2014-02-01، 02:47
6 آذر
وقتي از خودمان برای جلب ترحم و دلسوزی ميپرسيم: «چرا من. چرا من موفق نميشوم. چرا من بيچارهام. چرا من با بقیه فرق ميكنم. چرا ديگران كمك و حامی دارند ولي من نه و چرا...؟» اين جلب ترحم و دلسوزيها در حقيقت من را به جايي دعوت ميكند، كه از آنجا با بدبختي و بيچارگي بيرون آمدهام. از دنياي سياه وابستگي و هموابستگی متقابل! امروز مشكل اصلي من بيماري عادت های ناسالمی است که از دوران کودکی در سرم مانده و اکنون تبدیل به وابستگي و هموابستگی شده است و مسأله مشترك ما چگونگي رهايي از آن است. به راستی چرا مقايسهی خود با ديگران ميتواند من را از مسير بهبودي منحرف كند؟ آيا وقتي حالت تأسف و پشیمانی وجودم را پُر ميكند، با حسرت و غبطه به زندگی و طرز روابط ديگران توجه ميكنم؟ این را متوجه شده ام که هرکسی به اندازهی توانایی و گنجایش خودش از برنامهی خودیاری بهره می گیرد. هرکدام از ما میتوانیم موفق و کامروا باشیم, امّا متاسفانه چیزی که کارمان را خراب میکند، این است که میخواهیم بیشتر از دیگران داشته باشیم و اینکار امکان ندارد. امروز وقتي به ديگران عشق ميدهم و به آنها كمك ميكنم، از حالت تأسف و دلسوزي به حال خود خارج ميشوم!
من بينوا را رها كن!
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست