2013-10-11، 07:34
" ما اقرار کردیم که در مقابل اعتیاد خود عاجز بودیم که زندگیمان آشفته گردیده بود . "
به عنوان معتاد تمام ما تنهائی درد و بدبختی اعتیاد را تجربه کردیم پیش ازآمدن به معتادان اغلب ماآنچه راکه به فکرمان می رسید برای کنترل مصرف مان بجا آوردیم . ما سعی کردیم ماده مصر فی مان را عوض کنیم ، چون ما فکر می کردیم مشکل ما مواد بخصو صی است. سعی کرد یم که مصرف موادمان را محدود به اوقات یا مکان های بخصوصی نماییم. حتی ممکن که در بعضی از مراحل زندگی مان قسم خورده وبا خود عهد بسته باشیم که از آن پس دیگر هیچ گونه موادی مصرف نکنیم. ما بارها به خود گفته بودیم امکان ندارد اعمالی راکه شاهد سرزدن از معتادان دیگر بودیم ، ما انجام دهیم . اما طولی نکشید که دیدیم خودمان دقیقا همان کارها را انجام دادیم. هر گونه که تلاشی که کردیم در دراز مدت بی اثر ماند . اعتیاد ما به طور فعال پیشروی می نمود و حتی صادقانه ترین کوشش های ما به جایی نرسید . تنها وحشت زده از آینده ای که در انتظارمان بود ، انجمن معتادان گمنام را پیدا کردیم . ما بعنوان اعضای جلسات معتادان گمنام ،به تجربه در یافتیه ایم که اعتیاد یک بیماری پیش رونده است واین پیش روی می تواند سریع یا کند باشد . لیکن همیشه به زوال وانحطاط ختم میگردد . تا زمانیکه ما به مصرف مواد مخدر ادامه می دهیم زندگی مان به طور دایم خراب تر می شود . تعریف دقیق اعتیاد به طوری که مورد قبول همگان واقع شود کاری غیر ممکن است . با این همه به نظر می رسد که این بیماری معمولاً ما را به شرح زیر تحت تا ثیر قرار می دهد ما از جنبه روانی دائما در اشتغال فکری ووسوسه مصرف کردن بودیم از جنبه جسمی ، بدون توجه به عواقب آن دچار حالت اجبار در ادامه ی مصرف شدیم . از جنبه روحانی در طول دوران اعتیادمان ، به گونه ای ، کاملاً خود محور شده بودیم . مورد بررسی قراردادن اعتیاد به عنوان یک بیماری مرض به نظر بسیاری از معتادان دیدگاهی منطقی می باشد ، زیرا در تجربیات ما ، اعتیاد یک بیماری پیش رونده و غیر قابل علاج است وچنا ن چه متوقف نگردد مرگ آور خواهد بود . در معتادان گمنام ، ما به بررسی تمام جنبه های اعتیادمان می پردازیم وتوجه خود را تنها به بارزترین جنبه ی آن ، یعنی مصرف غیرقابل کنترل مواد مخدر معطوف نمی کنیم . جنبه ها ی بیماری ما متعدد می باشند . با انجام و تمرین این برنامه یکایک ما پس از مدتی قادر به شناخت ودرک این نکته می شویم که چگونه به دلیل اعتیاد زندگی ما آ شفته گشته است . ما بدون توجه به اثرات اعتیاد در زندگی شخصی وفردی خود ، پس از مدتی متوجه می شویم که همه ی ما از یک نوع شخصیت وویژگی مشترک و یکسانی بر خورداریم . ما با انجام قدم اول ، وسوسه ، اشتغال ، اجبار به ادامه مصرف ، انکار حالت بخصوصی که بسیاری به آن خلاء روحانی وپوچ به نظر آمدن زندگی نام داده اند را مورد بررسی قرار می دهیم .هنگامی که شروع به درک عاجز بودن خود می نما ییم ، بسیاری از ما پذ یرفتن این که ما معتادان غالباً اشخاصی افراطی بوده واعما لی را به حالت تفریط واجبار انجام می دهیم ، اشکال داریم اما اشتغال فکری واجبار جنبه هایی از عاجز بودن ما می باشند که شناخت واعلام وجود آنها در کلیه ی موازین زند گی مان برای کامل شدن اقرار به عاجز بودن مان ضروری می باشد . اشتغال فکری یا وسوسه برای ما بصورت جریان دائمی سلسله افکاری در امده است که تماماً در ارتباط با مصرف مواد مخدر از قبیل تمام کردن مواد ، چگونگی بدست آوردن مجدد وغیره .... می باشند .
