بیشترین انرژی من جهت کارهایی صرف میشد که هیچ ربطی به من نداشت. دخالت من در زندگی دیگران و کنترل کردن آنها و شرایط به حد خطرناکی افزایش یافته بود. این دخالتها هیچ تغییری در روند رو به جلوی آن ایجاد نمیداد، امّا باز هم تکرار میکردم، احساس خطا و گناه داشتم و از اینکه تغییری نمیکردند بیعرضگی و بیلیاقتی را به خودم تلقین میکردم. آیا من متوجهی مشکلم شدهام؟ آیا من حاصل دخالتهای بیمورد و بینتیجهام را دیدهام؟ با این برداشت بهتر نیست که امور و کنترل و تغییر دادن جهان و بندگان خدا را به دست خداوند بسپارم و خودم را راحت و خلاص کنم! از خودم سؤال میکنم: آیا خداوند تا بهحال کارش را به نحو احسن انجام داده است؟ اگر انجام داده است پس اجازه بده کارش را بکند و تو هم کار خودت را انجام بده. فرد وابسته به دلایل زیادی به خودش حق دخالت در کلیه اموری که هیچ ربطی به او ندارد را میدهد. از همه مهمتر اینکه فکر میکند خیلی میفهمد، ولی قدرش را نمیدانند. این یک احساس مشترک در بین همهی وابستههاست. منتظرند روزی آنها را کشف کنند و از اینکه این پدیده هنوز کشف نشده دلخورند.
نظام را دست ناظم بسپار!
نظام را دست ناظم بسپار!