2014-02-04، 10:39
27 شهريور در بدو ورود به گروه فكر ميكردم كه چند هفته و يا چند ماه بيشتر در برنامه نميمانم و با آموختههای خودم دیگه کار تمومه و بيماريم بهبود خواهد يافت و من باز سراغ كار و زندگي بدون اسارت در دست عادت و وابستگي و هموابستگیها خواهم رفت. ولي اشتباه ميكردم! با آموختن قدم اوّل فهمیدم کجای کارم. نميدانستم كه بيماري من غير قابل درمان ميباشد. درجایی که فقط با اصول برنامه خودیاری قدمها ميتوانم، در نقطهاي آن را از فعاليت باز دارم. البته پذیرش این واقعیت به دلیل فعالیت مدیریت انکار و داشتن غرور کاذب برایم خیلی سخت بود. خصوصاً من نياز داشتم كه به تنهايي از خودم مراقبت كنم. هرچند راهنما و دوستان بهبودی در کنارم بودند. چون این موضوع خودیاری برایم جا نیفتاده بود. به راستی من مسؤل بیماریم نبودم؟ ولی مسؤل بهبودیم هستم. بايد سعي كنم زندگي در هوشياري را بياموزم، ميخواهم به من كمك شود، تا خود را كشف كنم و قابليتهايم را بدانم. ظرفيتم را بشناسم. من ارزش اينها را دارم كه به خودم بپردازم و به احساساتم احترام بگذارم. من دوست داشتني هستم! وعدهها تحقق خواهد يافت!
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم