من وقتی دو قدم قبلی را کارکردم و امیدواریهایم زیاد شد و متوجه شدم، که مشکل من در اصل نبود خداوند در زندگی ام و نداشتن ارتباط درست معنوی با خداوندی که خودم درک میکنم و من را در این بیماری زنده نگهداشته است و من را برای دیدن مهارتهای زندگی و کنترل درد با این اصول آشنا کرده است. احساس آرامش و شادی و خرسندی میکنم. اکنون در این قدم من حق تصمیم گیری دارم و چیزهایی که در قدم اول و دوم در خودم کشف کرده ام که نیاز دارم در قدم سوم آنها را به خداوند مهربان بسپارم. من که در تمام دوران زندگیم چهل و پنج سال با افکار آشفته و منفی و ذهن خوددرگیر و رفتارهای ناسالم، آنچه که یک دشمن میتوانست من هم به خودم صدمه زده و فرصت زندگی کردن درست و ارتباط معنوی را از خودم گرفتم الان و در این قدم همه عجزها و کنترلها و تغییردادن و خدایی کردنها را در قدم اول و این همه دیوانه بازی ها و با کله بیمار خود راه رفتها را برای شروع کار در این قدم به خداوندی که خودم درکش کرده ام و مطمئن هستم به من کمک و یاری خواهد کرد، میسپارم من نیاز به حمایت و کمک خداوند دارم و در این قدم متوجه میشوم که باید دست از اراده و قدرت پوشالی خودم بردارم و به خداوند بسپارم و من فقط کارهایی را که طبق اصول باید با یک سرطانی درحال بهبودی است با خودم رفتار کنم و نتیجه اش را به خداوند بسپارم...