ساده بگوئیم ما نمی توانیم این افکار راز سرمان به در کنیم . با رجوع به تجربه ما ، اجبار و افراط مترادف با آن قدرت غیرمنطقی و غیرمنطقی و غیرقابل مقاومتی است که باعث ادامه مصرف ، بدون توجه به عواقب آن می گردد . باز هم ساده تر بگوئیم ، ما نمی توانیم مصرف خود را متوقف کنیم . در ابتدای حضور در جلسات و انجام برنامه ، آن نکته مشترگی که باعث فهم برنامه و درک یکدیگر می گردد ، مشکل اعتیادمان به موادمخدر می باشد . ما در جلسات معتادان گمنام از اشتغال فکری یا وسوسه و تفریط و اجبار سخن می گوئیم و تمرکز سخنان ما فعلاً اعتیاد به موادمخدر می باشد . به تدریج که به بازیابی خود ادامه می دهیم خودمان متوجه می شویم که چگونه وسوسه ، افراط و تفریط اعتیاد ما می تواند به انواع و جنبه های مختلف در زندگیمان بروز نماید و بر آن اثر بگذارد . انکار آن قسمت از بیماری ما است که برای ما نه تنها بروز و اعلام حقیقت را مشکل می کند بلکه غیر ممکن می سازد . در طول اعتیادمان انکار به صورت محافظ و حامی ما در جلوگیری از درک و دیدن حقایق دردناک زندگی مان درآمده بود . به دفعات به خودمان می گفتیم که اگر شرایط موجود بهتر شود ما هنوز شاید قادر باشیم زندگی خود را به نوعی تحت کنترل و نظم درآوریم . همیشه با مهارت و تخصصی که در دفاع از اعتیادمان پیدا کرده بودیم از قبول مسئولیت خساراتی که اعتیاد در طول زندگی مان ایجاد کرده بود سرباز زده و فرار می کردیم . ما باور می کردیم که اگر کوششی جدی و درازمدت و یا ماده ای را جایگزین ماده دیگر کرده و یا دوستان را عوض کنیم و یا شغل و محل زندگی مان را تغییر دهیم زندگی مان بهبود خواهد یافت . این طرزتفکر و منطق به دفعات و مرتباً ما را با شکست مواجهه می نمود ، اما باز از آن دست بردار نبودیم . با آن که تمام شواهد زندگی مان تأیید کننده ی این نکته بودند ، باز انکار می کردیم که ما با موادمخدر اشکال داریم . به خودمان دروغ می گفتیم و باورمان شده بود که باز می توانیم به طور موفقیت آمیز مصرف کنیم . بدون توجه به تخریب دامنه داری که در زندگی مان ایجاد شده بود ، مصرف خود را به هزار گونه توجیه و خود را تبرئه می کردیم .
جنبه ی روحانی بیماری ما ، همان قسمتی است که معمولاً ما را در اوایل دوران پاک شدن مان ، با نوعی احساس تنهایي و توخالی بودن زندگی مواجهه می نماید و احتمالا مشکل ترین و پیچیده ترین بعد اعتیاد مان می باشد . از آن جا که این قسمت از بیماری ما را به نوعی بسیار عمیق و شخصی تحت تأثیر قرار می دهد احتمالاً حتی زمانی که به فکر کاربردن اصول بازیابی برای رویاروئی با این جنبه ی خاص اعتیادمان می باشیم با نوعی احساس وحشت و درماندگی مواجه خواهیم شد . با این همه باید به خاطر بیاوریم که بازیابی برای هیچ کس یک شبه اتفاق نیفتاده است .
هنگامی که ما شروع به نگاه کردن به آثار و نتایج مرض خود می کنیم ، مسلماً به این نتیجه می رسیم که کنترل از دستمان خارج شده و زندگی مان آشفته شده است و ما این آشفتگی را در تمام زمینه های منفی زندگی مان می بینیم . در این مرحله نیز تجربیات ما مسائلی بسیار شخصی هستند و بستگی زیادی به وضعیت خصوصی ما دارند . به عنوان مثال بعضی از ما وقتی متوجه آشفتگی زندگیمان شدیم که از لحاظ احساسی کنترل از دست دادیم و یا از مصرف مواد دچار احساس گناه شدیم . عده ای دیگر از ما همه چیزمان نظیر خانه ، خانواده ، شغل و حتی احترام به خود را از دست داده بودیم .
بعضی از ما هرگز یاد نگرفته بودیم که اصلاً یک زندگی انسانی چگونه است . بعضی دیگر در زندان و تیمارستان بوده ایم و اغلب بارها با مرگ روبرو شده ایم . بدون توجه به شرایط ویژه ی زندگی فردی مان ، با کمی دقت متوجه می شویم که در زمینه و ساختار اصلی زندگی ما همیشه افراط ، تفریط ، خودکامگی و لذت جوئی بوده و نتیجه ی همه ی آنها آشفتگی زندگیمان بوده است .
وقتی که به جلسات معتادان گمنام آمدیم که احتمالاً عامل اصلی اشکالاتمان را نمی دانستیم . به دلیل خود محوری معمولاً خود ما آخرین کسی بودیم که متوجه معتاد بودنمان می شد . بسیاری از ما به تشویق و اصرار دوستان ، یا خانواده شروع به شرکت در جلسات جلسات معتادان گمنام نمودیم . بعضی دیگر از ما تحت اجبار و یا به دستور دادگاه به جلسات آمدیم . فرقی نمی کند که ما چگونه به این جا رسیدیم بلکه مهم این بود که آن سراب کهنه باید متلاشی می شد . برای اینکه متوجه حقیقت اعتیادمان بشویم اول لازم بود که صداقت جانشین انکار شود . بسیاری از ما لحظه ی اولی را که با حقیقت بیماری مان روبرو شدیم هنوز به خاطر داریم . تمام دروغ ها ، تمام ژستها و وانمود کردن های تو خالی و تمام دلیل و منطقی که برای توجیه وضعیت زندگیمان می آوردیم ، دیگر کاربرد خود را از دست داده بودند .
اینکه ما چه کسی شده بودیم وچه برسرمان آمده بود برای مان روشنتر شد . دیگر بیش از این نمی شد از این حقیقت فرار کرد .
ما این را فهمیده ایم که نمی توانیم بهبودی بازیابی پیدا کنیم مگر آنکه صداقت داشته باشیم . بسیاری از ما پس از سالها تمرین در دروغگویی وعدم صداقت به معتادان گمنام در آمده ایم . با این همه ما می توانیم یاد بگیریم که صادق باشیم وباید شروع به تمرین کنیم . یاد گرفتن صداقت ، مقطی ولحظه ای نیست بلکه سلسله مراحل پیش رونده ای دارد . ما قادریم مرحله به مرحله با کارکرد قدم ها صداقت بیشتری پیدا کنیم وبه پاک ماند ن مان ادامه دهیم .
