2013-12-15، 10:54
رتوى از سيره و سيماى اميرالمؤمنين على(عليه السلام)
اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، چهارمين پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فيل و بيست و سه سال پيش از هجرت در مكّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصيّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سيزده رجب در كعبه به دنيا آمد.
على(عليه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در اين تاريخ كه سنّ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مكّه قحطى و گرانى پيش آمد و اين امر سبب شد كه على(عليه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى كند و در مكتب كمال و فضيلت آن حضرت تربيت شود.
اميرالمؤمنين در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرمايد:«وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصيلِ اَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لى فى كُلِّ يَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ يَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانكه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خويش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پيروى آن مىگماشت.»بعد از آن كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى مبعوث گرديد، على(عليه السلام)نخستين مردى بود كه به او گرويد.
براى اوّلين بار ابوطالب پسر خود را ديد كه با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه كار مىكنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خويش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو كه البته تو را جز به خير و سعادت دعوت نكرده است.
ابن عبّاس مىگويد: نخستين كسى كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگيخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقربينَ»; يعنى «خويشان نزديكتر خود را انذار كن!» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگويد، روز ديگر آنها را دعوت كرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: كدام يك از شما مرا يارى كرده و به من ايمان مىآورد تا برادر و جانشين بعد از من باشد، على(عليه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در اين راه يارى دهم.
فرمود: بنشين.
آن گاه سخن خويش را تكرار كرد و كسى برنخاست و فقط على(عليه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشين.
بار سوم رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)سخن خود را تكراركرد.
باز على(عليه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى يارى و همراهى پيامبر اعلام كرد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِيّيى وَ وَزيرى وَ وارِثى وَ خَليفَتى فيكُمْ مِنْ بَعْدى.» «اين على، برادر و وصىّ و وارث و جانشين من در ميان شما پس از من مىباشد.»بعد از سيزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مكّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدينه فراهم شد.
در شب هجرت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(عليه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خوابيد و آن شب كه اوّل ربيع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، ليلة المبيت ناميده مىشود و بر اساس روايات در همين شب آيه اى درباره على(عليه السلام)نازل شد.
چند شب پيش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، همراه على(عليه السلام) به جانب كعبه حركت كردند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(عليه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى كعبه را از جا كندند و درهم شكستند و آنگاه متوارى شدند تا قريش ندانند كه اين كار را چه كسى انجام داده است.
بعد از هجرت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن كه امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; يعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبير و مسلمانانى كه تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدينه گرديد.
وقتى وارد مدينه شد پاهايش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چون او را ديد از فداكارى آن حضرت قدردانى و تشكر كرد.
در سال اوّل هجرت كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ميان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(عليه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخي فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) با فاطمه زهرا(عليها السلام) ازدواج كرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصيب على بن ابيطالب(عليه السلام) شد; روز نيمه ماه رمضان سال دوم (يا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(عليه السلام) را به على(عليه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پيش آمد كه شجاعت و قهرمانى اميرالمؤمنين(عليه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گرديد.
شيخ مفيد مىگويد: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از كفّار را كشتند كه 36 نفر آنها را على(عليه السلام) به تنهايى كشت و در كشتن بقيّه هم ديگران را يارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پيش آمد.
نام على(عليه السلام)در اين غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همين غزوه بود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در باره على(عليه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِيًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اويم.»و در همين غزوه بود كه منادى در آسمان ندا كرد : «لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست.»در سال سوم (يا چهارم) هجرت بود كه خداوند متعال، امام حسين(عليه السلام) را به اميرالمؤمنين عطا فرمود، پسرى كه نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارك وى پديد آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (يا احزاب) پيش آمد و على(عليه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ايستاد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْيمانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ.» «تمام ايمان كه على است در مقابل تمام شرك كه عمرو بن عبدود است به جنگ ايستاد.»و نيز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قيامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خيبر» روى داد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّايَةَ غَدًا إِلى رَجُل يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، كَرّار غَيْرِ فَرّار، لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا اين پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله كننده اى است كه گريزنده نيست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پيروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بيستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مكّه را فتح كرد و آخرين سنگر مستحكم بتپرستى را از ميان برداشت
بعد از فتح مكّه غزوه «حنين» و سپس غزوه «طائف» پيش آمد و على(عليه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در غزوه حنين فقط نُه نفر از جمله اميرالمؤمنين با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باقى ماندند و ديگران گريختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوك پيش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، فقط در اين غزوه على(عليه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پيغمبر او را به جانشينى خود در مدينه گذاشت، و حديث معروف «منزلت» در همين باره است كه پيامبر اكرم به على(عليه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست.»و در همين سال بود كه على(عليه السلام) دستور يافت تا آيات سوره برائت را از ابوبكر بگيرد و آنها را از طرف پيغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) را به يمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كند، و بر اثر دعوت وى بسيارى از مردم به دين مبين اسلام درآمدند.
در همين سال بود كه قضيّه «غدير خم» پيش آمد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى اميرالمؤمنين به عنوان جانشين خود، فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر كه من رهبر اويم، اين على رهبر اوست.» اين حديث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعين و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سيزدهم هجرى روايت كرده اند.
در سال يازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفت، على(عليه السلام) مىگويد:«وَفاضَتْ بَيْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ.»«جان گرامىات ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى كه بنا به وصيّت نبىّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، وصىِّ او على(عليه السلام) مشغول غسل و كفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقيفه» در سقيفه بنى ساعده دست به نوعى كودتا زدند.
