2015-01-20، 01:18
تمام افکار من روی مسائل خلافکاري و زندگی در بیراهه تنظیم شده بود و آنقدر روی آنها تمرکز میکردم که بدون اختیار و اجباراً آنها را انجام میدادم و سپس ساعتها و روزها بابت آن افکار و اعمال خودم را ملامت و سرزنش میکردم. سیستم من دچار اختلال شده بود و مغزم روی کارهایی متمرکز میشد که روی من مسلط میشد و من را اجبار به کارهایی میکرد. که مرا از ارزشهاي انسانیم دور کند، من کارهایی طبق خواسته بيماریم انجام داده ام، که اکنون بایاد آوری آنها بهم میریزم. لحظاتی که اکنون روي بهبودي متمرکز هستم متوجه میشوم که چیزی در سرمبه چالش درآمده است و با مقایسه کردن میخواهد من را ناراحت کند و حتی با من صحبت میکند، که چرا مردم به راحتی این و آن کارها را میکنند و تو بخاطر اصول این برنامه از انجام آنها می ترسی. در صورتی که پس از آشنایی با اصول خودیاری قدمها، خیلی از کار هايی را انجام نمي دهم و نباید به کسي، حتی خودم خسارت نمي زنم و هر زمان که از مسير بهبودي دور ميشوم به آساني و بدون هيچ تفکری و از روی اجبار بیماری روحي رواني و استفاده از نواقصم و تسلط بيماري روی خودم استفاد ميکنم.