوازد. پس قصیده ای بدین مطلع گفت و آن سوی رفت: با کاروان حله به رفتم ز سیستان با حله ای تنیده ز دل بافته ز جان هنگامی که به سرزمین چغانیان رسید فصل بهار بود و امیر به داغگاه. امیر را وزیری فاضل و ادب دوست بود به نام خواجه عمید اسعد، همینکه خواجه به شعر فرخی گوش کرد آن را استادانه و نغز و شیوا دید. اول باور نکرد که این شعر را آن سگزی سروده باشد ولی بر سبیل امتحان گفت: امیر به داغگاه است و من می روم پیش او و تو را با خود ببرم به داغگاه که عظیم خوش جایی است. قصیده ای گوی لایق وقت و و وصف داغگاه کن تا تو را پیش امیر برم. فرخی آن شب برفت و قصیده ای سخت نیکو پرداخت و صبح فردا آن را برای خواجه اسعد خواند. آن قصیده اینگونه شروع می شود: چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار چون خواجه اسعد این قصیده بشنید سخت حیران ماند که هرگز مثل آن به گوش او فرو نشده بود. خواجه او را برفور به نزد امیر برد و گفت: ای خداوند تو را شاعری آورده ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است، کس مثل او ندیده است. چون امیر شعر او را بشنید بس شگفتی ها کرد و صله های زیاد بر فرخی روا داشت. پس از آن فرخی به نزد سلطان محمود غزنوی رفت و چون موسیقی و شعر خوب می دانست تقرب بسیار یافت. اما چندی بعد به علت شرابخوارگی با یکی از غلامان سلطان، در نظر او منفور شد و او را از دربار بیرون راند ولی باز او را بخشید و به دربار راه داد. پس از سلطان محمود او همچنان در دستگاه سلطان مسعود غزنوی باقی ماند و در زمان همین سلطان زندگانی اش به پایان رسید. فرخی یکی از شاعران بزرگ قصیده سرای ایران است. سخنان وی در میان قصیده سرایان به سادگی، روانی، استحکام و متانت ممتاز است. وفاتش به سال ۴۲۹ اتفاق افتاد. بنا به اشاره لبیبی در این شعر: گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد پیری بماند دیر و جوانی برفت زود فرزانه ای برفت و ز رفتنش هرزیان دیوانه ای بماند و ز ماندنش هیچ سود فرخی در هنگام مرگ جوان بوده و دیوانش در حدود ۹۰۰۰ بیت دارد. |
|