توطئه شومى كه آثار و عوارض آن تاريخ را سياه و سرنوشت مردم را تيره و تباه كرد و سنّت سيّئه اى پايه گذارى شد كه از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزينگان اموى و عبّاسى يكى پس از ديگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت ديگر آنچه در سقيفه اتفاق افتاد زيربناى خيانتى بزرگ و تاريخى به مسلمانان بود، زيرا به تعبير فنّى كلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقيفه با تردستىتمام در اين ماجرا پيروز شدند و اميرالمؤمنين(عليه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشين نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(عليه السلام)زيرپاى زر و زور و تزوير نهاده شد، بلكه مهمتر آن كه حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى كه بايد زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حكومت كند پايمال گرديد.
سرانجام همين نوع خلافت بود كه زمينه سلطه و حاكميّت بنىاميّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همين سنّت سَيِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود كه بهانه اى به دست بهانه جويان داد تا «حقيقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خويش كنند.
در دوران حكومت پنج ساله اميرالمؤمنين، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى كه على(عليه السلام) مىخواست شد.
در اين مدّت، وقتِ اميرالمؤمنين بيشتر صرف خنثى كردن توطئه ها و مبارزه با ناكثين; يعنى پيمان شكنانى چون طلحه و زبير و قاسطين; يعنى ستمگران و زورگويانى چون معاويه و پيروانش و مارقين; يعنى خارج شوندگان از اطاعت على(عليه السلام) چون خوارج نهروان، گرديد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاكى و تقوا، درستى، ايمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى كرد و جز خدا هدفى نداشت و هر كارى كه مىكرد به خاطر خدا بود، و اگر به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)آن همه شيفته بود براى خدا بود.
او غرق ايمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى كرد و طيّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنيا آمد و در خانه خدا هم از دنيا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى كه شمشير بر فرق مباركش رسيد فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»; «به خداى كعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.
نكته هاى برجسته از سيره امام على(عليه السلام)
1 ـ در جريان شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى انتخاب خليفه بعد از او تشكيل شد، عبدالرّحمان بن عوف كه خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در ميان آنان يكى را برگزيند.
از على خواست تا با او به كتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبكر و عمر بيعت كند.
امّا امام على(عليه السلام) فرمود: «من بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا و طريقه و روش خود در اين كار مىكوشم.»امّا همين مسأله چون به عثمان پيشنهاد شد، در دم پذيرفت و به آسانى به خلافت رسيد!
2 ـ امام على(عليه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه كه بنا به درخواست اكثريت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذيرش رهبرى بر آنان گرديد، در شرايطى حكومت را به دست گرفت كه دشوارى ها در تمام زمينه ها آشكار شده بود، ولى امام با همه مشكلات موجود، سياست انقلابى خود را در سه زمينه: حقوقى، مالى وادارى، آشكار كرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمينه حقوقى، لغو كردن ميزان برترى در بخشش و عطا و يكسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطايا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نيرومند نزد من ناتوان است تا حقّ ديگرى را از او بگيرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(عليه السلام) همه آنچه را كه عثمان از زمين ها بخشيده بود و آنچه از اموال كه به طبقه اشراف هبه كرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سياست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من يكى از شمايم، هر چه من داشته باشم شما نيز داريد و هر وظيفه كه بر عهده شما باشد بر عهده من نيز هست.
من شما را به راه پيغمبر مىبرم و هر چه را كه او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز اين كه هر قطعه زمينى كه عثمان آن را به ديگران داده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده بايد به بيت المال باز گردانيده شود.
همانا كه هيچ چيز حقّ را از ميان نمىبرد، هر چند مالى بيابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنيزى خريده باشند و حتّى مالى را كه در شهرها پراكنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشايش است و كسى كه حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(عليه السلام) سياست ادارى خود را با دو كار عملى كرد:
1 ـ عزل واليان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى كه اهل دين و پاكى بودند.
به همين جهت فرمان داد تا عثمان بن حنيف، والى بصره گردد و سهل بن حنيف، والى شام، و قيس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى كوفه، و درباره طلحه و زبير كه بر كوفه و بصره ولايت داشتند نيز چنين كرد و آنها را با ملايمت از كار بر كنار ساخت.
امام(عليه السلام) معاويه را عزل نمود و حاضر به حاكميّت چنان عنصر ناپاكى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرايط و اوضاع، هجوم به معاويه و پاكسازى او از نظر سياسى بود.
او خويشتن را مسئول مىديد كه مسقيماً انشعاب و كوشش در تمرّد و سر پيچى غير قانونى را از بين ببرد و اين خلل را معاويه و خطّ بنى اميّه به وجود آورده بودند.
امام(عليه السلام)مىبايست اين متمرّدان را پاكسازى كند; زيرا پاكسازى كالبد اسلام از آن پليدى ها، وظيفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت ديگر علّت عزل معاويه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگيزه مكتبى بود كه انگيزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدين گونه امام على(عليه السلام)در دو ميدان نبرد مىكرد: ميدانى بر ضدّ تجزيه سياسى و ميدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى كه در نتيجه سياست سابق از جبهه گيرى غير اسلامى شكل گرفته بود.
و از اينجا ارزش كارهاى امام(عليه السلام) در پاكسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هيچ نرمى و مدارا، آشكار مىگردد.
امام على(عليه السلام) مىفرمود: «همانا كه معاويه خطّى از خطهاى اسلام و مكتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلكه جاهليّت پدرش ابوسفيان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجوديّت اسلام را به چيزى ديگر تبديل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى ديگر تغيير دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد كه به اسلام و قرآن ايمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حكومت قيصر و كسرى در آيد.»با همه مشكلاتى براى كه امام(عليه السلام) پيش آمد آن حضرت از مسير خويش عقب نشينى نكرد، بلكه در خطّ خويش باقى ماند و كار ضربه زدن به تجزيه طلبان را تا پايان زندگانى شريف خود ادامه داد و تا آن دم كه در مسجد كوفه به خون خويش در غلطيد، براى از بين بردن تجزيه، با سپاهى آماده حركت به سوى شام بود تا سپاهى را كه از باقى سپاهيان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاويه اداره مىشد از بين ببرد.