در قدم اول با شروع به تمر ین اصل روحانی صداقت از طریق اقرار به حقیقت استفاده کردن از مواد مخدر می نما ییم . در مرحله بعدی ما پیشروی خود را با ابراز حقیقت در مورد چگونگی زندگیمان ادامه می دهیم . ما با صداقت با آنچه در زندگی واقعی مان است روبرو می شویم نه آنگونه که دلمان می خواست یا باید می شد. فرقی نمی کند که ما از کجا آمده ایم یا سابقه ی ما چه بوده یا اوضاع چقدر خوب یا بد بوده است اما وقتی به معتادان گمنام روی می آوریم وروی قدم ها کار می کنیم کم کم آرامش خود را باز می یا بیم. در به کار گرفتن قدم اول مسئله ی مهم آن است که از خود سوالات اصولی را بنماییم ، مثلاً : آیا می توانم مصرف مواد مخدر را کنترل کنم ؟ آیا تمایل به ترک دارم ؟ آیا تمایل دارم که هر چه که برای بهبود یم لازم است انجام دهم ؟ در برابر ما دو راه وجود دارد : یکی زندگی جدید به نحوه ی معتادان گمنام ودیگری ادامه ی اعتیاد .
از این جا است که زندگی برایما ن جالب می شود . ما شروع به رها کردن دست آویزه های مان می کنیم . این دست آویزه ها قسمتی از وجودما می باشند که ما تاکنون تسلیم برنامه نکرده ایم . اغلب ما در اوایل پاک شدن مان دست آویزه های مختلفی داریم . با این همه احتیاج دارین که راه هایی برای بررسی ومشخص نمودن آن ها پیدا می کنیم .هر چیزی می تواند یک دست آویز یا عبارت دیگر مانعی در راه بازیابی ما باشد ، مثلاً : باور کردن اینکه چون ما قبلاً هرگز با ماده ی مخدر خاصی اشکالی نداشته ایم ، پس استفاده از آن مهم نیست ویا گذاشتن شرطی برای بهبودی مان ، مثل اینکه بگوییم ما تاوقتی که فلان انتظار وتوقع مان برآورده شود پاک خواهیم ماند ویا باور کردن اینکه ما هنوز قادریم با رفقای زمان اعتیادمان رفت وآمد داشته باشیم ، یا اعتقاد به اینکه ما پس از مدت معینی پاک ماندن دوباره قادر به مصرف خواهیم بود ویا تصمیمی آگاهانه یا نا خود آگاه در مورد اینکه کارکردن روی قدم های معینی برای ما کافی است وما محتاج به همه برنامه نیستیم . با کمک بقیه معتادانی که در حال بهبودی می باشند ما می توانیم راه هایی پیدا کنیم که از این موانع بگذریم. مسئله بسیار مهمی که باید راجع به این دستاویزها موانع بدانیم آن است که با نگهداری و حفظ آنها همیشه جایی در برنامه مان برای عود کردن بیماری (Reiapse) باقی خواهیم گذاشت . بهبودی ما از زمانی آغاز می شود که شروع به کار گرفتن برنامه دوازده مرحله ای جلسات معتادان گمنام در تمام مراحل زندگی خود می نما ییم . البته ما به خوبی متوجه هستیم که نمی توانیم این مرحله را قبل از قطع کردن مواد مخدر شروع کنیم . خود داری از مصرف تمام مواد مخدر، تنها راه موفقیت علیه اعتیادمان می باشد. با این همه با آنکه خودداری از مصرف مواد مخدر ، مرحله ی اول بهبودی ماست ، اما تنها امید ما برای بازیابی ، نوعی تغییر کامل روحانی وایجاد تحولی عمیق در برداشت واحساسات مان می باشد . تجربه ی ما نشان دهنده ی آن است که باید به مرحله ای برسیم که تمایل برای انجام هر کاری رابرای بدست آوردن این هدیه گرانبهای بازیابی داشته باشیم .
در طول مراحل بازیابی مابا اصول روحانی از قبیل تسلیم ، صداقت وپذیرا شدن که برای انجام قدم اول لازم است آشنا می شویم .
اگر ما با ایمان به تمرین وکاربرد این اصول بپردازیم ، آن ها تمام دیدگاه ونحوه ی زندگی مان را دچار تغییری عمیق می نمایند .
در اوایل وقتی شروع به تمرین و بکار بستن این اصول در زندکی مان می کنیم ، آنها به نوعی برای ما غیر طبیعی می رسند . به همین دلیل لازم است که ما کوشش زیادی برای اقرار صادقانه که لازمه ی انجام قدم اول است بجا بیاوریم .در اوایل با اینکه به معتاد بودنمان اقرار می کنیم ، احتمال دارد در واقعی وعملی بودن این برنامه هنوز شک داشته باشیم . پذ یرا شدن اعتیادمان مرحله ای فرا تر از اقرار آگاهانه می باشد وقتی که ما اعتیادمان را پذیرا می شویم برای بهبودی مان امید پیدا می کنیم و به طور عمیق وقلبی اعتقاد پیدا می کنیم که ما نیز می توا نیم بهبودی پیدا کنیم . به تدریج شک ما شروع به بر طرف کردن می کند و ما در حالت مصالحه در برابر بیما ری مان قرار می گیریم . ما برای تغییر آمادگی پیدا می کنیم . ما تسلیم می شویم .
وقتی ما شروع به انجام قدم اول می نما ییم به تدریج متوجه می شویم که معنای تسلیم شدن در برنامه ، آن چه تصور می کردیم ، نمی باشد . در گذشته احتمالاً فکر می کردیم که تسلیم شدن حالتی است مخصوص برای اشخاص ترسو یا ضعیف . ما فقط دو نوع زندگی می شناختیم ، یا انکه باز هم به کنترل مصرف مان ادامه دهیم و یا این که شاخه ای را که در رویش نشسته بودیم ، بریده و بگذاریم زندگی مان فنا شود . ما احساس می کردیم در صحنه ی جنگی در کنترل مصرفمان بودیم که اگر در آن تسلیم می شدیم ، مواد مخدر برنده می شد.
