2013-10-19، 01:44
قدم پنجم حس اعتمادی را که ، در کودکی از دست داده بودم ، به من برگرداند! در تمام سالهای پس از هفت ، هشت سالگی ، به این فکر میکردم که از کجا آمده ام ؟ به قول شاعر به کجا میروم و آمدنم بهر چه بود؟ وقتی می دیدم هیچ کس نمیتواند ؟ جواب قانع کننده ای به من بدهد عصبانی میشدم! و به زمین و زمان حمله می کردم! فقط خدا میداند به خاطر این ، طرز تفکر ، چه خسارت هایی به خودم و دیگران زده ام!
خدا را شکر ... وقتی قدم پنجم را کار کردم ، به طور سلولی ، احساس کردم ، نمیتوانم مثل سابق زندگی کنم! (نوشتن ترازنامه قدم چهار و خواندن آن برای دیگران ،عاملش بود! زیرا آن موقعی که داشتم ترازنامه قدم چهارم را برای راهنما و دوستانم میخواندم ، تازه فهمیدم عجز واقعی یعنی چی!)...
قدم پنجم یه جورایی ، منو از لایه های نامریی ، انکار بیرون آورد! (قبل از کارکرد این قدم ، خیال می کردم ، مرحله انکار بیماریم را ، پشت سر ، گذاشته ام )...
این قدم ، برای همیشه ، نحوه رابطه من با خدا و مردم را ، عوض کرد! (البته گاهی ، نقص خود خواهی و خودمحوری ، مانع از اعتماد ، به این روابط میشود)...
با کار کردن قدم پنجم ، احساس کردم ، بزرگ شده ام ! فکر میکنم ، احساسی را پیدا کردم که باید از هفت ، هشت سالگی به بعد میداشتم! یاد گرفتم به جای مخفی کردن افکار و اشتباهاتم ، باید آنها را مطرح کنم و دنبال مشورت و راه حلی باشم که ، به من کمک کند اینها را دوباره تکرار نکنم! من فهمیدم خیلی ناتوانتر از آن هستم که ، بخواهم ، بار این همه گناه ( احساس گناه ) را حمل کنم! من باید ، خیلی وقت پیش از این ، به سوی نیروی برترم برمی گشتم!
در اینجا میخواهم اعترافی بکنم ، که هنوز هم ، درک و فهم آن برایم مشکل است!
وقتی عملکرد گذشته ام را مرور می کنم ، می بینم ، برخلاف ، حرفهایی که قبلا گفته ام ، من با علم و آگاهی ، اعتیاد به الکل را ، انتخاب کرده ام! این انتخاب ، جوابی بوده به همه بی اعتنایی ها و آدم حساب نکردنهای دیگران! حتی به جرات میتوانم بگویم ، انتخاب اعتیاد به الکل ، جواب آگاهانه ای بوده ، به نیاز به ارتباط با خدا! برای اینکه جور دیگری بلد نبودم ، با او رابطه برقرار کنم! ( از هیچ طریق دیگری نمیتوانستم به خدا برسم!) ... حتی الان هم ، حاضر نیستم به جای یک ، عادم عادی باشم! بارها در این باره ، در جلسات ، صحبت ، کرده ام! از اینکه الکلی و در مسیر بهبودی هستم ، بیشتر خوشم می آید ، تا این که یک فرد عادی باشم! بله درست است! من حتی از بیماری الکلیسم هم ،(برای رسیدن به خواسته هایم ) سوء استفاده می کنم! در واقع بیماری الکلیسم را هم ، دور میزنم! ... ( وقتی قدمهای ۱،۲،۳،۴ را کار کردم ، متوجه شدم ، اگر یک عادم عادی میخواست ، این کارهایی را که من کردم انجام بدهد ، همان اوایل کارش ، یا اعدام میشد ، یا حبس ابد میخورد و یا به خاطر ، بیماری های عجیب و غریب می مرد! به نظر من ، به هیچ وجه ، منطقی نیست که من ، سالها ی سال ، همه قوانین طبیعت را ، نقض کنم و به جای نابود شدن ، تازه دوباره متولد ،هم بشوم! مگر این که بپذیرم ، اعتیادم به الکل ، تنها راهی بوده که از طریق آن میتوانستم ، رشد کنم و به آغوش نیروی برترم برگردم!