بنابراين امام(عليه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها كسى بود كه مىتوانست پس از عميق شدن انحراف و ريشه دوانيدن آن در پيكره اسلام، دست به كار شود و با هر عامل جور و تبعيض و انحصار طلبى بجنگد.
از ميان سخنان سازنده امام(عليه السلام)، چهل حديث را كه هر كدام درسى از معارف پربار آن «انسان كامل» است برگزيدم، باشد كه در پرتو اشعّه تابناك آن خورشيد هدايت و ولايت، فضاى تاريك جهل و ضلالت را بشكافيم و به رشد و تعالى كاملِ انسانى خويش نائل آييم.
چهل حديث
قالَ أَميرُالمُؤْمِنينَ عَلِىُّ بْنُ أَبيطالب(عليه السلام) :
1- خير پنهانى و كتمان گرفتارى
مِنْ كُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزايا وَ كِتْمانُ الْمَصائِبِ.
از گنجهاى بهشت; نيكى كردن و پنهان نمودن كار[نيك] و صبر بر مصيبتها و نهان كردن گرفتاريها (يعنى عدم شكايت از آنها) است.
2- ويژگى هاى زاهد
أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْيا مَنْ لَمْ يَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ يَشْغَلِ الْحَلالُ شُكْرَهُ.
زاهد در دنيا كسى است كه حرام بر صبرش غلبه نكند، و حلال از شكرش باز ندارد.
3- تعادل در جذب و طرد افراد
«أَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَعْصِيَكَ يَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْمًا ما.»
با دوستت آرام بيا، بسا كه روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بيا، بسا كه روزى دوستت شود.
4- بهاى هر كس
قيمَةُ كُلِّ امْرِء ما يُحْسِنُ.
ارزش هر كسى آن چيزى است كه نيكو انجام دهد.
5- فقيه كامل
«اَلا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقيهِ حَقَّ الْفَقيهِ؟ مَنْ لَمْ يُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ يُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللّهِ وَ لَمْ يَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَيْرَ فى عِبادَة لَيْسَ فيها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَيْرَ فى عِلْم لَيْسَ فيهِ تَفَكُّرٌ. وَ لا خَيْرَ فى قِراءَة لَيْسَ فيها تَدَبُّرٌ.»
آيا شما را از فقيه كامل، خبر ندهم؟ آن كه به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نوميد نسازد، و از مكر خدايشان آسوده نكند، و از قرآن رو به چيز ديگر نكنـد، و خيـرى در عبـادت بدون تفقّه نيست، و خيـرى در علم بدون تفكّر نيست، و خيرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نيست.
6- خطرات آرزوى طولانى و هواى نفس
«إِنَّما أَخْشى عَلَيْكُمْ إِثْنَيْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»
همانا بر شما از دو چيز مىترسم: درازى آرزو و پيروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پيروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.
7-مرز دوستى
«لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَديقِكَ صَديقًا فَتَعْدى صَديقَكَ.»
با دشمنِ دوستت دوست مشو كه [با اين كار] با دوستت دشمنى مىكنى.
8-اقسام صبر
«أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصيبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَىالطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ.»
صبر بر سه گونه است: صبر بر مصيبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترك] معصيت.
9- تنگدستى مقدَّر
مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً.
وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.
هر كه تنگدست شد و نپنداشت كه اين از لطف خدا به اوست، يك آرزو را ضايع كرده و هر كه وسعت در مال يافت و نپنداشت كه اين يك غافلگيرى از سوى خداست، در جاى ترسناكى آسوده مانده است.
10- عزّت، نه ذلّت
اَلْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ يَوْمانِ: فَيَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذا كانَ لَكَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا كانَ عَلَيْكَ فَلا تَحْزَنْ فَبِكِلَيْهِما سَتُخْتَبَرُ.
مردن نه خوار شدن! و بى باكى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مكن، و چون به زيانت گرديد غم مخور، كه به هر دوى آن آزمايش شوى.
11- طلب خير
ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ.
هر كه خير جويد سرگردان نشود، و كسى كه مشورت نمايد پشيمان نگردد.
12- وطن دوستى
عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.
شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.
13- سه شعبه علوم لازم
أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْيانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ.
دانش سه قسم است: فقه براى دين، و پزشكى براى تن، و نحو براى زبان.
14- سخن عالمانه
تَكَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَيَّنَ أَقْدارُكُمْ.
عالمانه سخن گوييد تا قدر شما روشن گردد.
15- منع تلقين منفى
لا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر.
فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقين نكن.
16- حرمت مؤمن
سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ كُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ.
دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگيدن با او كفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.
17- فقر جانكاه
أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَيْشِ.
فقر و ندارى بزرگترين مرگ است! و عائله كم يكى از دو توانگرى است، كه آن نيمى از خوشى است.
18- دو پديده خطرناك
أَهْلَكَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.
دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.
19- سه ظالم
أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَكاءُ ثَلاثَةٌ.
شخص ستمكار و كمك كننده بر ظلم و آن كه راضى به ظلم است، هر سه با هم شريكاند.
20- صبر جميل
أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْكَ.
صبر بر دو قسم است: صبر بر مصيبت كه نيكو و زيباست، و بهتر از آن صبر بر چيزى است كه خداوند آن را حرام گردانيده است.
21- اداى امانت
أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبياءِ.
امانت را بپردازيد گرچه به كشنده فرزندان پيغمبران باشد.