ما در بهبودی متوجه می شویم که تسلیم به معنای رها کردن دست آویزها ی پل های پشت سر است که ما خودمان علیه بهبودی مان نگاه داشته بودیم . به معنا ی دیگر تسلیم ، تمایل به ادامه زندگی وزیستن به نوع دیگر می باشد . مراحل تسلیم برای هر انسانی ، بسیار خصوصی وشخصی است . تنها خود ما می توانیم رسیدن به مرحله ی تسلیم را احساس کنیم . ما بر اهمیت تسلیم تأکید می کنیم زیرا این مرحله زیر بنای اصلی ودر حقیقت همان چیزی است که ما را قادر به بهبودی یافتن وباز یابی می نماید . هنگامی که تسلیم می شویم در قلب خود احساس می کنیم که دیگر به حد کافی زجر کشیده ایم ، نوعی احساس آرامش ما را فرا می گیرد که به ما می فهماند کشمکش دیگر پایان یافته است . بدون توجه به اینکه چقدر جنگیده ایم ،بالاخره به نقطه ی تسلیمی رسیده ایم که به ما می فهماند که ما قادر به متوقف ساختن مصرف مان تنها با استفاده از قدرت شخصی خود نمی باشیم . ما قادر به اقراربه عاجز بودن مان در مقابل اعتیادمان می شویم . آنگاه به طور کامل دست برمی داریم . با آنکه در اعماق قلبمان هیچ نمی دانستیم که دقیقاً چه اتفاقی خواهد افتاد ، قدرت خود را جمع کرده وبه عاجز بودن مان اقرار می نماییم . دیگر آن سرابی که به ما می گفت قادر به کنترل مصرف مان هستیم کاملاً ازدست می دهیم و نتیجه آ ن باز شدن درهای بهبودی به رویمان می باشد .
بسیاری از ما برای بار اول ، مرحله تسلیم را با حضور در یکی از جلسات گمنام ، ذکر نام خود وسپس گفتن این که من یک معتاد هستم آغاز می کنیم . وقتی که ما اقرار می کنیم که معتاد هستیم وقادر به متو قف ساختن مصرف مان با قدرت خود نیستیم ، قدرت پاک ماندن را بر مبنای روز به روز ، با کمک سایرین ، در انجمن معتادان گمنام پیدا می کنیم . عجیب بودن پارادوکس این اقرار ، از همان لحظه ای که ما شروع به انجام قدم اول می کنیم ،آشکارمی شود.
تا زمانی که فکر می کنیم ، قادر به کنترل مصرفمان هستیم ، به طور مرموزی همیشه مجبور به ادامه ی مصرف می باشیم . اما به محض این که اقرار به عاجز بودن می نما ییم ، به دلایلی دیگر قادر به ادامه مصرف نخواهیم بود. این آزادی از اجبار به ادامه مصرف ، بزر گترین هدیه وفیضی است که ما دریافت کرده ایم ، زیرا که زندگیمان را نجات می بخشد.
ما از طریق تجربه ی گروهی انجمن دریافته ایم که کاری را که تنها قادر به انجام آن نیستیم ، به طور جمعی میتوانیم انجام دهیم . برای ما لازم است از سایر معتادان بهبود یافته کمک بخواهیم . وقتی که شروع به حضور مرتب در جلسات می نماییم ، متوجه می شویم که تجربیات دیگران که با ما در جاده بهبودی همسفر هستند ، برایمان لذت بخش است . آمدن به جلسات برای بسیاری مترادف با آمدن به خانه می باشد . ما درمی یابیم که سایر معتادین ما را می پذیرند وبا ما به گرمی برخورد می کنند . بالاخره جایی را یافته ایم که ما را درک می کنند .
با آنکه مسلماً گوش فرا دادن به تجربیات دیگران درجلسات ، کمک بسیار بزرگی است اما باید قیم راهنما پیدا کنیم تا به بازیابی ماکمک کند . ازهمان آغازدرانجام قدم اول اهنما میتواند با ما از تجر بیات خود در انجام قدم ها سخن بگوید . با گوش فرا دادن به تجربیات راهنما وبه کار بستن آن درزندگی شخصی مان ، از یکی از زیباترین وعملی ترین مراحل بهبودی یعنی ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر بهرمند می شویم ما در جلسات می شنویم که من نمی توانم ولی ما می توانیم تماس مرتب با راهنمای مان به ما مقداری تجربیات دسته اول خواهد داد.
از طریق برقراری یک رابطه با راهنمایمان ،اصل اعتماد کردن را می آموزیم .
با بکار بستن پیشنهادات راهنما بجای افکار خودمان ، اصل روشن بینی وتمایل را می آموزیم .
راهنما به ما در انجام قدم های بازیابی کمک خواهد کرد .سخن گفتن صادقانه با راهنمایمان در مورد اعتیاد مان واینکه مواد مخدر چگونه زندگی مان را تحت تاثیر قرارداده است باعث خوا هد شد که بتوانیم قدم اول را به طور کامل انجام دهیم . باید همیشه به خاطر بیاوریم که از کجا آمده ایم واعتیاد مارا به کجا خواهد برد....؟
مراحل بهبودی آسان نیست ،شجاعت وپشتکار بسیار لازم است تا شخصی هر روز بیش از روزپیش ،بر روی بهبودی خود کار کند. یک مسئله مهم در بهبودی این است که دائماً سعی در جلو رفتن ، بدون توجه به موانعی که در راهمان خواهد بود داشته باشیم .از آنجا که تغییرات دراز مدت در بهبودی به کندی صورت می گیرد ،لازم است تا ما به طور مداوم وروز به روز به قدم اول رجوع کنیم .حتی پاکی درازمدت به خودی خود تضمین نمی کند که از درد واشکالات ناشی از اعتیاد دور بمانیم .عوارض بیماری ما همیشه می تواند خود را بروز دهد .احتمالاً متوجه این مسئله خواهیم شد که در بسیاری از مسایل زندگی که قبلاً فکر می کردیم به خوبی برگزار می شود نه تنها مشکل داریم بلکه عاجزیم .از این جاست که شروع به فهم این مطلب می کنیم که بسیاری از مطالب ومسایلی که به سختی برای کنترل شان کوشش می کردیم ، در حقیقت به طور کامل از حیطه ی کنترل شان خارج هستند . ما باید بدانیم که بیماری ما می توا ند خود را به اشکال مختلف وسوسه فکری واعمال افراطی که در ظاهر هیچ رابطه ای باماده ی مخدر ندارند می تواند خود را دوباره به منصه ظهور بگذارد . ما گاه گاه به طور عجیبی بهانه جویی تمرکزهای افراطی وبی معنی روی مسایلی می نماییم که شاید پیش از آن که مصرف را متوقف کنیم اصلاً برای مان قابل اهمیت نبود ودر نتیجه ممکن است بار دیگر سعی کنیم که آن خلا ء وحشتناک درونی را که گاه وبی گاه به سراغمان می آید با چیزی خارج خودمان پرکنیم .