خدا را شکر ... وقتی قدم پنجم را کار کردم ، به طور سلولی ، احساس کردم ، نمیتوانم مثل سابق زندگی کنم! (نوشتن ترازنامه قدم چهار و خواندن آن برای دیگران ،عاملش بود! زیرا آن موقعی که داشتم ترازنامه قدم چهارم را برای راهنما و دوستانم میخواندم ، تازه فهمیدم عجز واقعی یعنی چی!)...
قدم پنجم یه جورایی ، منو از لایه های نامریی ، انکار بیرون آورد! (قبل از کارکرد این قدم ، خیال می کردم ، مرحله انکار بیماریم را ، پشت سر ، گذاشته ام )...
این قدم ، برای همیشه ، نحوه رابطه من با خدا و مردم را ، عوض کرد! (البته گاهی ، نقص خود خواهی و خودمحوری ، مانع از اعتماد ، به این روابط میشود)...
با کار کردن قدم پنجم ، احساس کردم ، بزرگ شده ام ! فکر میکنم ، احساسی را پیدا کردم که باید از هفت ، هشت سالگی به بعد میداشتم! یاد گرفتم به جای مخفی کردن افکار و اشتباهاتم ، باید آنها را مطرح کنم و دنبال مشورت و راه حلی باشم که ، به من کمک کند اینها را دوباره تکرار نکنم! من فهمیدم خیلی ناتوانتر از آن هستم که ، بخواهم ، بار این همه گناه ( احساس گناه ) را حمل کنم! من باید ، خیلی وقت پیش از این ، به سوی نیروی برترم برمی گشتم!
در اینجا میخواهم اعترافی بکنم ، که هنوز هم ، درک و فهم آن برایم مشکل است!
وقتی عملکرد گذشته ام را مرور می کنم ، می بینم ، برخلاف ، حرفهایی که قبلا گفته ام ، من با علم و آگاهی ، اعتیاد به الکل را ، انتخاب کرده ام! این انتخاب ، جوابی بوده به همه بی اعتنایی ها و آدم حساب نکردنهای دیگران! حتی به جرات میتوانم بگویم ، انتخاب اعتیاد به الکل ، جواب آگاهانه ای بوده ، به نیاز به ارتباط با خدا! برای اینکه جور دیگری بلد نبودم ، با او رابطه برقرار کنم! ( از هیچ طریق دیگری نمیتوانستم به خدا برسم!) ... حتی الان هم ، حاضر نیستم به جای یک ، عادم عادی باشم! بارها در این باره ، در جلسات ، صحبت ، کرده ام! از اینکه الکلی و در مسیر بهبودی هستم ، بیشتر خوشم می آید ، تا این که یک فرد عادی باشم! بله درست است! من حتی از بیماری الکلیسم هم ،(برای رسیدن به خواسته هایم ) سوء استفاده می کنم! در واقع بیماری الکلیسم را هم ، دور میزنم! ... ( وقتی قدمهای ۱،۲،۳،۴ را کار کردم ، متوجه شدم ، اگر یک عادم عادی میخواست ، این کارهایی را که من کردم انجام بدهد ، همان اوایل کارش ، یا اعدام میشد ، یا حبس ابد میخورد و یا به خاطر ، بیماری های عجیب و غریب می مرد! به نظر من ، به هیچ وجه ، منطقی نیست که من ، سالها ی سال ، همه قوانین طبیعت را ، نقض کنم و به جای نابود شدن ، تازه دوباره متولد ،هم بشوم! مگر این که بپذیرم ، اعتیادم به الکل ، تنها راهی بوده که از طریق آن میتوانستم ، رشد کنم و به آغوش نیروی برترم برگردم!
خداوندا
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکست قلب من جانا به عهده خود وفا کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکست قلب من جانا به عهده خود وفا کن