22- پرهيز از شهرت طلبى
قالَ(عليه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِياد:رُوَيْدَكَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَكَ لا تُذْكَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَيْكَ إِذا عَرَّفَكَ دينَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا يَعْرِفُونَكَ.
آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار كه شناخته نشوى، ياد گير تا بدانى، خموش باش تا سالم بمانى.
بر تو هيچ باكى نيست، آن گاه كه خدا دينش را به تو فهمانيد، كه نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (يعنى، گمنام زندگى كنى).
23- عذاب شش گروه
إِنَّ اللّهَ يُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبيَّةِ وَ الدَّهاقينَ بِالْكِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِيانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.
خداوند شش كس را به شش خصلت عذاب كند:عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تكبّر، و فرمانروايان را به جور، و فقيهان را به حسد، و تجّار را به خيانت، و روستايى را به جهالت.
24- اركان ايمان
أَلاِْيمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْويضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْليمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.
ايمان چهارپايه دارد: توكّل بر خدا، واگذاردن كار به خدا، تسليم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.
25- تربيت اخلاقى
«ذَلِّلُوا أَخْلاقَكُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَى الْمَكارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَكُمُ الْحِلْمَ.»
اخلاق خود را رامِ خوبى ها كنيد و به بزرگوارى هايشان بكشانيد و خود را به بردبارى عادت دهيد.
26- آسانگيرى بر مردم و دورى از كارهاى پست
«لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَكُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الاُْمُورِ.»
نسبت به مردم، زياد خرده گيرى نكنيد، و قدر خود را با كناره گيرى از كارهاى پست بالا بريد.
27- نگهبانان انسان
«كَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ يَحْفَظُونَهُ أَنْ لا يَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا يَقَعَ عَلَيْهِ حائِطٌ وَ لا يُصيبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَجَلِهِ.»
آدمى را همين دژ بس كه كسى از مردم نيست، مگر آن كه با او از طرف خدا نگهبان هاست كه او را نگه مىدارند كه به چاه نيفتد، و ديوار بر سرش نريزد، و درنده اى آسيبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.
28- روزگار تباهىها
«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يُعْرَفُ فيهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا يُظَرَّفُ فيهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا يُؤْتَمَنُ فيهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا يُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، يَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّيًا و ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبيانِ.»
زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن ارج نيابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زيرك دانسته نشود، مگر فاجر، و امين و مورد اعتماد قرار نگيرد، مگر خائن و به خيانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستكار و امين! در چنين روزگارى، بيتالمال را بهره شخصى خود گيرند، و صدقه را زيان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسيله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و اين وقتى است كه زنان، حاكم و كنيزان، مشاور و كودكان، فرمانروا باشند!
29- زيركى به هنگام فتنه
«كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.»
هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش كه نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شيرش دوشند.
30- اقبال و ادبار دنيا
«إذا أَقْبَلَتِ الدُّنيا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.»
چون دنيا به كسى روى آرد، نيكويى هاى ديگران را بدو به عاريت سپارد، و چون بدو پشت نمايد، خوبى هايش را بربايد.
31- ناتوان ترين مردم
«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.»
ناتوانترين مردم كسى است كه توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او كسى است كه دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.
32- فرياد رسى و فرح بخشىِ گرفتار
«مِنْ كَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.»
از كفّاره گناهان بزرگ، فرياد خواه را به فرياد رسيدن، و غمگين را آسايش بخشيدن است.
33- نشانه كمال عقل
«إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ.»
چون خرد كمال گيرد، گفتار نقصان پذيرد.
34- رابطه با خدا
«مَنْ أَصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْياهُ. وَ مَنْ كانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.»
آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مىكند و آن كه كار آخرتِ خود را درست كند، خدا كار دنياى او را سامان دهد. و آن كه او را از خود بر خويشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.
35- افراط و تفريط
«هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»
دو تن به خاطر من هلاك شدند: دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض ـ مرا ـ در دل كاشت.
36- روايت و درايت
«إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعايَة لاعَقْلَ رِوايَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ كَثيرٌ، وَ رُعاتُهُ قَليلٌ.»
هر گاه حديثى را شنيديد آن را با دقّت عقلى فهم و رعايت كنيد، نه بشنويد و روايت كنيد! كه راويان علم بسيارند و رعايت كنندگانِ آن اندك در شمار.
37- پاداش تارك گناه
«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبيلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ الْعَفيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكًا مِنَ الْمَلائِكَةِ.»
مُزد جهادگرِ كشته در راه خدا بيشتر نيست از مرد پارسا كه ـ معصيت كردن ـ تواند ـ ليكن ـ پارسا ماند و چنان است كه گويى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.
38- پايان ناگوار گناه
«أُذْكُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.»
به ياد آريد كه لذّتها تمام شدنى است و پايان ناگوار آن بر جاى ماندنى.
39- صفت دنيا
«فى صِفَةِ الدُّنْيا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.»
در صفت دنيا فرموده است:مىفريبد و زيان مىرساند و مىگذرد.
40- دينداران آخر الزّمان
«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يَبْقى فيهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ يَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُكّانُها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِى الْخَطيئَةُ يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فيها.
وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَيْها.
يَقُولُ اللّهُ تَعالى «فَبى حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلى أُولئِكَ فِتْنَةً أَتْرُكَ الْحَليمَ فيها حَيْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.»
مردم را روزگارى رسد كه در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ويران. ساكنان و سازندگان آن مسجدها بدترين مردم زمين اند، فتنه از آنان خيزد و خطا به آنان درآويزد.
آن كه از فتنه به كنار ماند بدان بازش گردانند، و آن كه از آن پس افتد به سويش برانند.
خداى تعالى فرمايد: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم كه بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنين كرده است، و ما از خدا مىخواهيم از لغزش غفلت درگذرد.
اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، چهارمين پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فيل و بيست و سه سال پيش از هجرت در مكّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصيّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سيزده رجب در كعبه به دنيا آمد.
على(عليه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در اين تاريخ كه سنّ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مكّه قحطى و گرانى پيش آمد و اين امر سبب شد كه على(عليه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى كند و در مكتب كمال و فضيلت آن حضرت تربيت شود.
اميرالمؤمنين در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرمايد:«وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصيلِ اَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لى فى كُلِّ يَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ يَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانكه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خويش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پيروى آن مىگماشت.»بعد از آن كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى مبعوث گرديد، على(عليه السلام)نخستين مردى بود كه به او گرويد.
براى اوّلين بار ابوطالب پسر خود را ديد كه با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه كار مىكنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خويش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو كه البته تو را جز به خير و سعادت دعوت نكرده است.
ابن عبّاس مىگويد: نخستين كسى كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگيخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقربينَ»; يعنى «خويشان نزديكتر خود را انذار كن!» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگويد، روز ديگر آنها را دعوت كرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: كدام يك از شما مرا يارى كرده و به من ايمان مىآورد تا برادر و جانشين بعد از من باشد، على(عليه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در اين راه يارى دهم.
فرمود: بنشين.
آن گاه سخن خويش را تكرار كرد و كسى برنخاست و فقط على(عليه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشين.
بار سوم رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)سخن خود را تكراركرد.
باز على(عليه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى يارى و همراهى پيامبر اعلام كرد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِيّيى وَ وَزيرى وَ وارِثى وَ خَليفَتى فيكُمْ مِنْ بَعْدى.» «اين على، برادر و وصىّ و وارث و جانشين من در ميان شما پس از من مىباشد.»بعد از سيزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مكّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدينه فراهم شد.
در شب هجرت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(عليه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خوابيد و آن شب كه اوّل ربيع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، ليلة المبيت ناميده مىشود و بر اساس روايات در همين شب آيه اى درباره على(عليه السلام)نازل شد.
چند شب پيش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، همراه على(عليه السلام) به جانب كعبه حركت كردند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(عليه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى كعبه را از جا كندند و درهم شكستند و آنگاه متوارى شدند تا قريش ندانند كه اين كار را چه كسى انجام داده است.
بعد از هجرت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن كه امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; يعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبير و مسلمانانى كه تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدينه گرديد.
وقتى وارد مدينه شد پاهايش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چون او را ديد از فداكارى آن حضرت قدردانى و تشكر كرد.
در سال اوّل هجرت كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ميان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(عليه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخي فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) با فاطمه زهرا(عليها السلام) ازدواج كرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصيب على بن ابيطالب(عليه السلام) شد; روز نيمه ماه رمضان سال دوم (يا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(عليه السلام) را به على(عليه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پيش آمد كه شجاعت و قهرمانى اميرالمؤمنين(عليه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گرديد.
شيخ مفيد مىگويد: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از كفّار را كشتند كه 36 نفر آنها را على(عليه السلام) به تنهايى كشت و در كشتن بقيّه هم ديگران را يارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پيش آمد.
نام على(عليه السلام)در اين غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همين غزوه بود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در باره على(عليه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِيًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اويم.»و در همين غزوه بود كه منادى در آسمان ندا كرد : «لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست.»در سال سوم (يا چهارم) هجرت بود كه خداوند متعال، امام حسين(عليه السلام) را به اميرالمؤمنين عطا فرمود، پسرى كه نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارك وى پديد آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (يا احزاب) پيش آمد و على(عليه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ايستاد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْيمانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ.» «تمام ايمان كه على است در مقابل تمام شرك كه عمرو بن عبدود است به جنگ ايستاد.»و نيز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قيامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خيبر» روى داد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّايَةَ غَدًا إِلى رَجُل يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، كَرّار غَيْرِ فَرّار، لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا اين پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله كننده اى است كه گريزنده نيست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پيروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بيستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مكّه را فتح كرد و آخرين سنگر مستحكم بتپرستى را از ميان برداشت
بعد از فتح مكّه غزوه «حنين» و سپس غزوه «طائف» پيش آمد و على(عليه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در غزوه حنين فقط نُه نفر از جمله اميرالمؤمنين با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باقى ماندند و ديگران گريختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوك پيش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، فقط در اين غزوه على(عليه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پيغمبر او را به جانشينى خود در مدينه گذاشت، و حديث معروف «منزلت» در همين باره است كه پيامبر اكرم به على(عليه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست.»و در همين سال بود كه على(عليه السلام) دستور يافت تا آيات سوره برائت را از ابوبكر بگيرد و آنها را از طرف پيغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) را به يمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كند، و بر اثر دعوت وى بسيارى از مردم به دين مبين اسلام درآمدند.
در همين سال بود كه قضيّه «غدير خم» پيش آمد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى اميرالمؤمنين به عنوان جانشين خود، فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر كه من رهبر اويم، اين على رهبر اوست.» اين حديث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعين و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سيزدهم هجرى روايت كرده اند.
در سال يازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفت، على(عليه السلام) مىگويد:«وَفاضَتْ بَيْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ.»«جان گرامىات ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى كه بنا به وصيّت نبىّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، وصىِّ او على(عليه السلام) مشغول غسل و كفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقيفه» در سقيفه بنى ساعده دست به نوعى كودتا زدند.