هر زمان که متوجه شویم از چیزی برای تغییر احساسات مان استفاده می کنیم ،باید به اصول قدم اول و انجام آن باز گردیم .
ما هرگز اینکه زندگی مان باز هم آشفته وغیرقابل کنترل نشود ، هیچ تضمینی نداریم .حتی سالها بعد از بهبودی، اگر ما به گونه ای زندگی کنیم که اجازه دهد مشکلات روی هم انباشته شوند واز سوی دیگر منابع مقابله ما با این مشکلات ضعیف شده باشد ، احتمالاً دوباره احساس می کنیم که کنترل را از داده ایم ودر نتیجه احساسات دردآور درونی ایجاد چنان فشاری خواهد کرد که دیگر قادر به این که اقدام سازنده ای برای زندگی خودمان انجام دهیم نخواهیم بود وفشار زندگی بر روی ما چنان زیاد خواهد شد که دیگر خود حس کردن برایمان مشکل آفرین خواهد شد . زمانی که دیگر بنظر می رسد زندگی در حال از هم پاشیدن است، درست در همان اوقات ما باید خود را بیشتر به اصول برنامه ی جلسات معتادان گمنام نزدیک نماییم ، یعنی تماس خود را با راهنمایمان بیشتر کنیم وروی قدم ها جدی تر کار کنیم ودر جلسات به طور مرتب حضور بیابیم . ما بار دیگر تسلیم میشویم ، چون می دانیم که موفقیت ، در اقراربه شکست می باشد .
پذیرفته شدن از سوی دیگران واحساس محبتی که در گردهم آ یی های معتادان گمنام ، و جود دارد ما را قادر می سازد تا شروع به بهبودی از اعتیاد بنماییم . ما راه جدیدی برای زیستن می آمو زیم . آن خلأ تنهایی که از آندر رنج بودیم با کار کردن روی قدم های دوازده گانه پر خواهد شد . به تدریج متوجه که اعتیاد ما با تمام ابعاد پیچیده ومخصوصش ، از طریق این برنا مه ساده تحت تاثیر قرار خواهد گرفت . ماراه حلی برای ناامیدی مطلق خود یافته ایم .
برنامه ما از ما هیئت بسیار روحانی برخوردار می باشد .
دوازده قدم معتادان گمنام ما را به ابعادی بسیار عمیق تر از آنچه انتظار داشتیم خواهد برد . کار کردن وزند گی با قدم ها باعث هدایت ما به سوی یک بیداری رو حانی خواهد گشت .
برای آغاز این سفر ، ما ابتدا باید تما یل به تسلیم به این برنامه واصول آن را پیدا کنیم ، چرا که آینده ی ما بر محور تمایل به رویش ونمو روحانی قرار دارد . ما راه جدیدی برای زندگی آغاز می کنیم ،راهی که شعف وشادی بسیار به ما ارائه خواهد نمود . با این همه ، بازاریابی ، ما را از درد ورنج معاف نمی کند . زندگی کردن بر طبق قوانین زندگی ،مجموعه ای از لحظات شادی وغم است .در زندگی اتفاقات زیبا ودردناک در سبدی واحد ارائه میگردد . ما تجربیات مختلف عاطفی واحساسی را در اتفاقات زندگی لمس خواهیم کرد . با نگرشی صادقانه به زندگی خود دردوران اعتیاد وآن چه که در نتیجه اعتیادمان بر سر ما آمده ، متوجه عاجز بودن وآشفتگی زندگی مان می شویم . با نگاهی به دست آویزها پل هایی که هنوز برای بازگشت بجا گذاشتیم اعتیادمان را پذیرا شده تسلیم می شویم وسپس امیدی راکه بهبودی در پیش راه ما گذارده است تجربه می نماییم . متوجه می شویم که دیگر نمی توانیم به همان گونه ی قبلی به زندگی ادامه دهیم . اکنون آماده برای تحول هستیم وتمایل داریم تا راه دیگری را انتخاب کنیم .
با این تمایل ما با قدم دوم پیش می رویم .
