من هميشه سعي كرده ام ديگران را بخاطر تمايلات شخصي خويش تغيير دهم . نيازهاي خود را مي شناسم و اگر برآورده نمي شدند با ديگران مشكل داشتم . به دنبال كسي مي گشتم كه در اين موقع دائما براي من حضور داشته باشد اما بر من زياد اعمال نفوذ نكند . با نگاهي به گذشته مشخص ميشود كه بيشتر بدنبال كج خلقي بودم تا انسان شدن . طبيعتا اين ديدگاه روابط مرا محدود مي سازد . در الانان ياد گرفتم بين انچه انتظار دارم و آنچه نياز دارم تفاوت وجود دارد هيچكس نمي تواند همه انتظارات مرا بر آورده كند يكبار ديگر با بررسي كردن رفتارهاي خود روبرو ميشوم . من چه انتظاري دارم و آيا آن انتظاري واقعي است ؟ آيا من به شخصيت هاي فردي انسانهاي ديگر احترام ميگذارم و يا تنها به ان قسمت هايي از شخصيت آنان كه با من سازگار است توجه دارم ؟ آيا از آنچه دريافت ميكنم قدر داني ميكنم ؟
ياد آوري امروز
تلاش براي تغيير ديگران كاريست بيهوده ، احمقانه . مطمئنا دوست داشتني نخواهد بود امروز كه من با ديگران مشكل دارم ، ميتوانم بخود نگاه كرده و ببينم لازم است چه چيزهايي در درونم تغيير كنند . و آغاز عشق اين است ....به كساني كه دوستشان داريم فرصت دهيم كاملا خودشان باشند و آنها را براي مطابق ساختن با تصورات فردي خويش درگير نكنيم
ياد آوري امروز
تلاش براي تغيير ديگران كاريست بيهوده ، احمقانه . مطمئنا دوست داشتني نخواهد بود امروز كه من با ديگران مشكل دارم ، ميتوانم بخود نگاه كرده و ببينم لازم است چه چيزهايي در درونم تغيير كنند . و آغاز عشق اين است ....به كساني كه دوستشان داريم فرصت دهيم كاملا خودشان باشند و آنها را براي مطابق ساختن با تصورات فردي خويش درگير نكنيم
هر که مرا حرفی بیاموزد٬ مرا بنده خویش قرار داده است.