توطئه شومى كه آثار و عوارض آن تاريخ را سياه و سرنوشت مردم را تيره و تباه كرد و سنّت سيّئه اى پايه گذارى شد كه از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزينگان اموى و عبّاسى يكى پس از ديگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت ديگر آنچه در سقيفه اتفاق افتاد زيربناى خيانتى بزرگ و تاريخى به مسلمانان بود، زيرا به تعبير فنّى كلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقيفه با تردستىتمام در اين ماجرا پيروز شدند و اميرالمؤمنين(عليه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشين نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(عليه السلام)زيرپاى زر و زور و تزوير نهاده شد، بلكه مهمتر آن كه حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى كه بايد زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حكومت كند پايمال گرديد.
سرانجام همين نوع خلافت بود كه زمينه سلطه و حاكميّت بنىاميّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همين سنّت سَيِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود كه بهانه اى به دست بهانه جويان داد تا «حقيقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خويش كنند.
در دوران حكومت پنج ساله اميرالمؤمنين، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى كه على(عليه السلام) مىخواست شد.
در اين مدّت، وقتِ اميرالمؤمنين بيشتر صرف خنثى كردن توطئه ها و مبارزه با ناكثين; يعنى پيمان شكنانى چون طلحه و زبير و قاسطين; يعنى ستمگران و زورگويانى چون معاويه و پيروانش و مارقين; يعنى خارج شوندگان از اطاعت على(عليه السلام) چون خوارج نهروان، گرديد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاكى و تقوا، درستى، ايمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى كرد و جز خدا هدفى نداشت و هر كارى كه مىكرد به خاطر خدا بود، و اگر به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)آن همه شيفته بود براى خدا بود.
او غرق ايمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى كرد و طيّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنيا آمد و در خانه خدا هم از دنيا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى كه شمشير بر فرق مباركش رسيد فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»; «به خداى كعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.
نكته هاى برجسته از سيره امام على(عليه السلام)
1 ـ در جريان شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى انتخاب خليفه بعد از او تشكيل شد، عبدالرّحمان بن عوف كه خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در ميان آنان يكى را برگزيند.
از على خواست تا با او به كتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبكر و عمر بيعت كند.
امّا امام على(عليه السلام) فرمود: «من بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا و طريقه و روش خود در اين كار مىكوشم.»امّا همين مسأله چون به عثمان پيشنهاد شد، در دم پذيرفت و به آسانى به خلافت رسيد!
2 ـ امام على(عليه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه كه بنا به درخواست اكثريت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذيرش رهبرى بر آنان گرديد، در شرايطى حكومت را به دست گرفت كه دشوارى ها در تمام زمينه ها آشكار شده بود، ولى امام با همه مشكلات موجود، سياست انقلابى خود را در سه زمينه: حقوقى، مالى وادارى، آشكار كرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمينه حقوقى، لغو كردن ميزان برترى در بخشش و عطا و يكسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطايا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نيرومند نزد من ناتوان است تا حقّ ديگرى را از او بگيرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(عليه السلام) همه آنچه را كه عثمان از زمين ها بخشيده بود و آنچه از اموال كه به طبقه اشراف هبه كرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سياست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من يكى از شمايم، هر چه من داشته باشم شما نيز داريد و هر وظيفه كه بر عهده شما باشد بر عهده من نيز هست.
من شما را به راه پيغمبر مىبرم و هر چه را كه او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز اين كه هر قطعه زمينى كه عثمان آن را به ديگران داده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده بايد به بيت المال باز گردانيده شود.
همانا كه هيچ چيز حقّ را از ميان نمىبرد، هر چند مالى بيابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنيزى خريده باشند و حتّى مالى را كه در شهرها پراكنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشايش است و كسى كه حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(عليه السلام) سياست ادارى خود را با دو كار عملى كرد:
1 ـ عزل واليان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى كه اهل دين و پاكى بودند.
به همين جهت فرمان داد تا عثمان بن حنيف، والى بصره گردد و سهل بن حنيف، والى شام، و قيس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى كوفه، و درباره طلحه و زبير كه بر كوفه و بصره ولايت داشتند نيز چنين كرد و آنها را با ملايمت از كار بر كنار ساخت.
امام(عليه السلام) معاويه را عزل نمود و حاضر به حاكميّت چنان عنصر ناپاكى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرايط و اوضاع، هجوم به معاويه و پاكسازى او از نظر سياسى بود.
او خويشتن را مسئول مىديد كه مسقيماً انشعاب و كوشش در تمرّد و سر پيچى غير قانونى را از بين ببرد و اين خلل را معاويه و خطّ بنى اميّه به وجود آورده بودند.
امام(عليه السلام)مىبايست اين متمرّدان را پاكسازى كند; زيرا پاكسازى كالبد اسلام از آن پليدى ها، وظيفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت ديگر علّت عزل معاويه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگيزه مكتبى بود كه انگيزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدين گونه امام على(عليه السلام)در دو ميدان نبرد مىكرد: ميدانى بر ضدّ تجزيه سياسى و ميدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى كه در نتيجه سياست سابق از جبهه گيرى غير اسلامى شكل گرفته بود.
و از اينجا ارزش كارهاى امام(عليه السلام) در پاكسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هيچ نرمى و مدارا، آشكار مىگردد.
امام على(عليه السلام) مىفرمود: «همانا كه معاويه خطّى از خطهاى اسلام و مكتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلكه جاهليّت پدرش ابوسفيان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجوديّت اسلام را به چيزى ديگر تبديل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى ديگر تغيير دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد كه به اسلام و قرآن ايمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حكومت قيصر و كسرى در آيد.»با همه مشكلاتى براى كه امام(عليه السلام) پيش آمد آن حضرت از مسير خويش عقب نشينى نكرد، بلكه در خطّ خويش باقى ماند و كار ضربه زدن به تجزيه طلبان را تا پايان زندگانى شريف خود ادامه داد و تا آن دم كه در مسجد كوفه به خون خويش در غلطيد، براى از بين بردن تجزيه، با سپاهى آماده حركت به سوى شام بود تا سپاهى را كه از باقى سپاهيان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاويه اداره مىشد از بين ببرد.
بنابراين امام(عليه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها كسى بود كه مىتوانست پس از عميق شدن انحراف و ريشه دوانيدن آن در پيكره اسلام، دست به كار شود و با هر عامل جور و تبعيض و انحصار طلبى بجنگد.
از ميان سخنان سازنده امام(عليه السلام)، چهل حديث را كه هر كدام درسى از معارف پربار آن «انسان كامل» است برگزيدم، باشد كه در پرتو اشعّه تابناك آن خورشيد هدايت و ولايت، فضاى تاريك جهل و ضلالت را بشكافيم و به رشد و تعالى كاملِ انسانى خويش نائل آييم.
چهل حديث
قالَ أَميرُالمُؤْمِنينَ عَلِىُّ بْنُ أَبيطالب(عليه السلام) :
1- خير پنهانى و كتمان گرفتارى
مِنْ كُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزايا وَ كِتْمانُ الْمَصائِبِ.
از گنجهاى بهشت; نيكى كردن و پنهان نمودن كار[نيك] و صبر بر مصيبتها و نهان كردن گرفتاريها (يعنى عدم شكايت از آنها) است.
2- ويژگى هاى زاهد
أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْيا مَنْ لَمْ يَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ يَشْغَلِ الْحَلالُ شُكْرَهُ.
زاهد در دنيا كسى است كه حرام بر صبرش غلبه نكند، و حلال از شكرش باز ندارد.
3- تعادل در جذب و طرد افراد
«أَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَعْصِيَكَ يَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْمًا ما.»
با دوستت آرام بيا، بسا كه روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بيا، بسا كه روزى دوستت شود.
4- بهاى هر كس
قيمَةُ كُلِّ امْرِء ما يُحْسِنُ.
ارزش هر كسى آن چيزى است كه نيكو انجام دهد.
5- فقيه كامل
«اَلا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقيهِ حَقَّ الْفَقيهِ؟ مَنْ لَمْ يُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ يُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللّهِ وَ لَمْ يَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَيْرَ فى عِبادَة لَيْسَ فيها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَيْرَ فى عِلْم لَيْسَ فيهِ تَفَكُّرٌ. وَ لا خَيْرَ فى قِراءَة لَيْسَ فيها تَدَبُّرٌ.»
آيا شما را از فقيه كامل، خبر ندهم؟ آن كه به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نوميد نسازد، و از مكر خدايشان آسوده نكند، و از قرآن رو به چيز ديگر نكنـد، و خيـرى در عبـادت بدون تفقّه نيست، و خيـرى در علم بدون تفكّر نيست، و خيرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نيست.
6- خطرات آرزوى طولانى و هواى نفس
«إِنَّما أَخْشى عَلَيْكُمْ إِثْنَيْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»
همانا بر شما از دو چيز مىترسم: درازى آرزو و پيروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پيروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.
7-مرز دوستى
«لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَديقِكَ صَديقًا فَتَعْدى صَديقَكَ.»
با دشمنِ دوستت دوست مشو كه [با اين كار] با دوستت دشمنى مىكنى.
8-اقسام صبر
«أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصيبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَىالطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ.»
صبر بر سه گونه است: صبر بر مصيبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترك] معصيت.
9- تنگدستى مقدَّر
مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً.
وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.
هر كه تنگدست شد و نپنداشت كه اين از لطف خدا به اوست، يك آرزو را ضايع كرده و هر كه وسعت در مال يافت و نپنداشت كه اين يك غافلگيرى از سوى خداست، در جاى ترسناكى آسوده مانده است.
10- عزّت، نه ذلّت
اَلْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ يَوْمانِ: فَيَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذا كانَ لَكَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا كانَ عَلَيْكَ فَلا تَحْزَنْ فَبِكِلَيْهِما سَتُخْتَبَرُ.
مردن نه خوار شدن! و بى باكى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مكن، و چون به زيانت گرديد غم مخور، كه به هر دوى آن آزمايش شوى.
11- طلب خير
ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ.
هر كه خير جويد سرگردان نشود، و كسى كه مشورت نمايد پشيمان نگردد.
12- وطن دوستى
عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.
شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.
13- سه شعبه علوم لازم
أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْيانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ.
دانش سه قسم است: فقه براى دين، و پزشكى براى تن، و نحو براى زبان.
14- سخن عالمانه
تَكَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَيَّنَ أَقْدارُكُمْ.
عالمانه سخن گوييد تا قدر شما روشن گردد.
15- منع تلقين منفى
لا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر.
فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقين نكن.
16- حرمت مؤمن
سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ كُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ.
دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگيدن با او كفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.
17- فقر جانكاه
أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَيْشِ.
فقر و ندارى بزرگترين مرگ است! و عائله كم يكى از دو توانگرى است، كه آن نيمى از خوشى است.
18- دو پديده خطرناك
أَهْلَكَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.
دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.
19- سه ظالم
أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَكاءُ ثَلاثَةٌ.
شخص ستمكار و كمك كننده بر ظلم و آن كه راضى به ظلم است، هر سه با هم شريكاند.
20- صبر جميل
أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْكَ.
صبر بر دو قسم است: صبر بر مصيبت كه نيكو و زيباست، و بهتر از آن صبر بر چيزى است كه خداوند آن را حرام گردانيده است.
21- اداى امانت
أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبياءِ.
امانت را بپردازيد گرچه به كشنده فرزندان پيغمبران باشد.