به عنوان معتاد تمام ما تنهائی درد و بدبختی اعتیاد را تجربه کردیم پیش ازآمدن به معتادان اغلب ماآنچه راکه به فکرمان می رسید برای کنترل مصرف مان بجا آوردیم . ما سعی کردیم ماده مصر فی مان را عوض کنیم ، چون ما فکر می کردیم مشکل ما مواد بخصو صی است. سعی کرد یم که مصرف موادمان را محدود به اوقات یا مکان های بخصوصی نماییم. حتی ممکن که در بعضی از مراحل زندگی مان قسم خورده وبا خود عهد بسته باشیم که از آن پس دیگر هیچ گونه موادی مصرف نکنیم. ما بارها به خود گفته بودیم امکان ندارد اعمالی راکه شاهد سرزدن از معتادان دیگر بودیم ، ما انجام دهیم . اما طولی نکشید که دیدیم خودمان دقیقا همان کارها را انجام دادیم. هر گونه که تلاشی که کردیم در دراز مدت بی اثر ماند . اعتیاد ما به طور فعال پیشروی می نمود و حتی صادقانه ترین کوشش های ما به جایی نرسید . تنها وحشت زده از آینده ای که در انتظارمان بود ، انجمن معتادان گمنام را پیدا کردیم . ما بعنوان اعضای جلسات معتادان گمنام ،به تجربه در یافتیه ایم که اعتیاد یک بیماری پیش رونده است واین پیش روی می تواند سریع یا کند باشد . لیکن همیشه به زوال وانحطاط ختم میگردد . تا زمانیکه ما به مصرف مواد مخدر ادامه می دهیم زندگی مان به طور دایم خراب تر می شود . تعریف دقیق اعتیاد به طوری که مورد قبول همگان واقع شود کاری غیر ممکن است . با این همه به نظر می رسد که این بیماری معمولاً ما را به شرح زیر تحت تا ثیر قرار می دهد ما از جنبه روانی دائما در اشتغال فکری ووسوسه مصرف کردن بودیم از جنبه جسمی ، بدون توجه به عواقب آن دچار حالت اجبار در ادامه ی مصرف شدیم . از جنبه روحانی در طول دوران اعتیادمان ، به گونه ای ، کاملاً خود محور شده بودیم . مورد بررسی قراردادن اعتیاد به عنوان یک بیماری مرض به نظر بسیاری از معتادان دیدگاهی منطقی می باشد ، زیرا در تجربیات ما ، اعتیاد یک بیماری پیش رونده و غیر قابل علاج است وچنا ن چه متوقف نگردد مرگ آور خواهد بود . در معتادان گمنام ، ما به بررسی تمام جنبه های اعتیادمان می پردازیم وتوجه خود را تنها به بارزترین جنبه ی آن ، یعنی مصرف غیرقابل کنترل مواد مخدر معطوف نمی کنیم . جنبه ها ی بیماری ما متعدد می باشند . با انجام و تمرین این برنامه یکایک ما پس از مدتی قادر به شناخت ودرک این نکته می شویم که چگونه به دلیل اعتیاد زندگی ما آ شفته گشته است . ما بدون توجه به اثرات اعتیاد در زندگی شخصی وفردی خود ، پس از مدتی متوجه می شویم که همه ی ما از یک نوع شخصیت وویژگی مشترک و یکسانی بر خورداریم . ما با انجام قدم اول ، وسوسه ، اشتغال ، اجبار به ادامه مصرف ، انکار حالت بخصوصی که بسیاری به آن خلاء روحانی وپوچ به نظر آمدن زندگی نام داده اند را مورد بررسی قرار می دهیم .هنگامی که شروع به درک عاجز بودن خود می نما ییم ، بسیاری از ما پذ یرفتن این که ما معتادان غالباً اشخاصی افراطی بوده واعما لی را به حالت تفریط واجبار انجام می دهیم ، اشکال داریم اما اشتغال فکری واجبار جنبه هایی از عاجز بودن ما می باشند که شناخت واعلام وجود آنها در کلیه ی موازین زند گی مان برای کامل شدن اقرار به عاجز بودن مان ضروری می باشد . اشتغال فکری یا وسوسه برای ما بصورت جریان دائمی سلسله افکاری در امده است که تماماً در ارتباط با مصرف مواد مخدر از قبیل تمام کردن مواد ، چگونگی بدست آوردن مجدد وغیره .... می باشند .
ساده بگوئیم ما نمی توانیم این افکار راز سرمان به در کنیم . با رجوع به تجربه ما ، اجبار و افراط مترادف با آن قدرت غیرمنطقی و غیرمنطقی و غیرقابل مقاومتی است که باعث ادامه مصرف ، بدون توجه به عواقب آن می گردد . باز هم ساده تر بگوئیم ، ما نمی توانیم مصرف خود را متوقف کنیم . در ابتدای حضور در جلسات و انجام برنامه ، آن نکته مشترگی که باعث فهم برنامه و درک یکدیگر می گردد ، مشکل اعتیادمان به موادمخدر می باشد . ما در جلسات معتادان گمنام از اشتغال فکری یا وسوسه و تفریط و اجبار سخن می گوئیم و تمرکز سخنان ما فعلاً اعتیاد به موادمخدر می باشد . به تدریج که به بازیابی خود ادامه می دهیم خودمان متوجه می شویم که چگونه وسوسه ، افراط و تفریط اعتیاد ما می تواند به انواع و جنبه های مختلف در زندگیمان بروز نماید و بر آن اثر بگذارد . انکار آن قسمت از بیماری ما است که برای ما نه تنها بروز و اعلام حقیقت را مشکل می کند بلکه غیر ممکن می سازد . در طول اعتیادمان انکار به صورت محافظ و حامی ما در جلوگیری از درک و دیدن حقایق دردناک زندگی مان درآمده بود . به دفعات به خودمان می گفتیم که اگر شرایط موجود بهتر شود ما هنوز شاید قادر باشیم زندگی خود را به نوعی تحت کنترل و نظم درآوریم . همیشه با مهارت و تخصصی که در دفاع از اعتیادمان پیدا کرده بودیم از قبول مسئولیت خساراتی که اعتیاد در طول زندگی مان ایجاد کرده بود سرباز زده و فرار می کردیم . ما باور می کردیم که اگر کوششی جدی و درازمدت و یا ماده ای را جایگزین ماده دیگر کرده و یا دوستان را عوض کنیم و یا شغل و محل زندگی مان را تغییر دهیم زندگی مان بهبود خواهد یافت . این طرزتفکر و منطق به دفعات و مرتباً ما را با شکست مواجهه می نمود ، اما باز از آن دست بردار نبودیم . با آن که تمام شواهد زندگی مان تأیید کننده ی این نکته بودند ، باز انکار می کردیم که ما با موادمخدر اشکال داریم . به خودمان دروغ می گفتیم و باورمان شده بود که باز می توانیم به طور موفقیت آمیز مصرف کنیم . بدون توجه به تخریب دامنه داری که در زندگی مان ایجاد شده بود ، مصرف خود را به هزار گونه توجیه و خود را تبرئه می کردیم .