22- پرهيز از شهرت طلبى
قالَ(عليه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِياد:رُوَيْدَكَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَكَ لا تُذْكَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَيْكَ إِذا عَرَّفَكَ دينَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا يَعْرِفُونَكَ.
آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار كه شناخته نشوى، ياد گير تا بدانى، خموش باش تا سالم بمانى.
بر تو هيچ باكى نيست، آن گاه كه خدا دينش را به تو فهمانيد، كه نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (يعنى، گمنام زندگى كنى).
23- عذاب شش گروه
إِنَّ اللّهَ يُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبيَّةِ وَ الدَّهاقينَ بِالْكِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِيانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.
خداوند شش كس را به شش خصلت عذاب كند:عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تكبّر، و فرمانروايان را به جور، و فقيهان را به حسد، و تجّار را به خيانت، و روستايى را به جهالت.
24- اركان ايمان
أَلاِْيمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْويضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْليمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.
ايمان چهارپايه دارد: توكّل بر خدا، واگذاردن كار به خدا، تسليم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.
25- تربيت اخلاقى
«ذَلِّلُوا أَخْلاقَكُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَى الْمَكارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَكُمُ الْحِلْمَ.»
اخلاق خود را رامِ خوبى ها كنيد و به بزرگوارى هايشان بكشانيد و خود را به بردبارى عادت دهيد.
26- آسانگيرى بر مردم و دورى از كارهاى پست
«لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَكُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الاُْمُورِ.»
نسبت به مردم، زياد خرده گيرى نكنيد، و قدر خود را با كناره گيرى از كارهاى پست بالا بريد.
27- نگهبانان انسان
«كَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ يَحْفَظُونَهُ أَنْ لا يَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا يَقَعَ عَلَيْهِ حائِطٌ وَ لا يُصيبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَجَلِهِ.»
آدمى را همين دژ بس كه كسى از مردم نيست، مگر آن كه با او از طرف خدا نگهبان هاست كه او را نگه مىدارند كه به چاه نيفتد، و ديوار بر سرش نريزد، و درنده اى آسيبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.
28- روزگار تباهىها
«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يُعْرَفُ فيهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا يُظَرَّفُ فيهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا يُؤْتَمَنُ فيهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا يُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، يَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّيًا و ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبيانِ.»
زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن ارج نيابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زيرك دانسته نشود، مگر فاجر، و امين و مورد اعتماد قرار نگيرد، مگر خائن و به خيانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستكار و امين! در چنين روزگارى، بيتالمال را بهره شخصى خود گيرند، و صدقه را زيان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسيله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و اين وقتى است كه زنان، حاكم و كنيزان، مشاور و كودكان، فرمانروا باشند!
29- زيركى به هنگام فتنه
«كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.»
هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش كه نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شيرش دوشند.
30- اقبال و ادبار دنيا
«إذا أَقْبَلَتِ الدُّنيا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.»
چون دنيا به كسى روى آرد، نيكويى هاى ديگران را بدو به عاريت سپارد، و چون بدو پشت نمايد، خوبى هايش را بربايد.
31- ناتوان ترين مردم
«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.»
ناتوانترين مردم كسى است كه توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او كسى است كه دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.
32- فرياد رسى و فرح بخشىِ گرفتار
«مِنْ كَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.»
از كفّاره گناهان بزرگ، فرياد خواه را به فرياد رسيدن، و غمگين را آسايش بخشيدن است.
33- نشانه كمال عقل
«إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ.»
چون خرد كمال گيرد، گفتار نقصان پذيرد.
34- رابطه با خدا
«مَنْ أَصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْياهُ. وَ مَنْ كانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.»
آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مىكند و آن كه كار آخرتِ خود را درست كند، خدا كار دنياى او را سامان دهد. و آن كه او را از خود بر خويشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.
35- افراط و تفريط
«هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»
دو تن به خاطر من هلاك شدند: دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض ـ مرا ـ در دل كاشت.
36- روايت و درايت
«إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعايَة لاعَقْلَ رِوايَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ كَثيرٌ، وَ رُعاتُهُ قَليلٌ.»
هر گاه حديثى را شنيديد آن را با دقّت عقلى فهم و رعايت كنيد، نه بشنويد و روايت كنيد! كه راويان علم بسيارند و رعايت كنندگانِ آن اندك در شمار.
37- پاداش تارك گناه
«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبيلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ الْعَفيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكًا مِنَ الْمَلائِكَةِ.»
مُزد جهادگرِ كشته در راه خدا بيشتر نيست از مرد پارسا كه ـ معصيت كردن ـ تواند ـ ليكن ـ پارسا ماند و چنان است كه گويى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.
38- پايان ناگوار گناه
«أُذْكُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.»
به ياد آريد كه لذّتها تمام شدنى است و پايان ناگوار آن بر جاى ماندنى.
39- صفت دنيا
«فى صِفَةِ الدُّنْيا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.»
در صفت دنيا فرموده است:مىفريبد و زيان مىرساند و مىگذرد.
40- دينداران آخر الزّمان
«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يَبْقى فيهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ يَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُكّانُها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِى الْخَطيئَةُ يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فيها.
وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَيْها.
يَقُولُ اللّهُ تَعالى «فَبى حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلى أُولئِكَ فِتْنَةً أَتْرُكَ الْحَليمَ فيها حَيْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.»
مردم را روزگارى رسد كه در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ويران. ساكنان و سازندگان آن مسجدها بدترين مردم زمين اند، فتنه از آنان خيزد و خطا به آنان درآويزد.
آن كه از فتنه به كنار ماند بدان بازش گردانند، و آن كه از آن پس افتد به سويش برانند.
خداى تعالى فرمايد: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم كه بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنين كرده است، و ما از خدا مىخواهيم از لغزش غفلت درگذرد.