جنبه ی روحانی بیماری ما ، همان قسمتی است که معمولاً ما را در اوایل دوران پاک شدن مان ، با نوعی احساس تنهایي و توخالی بودن زندگی مواجهه می نماید و احتمالا مشکل ترین و پیچیده ترین بعد اعتیاد مان می باشد . از آن جا که این قسمت از بیماری ما را به نوعی بسیار عمیق و شخصی تحت تأثیر قرار می دهد احتمالاً حتی زمانی که به فکر کاربردن اصول بازیابی برای رویاروئی با این جنبه ی خاص اعتیادمان می باشیم با نوعی احساس وحشت و درماندگی مواجه خواهیم شد . با این همه باید به خاطر بیاوریم که بازیابی برای هیچ کس یک شبه اتفاق نیفتاده است .
هنگامی که ما شروع به نگاه کردن به آثار و نتایج مرض خود می کنیم ، مسلماً به این نتیجه می رسیم که کنترل از دستمان خارج شده و زندگی مان آشفته شده است و ما این آشفتگی را در تمام زمینه های منفی زندگی مان می بینیم . در این مرحله نیز تجربیات ما مسائلی بسیار شخصی هستند و بستگی زیادی به وضعیت خصوصی ما دارند . به عنوان مثال بعضی از ما وقتی متوجه آشفتگی زندگیمان شدیم که از لحاظ احساسی کنترل از دست دادیم و یا از مصرف مواد دچار احساس گناه شدیم . عده ای دیگر از ما همه چیزمان نظیر خانه ، خانواده ، شغل و حتی احترام به خود را از دست داده بودیم .
بعضی از ما هرگز یاد نگرفته بودیم که اصلاً یک زندگی انسانی چگونه است . بعضی دیگر در زندان و تیمارستان بوده ایم و اغلب بارها با مرگ روبرو شده ایم . بدون توجه به شرایط ویژه ی زندگی فردی مان ، با کمی دقت متوجه می شویم که در زمینه و ساختار اصلی زندگی ما همیشه افراط ، تفریط ، خودکامگی و لذت جوئی بوده و نتیجه ی همه ی آنها آشفتگی زندگیمان بوده است .
وقتی که به جلسات معتادان گمنام آمدیم که احتمالاً عامل اصلی اشکالاتمان را نمی دانستیم . به دلیل خود محوری معمولاً خود ما آخرین کسی بودیم که متوجه معتاد بودنمان می شد . بسیاری از ما به تشویق و اصرار دوستان ، یا خانواده شروع به شرکت در جلسات جلسات معتادان گمنام نمودیم . بعضی دیگر از ما تحت اجبار و یا به دستور دادگاه به جلسات آمدیم . فرقی نمی کند که ما چگونه به این جا رسیدیم بلکه مهم این بود که آن سراب کهنه باید متلاشی می شد . برای اینکه متوجه حقیقت اعتیادمان بشویم اول لازم بود که صداقت جانشین انکار شود . بسیاری از ما لحظه ی اولی را که با حقیقت بیماری مان روبرو شدیم هنوز به خاطر داریم . تمام دروغ ها ، تمام ژستها و وانمود کردن های تو خالی و تمام دلیل و منطقی که برای توجیه وضعیت زندگیمان می آوردیم ، دیگر کاربرد خود را از دست داده بودند .
اینکه ما چه کسی شده بودیم وچه برسرمان آمده بود برای مان روشنتر شد . دیگر بیش از این نمی شد از این حقیقت فرار کرد .
ما این را فهمیده ایم که نمی توانیم بهبودی بازیابی پیدا کنیم مگر آنکه صداقت داشته باشیم . بسیاری از ما پس از سالها تمرین در دروغگویی وعدم صداقت به معتادان گمنام در آمده ایم . با این همه ما می توانیم یاد بگیریم که صادق باشیم وباید شروع به تمرین کنیم . یاد گرفتن صداقت ، مقطی ولحظه ای نیست بلکه سلسله مراحل پیش رونده ای دارد . ما قادریم مرحله به مرحله با کارکرد قدم ها صداقت بیشتری پیدا کنیم وبه پاک ماند ن مان ادامه دهیم .
در قدم اول با شروع به تمر ین اصل روحانی صداقت از طریق اقرار به حقیقت استفاده کردن از مواد مخدر می نما ییم . در مرحله بعدی ما پیشروی خود را با ابراز حقیقت در مورد چگونگی زندگیمان ادامه می دهیم . ما با صداقت با آنچه در زندگی واقعی مان است روبرو می شویم نه آنگونه که دلمان می خواست یا باید می شد. فرقی نمی کند که ما از کجا آمده ایم یا سابقه ی ما چه بوده یا اوضاع چقدر خوب یا بد بوده است اما وقتی به معتادان گمنام روی می آوریم وروی قدم ها کار می کنیم کم کم آرامش خود را باز می یا بیم. در به کار گرفتن قدم اول مسئله ی مهم آن است که از خود سوالات اصولی را بنماییم ، مثلاً : آیا می توانم مصرف مواد مخدر را کنترل کنم ؟ آیا تمایل به ترک دارم ؟ آیا تمایل دارم که هر چه که برای بهبود یم لازم است انجام دهم ؟ در برابر ما دو راه وجود دارد : یکی زندگی جدید به نحوه ی معتادان گمنام ودیگری ادامه ی اعتیاد .
از این جا است که زندگی برایما ن جالب می شود . ما شروع به رها کردن دست آویزه های مان می کنیم . این دست آویزه ها قسمتی از وجودما می باشند که ما تاکنون تسلیم برنامه نکرده ایم . اغلب ما در اوایل پاک شدن مان دست آویزه های مختلفی داریم . با این همه احتیاج دارین که راه هایی برای بررسی ومشخص نمودن آن ها پیدا می کنیم .هر چیزی می تواند یک دست آویز یا عبارت دیگر مانعی در راه بازیابی ما باشد ، مثلاً : باور کردن اینکه چون ما قبلاً هرگز با ماده ی مخدر خاصی اشکالی نداشته ایم ، پس استفاده از آن مهم نیست ویا گذاشتن شرطی برای بهبودی مان ، مثل اینکه بگوییم ما تاوقتی که فلان انتظار وتوقع مان برآورده شود پاک خواهیم ماند ویا باور کردن اینکه ما هنوز قادریم با رفقای زمان اعتیادمان رفت وآمد داشته باشیم ، یا اعتقاد به اینکه ما پس از مدت معینی پاک ماندن دوباره قادر به مصرف خواهیم بود ویا تصمیمی آگاهانه یا نا خود آگاه در مورد اینکه کارکردن روی قدم های معینی برای ما کافی است وما محتاج به همه برنامه نیستیم . با کمک بقیه معتادانی که در حال بهبودی می باشند ما می توانیم راه هایی پیدا کنیم که از این موانع بگذریم. مسئله بسیار مهمی که باید راجع به این دستاویزها موانع بدانیم آن است که با نگهداری و حفظ آنها همیشه جایی در برنامه مان برای عود کردن بیماری (Reiapse) باقی خواهیم گذاشت . بهبودی ما از زمانی آغاز می شود که شروع به کار گرفتن برنامه دوازده مرحله ای جلسات معتادان گمنام در تمام مراحل زندگی خود می نما ییم . البته ما به خوبی متوجه هستیم که نمی توانیم این مرحله را قبل از قطع کردن مواد مخدر شروع کنیم . خود داری از مصرف تمام مواد مخدر، تنها راه موفقیت علیه اعتیادمان می باشد. با این همه با آنکه خودداری از مصرف مواد مخدر ، مرحله ی اول بهبودی ماست ، اما تنها امید ما برای بازیابی ، نوعی تغییر کامل روحانی وایجاد تحولی عمیق در برداشت واحساسات مان می باشد . تجربه ی ما نشان دهنده ی آن است که باید به مرحله ای برسیم که تمایل برای انجام هر کاری رابرای بدست آوردن این هدیه گرانبهای بازیابی داشته باشیم .
در طول مراحل بازیابی مابا اصول روحانی از قبیل تسلیم ، صداقت وپذیرا شدن که برای انجام قدم اول لازم است آشنا می شویم .
اگر ما با ایمان به تمرین وکاربرد این اصول بپردازیم ، آن ها تمام دیدگاه ونحوه ی زندگی مان را دچار تغییری عمیق می نمایند .
در اوایل وقتی شروع به تمرین و بکار بستن این اصول در زندکی مان می کنیم ، آنها به نوعی برای ما غیر طبیعی می رسند . به همین دلیل لازم است که ما کوشش زیادی برای اقرار صادقانه که لازمه ی انجام قدم اول است بجا بیاوریم .در اوایل با اینکه به معتاد بودنمان اقرار می کنیم ، احتمال دارد در واقعی وعملی بودن این برنامه هنوز شک داشته باشیم . پذ یرا شدن اعتیادمان مرحله ای فرا تر از اقرار آگاهانه می باشد وقتی که ما اعتیادمان را پذیرا می شویم برای بهبودی مان امید پیدا می کنیم و به طور عمیق وقلبی اعتقاد پیدا می کنیم که ما نیز می توا نیم بهبودی پیدا کنیم . به تدریج شک ما شروع به بر طرف کردن می کند و ما در حالت مصالحه در برابر بیما ری مان قرار می گیریم . ما برای تغییر آمادگی پیدا می کنیم . ما تسلیم می شویم .
وقتی ما شروع به انجام قدم اول می نما ییم به تدریج متوجه می شویم که معنای تسلیم شدن در برنامه ، آن چه تصور می کردیم ، نمی باشد . در گذشته احتمالاً فکر می کردیم که تسلیم شدن حالتی است مخصوص برای اشخاص ترسو یا ضعیف . ما فقط دو نوع زندگی می شناختیم ، یا انکه باز هم به کنترل مصرف مان ادامه دهیم و یا این که شاخه ای را که در رویش نشسته بودیم ، بریده و بگذاریم زندگی مان فنا شود . ما احساس می کردیم در صحنه ی جنگی در کنترل مصرفمان بودیم که اگر در آن تسلیم می شدیم ، مواد مخدر برنده می شد.
ما در بهبودی متوجه می شویم که تسلیم به معنای رها کردن دست آویزها ی پل های پشت سر است که ما خودمان علیه بهبودی مان نگاه داشته بودیم . به معنا ی دیگر تسلیم ، تمایل به ادامه زندگی وزیستن به نوع دیگر می باشد . مراحل تسلیم برای هر انسانی ، بسیار خصوصی وشخصی است . تنها خود ما می توانیم رسیدن به مرحله ی تسلیم را احساس کنیم . ما بر اهمیت تسلیم تأکید می کنیم زیرا این مرحله زیر بنای اصلی ودر حقیقت همان چیزی است که ما را قادر به بهبودی یافتن وباز یابی می نماید . هنگامی که تسلیم می شویم در قلب خود احساس می کنیم که دیگر به حد کافی زجر کشیده ایم ، نوعی احساس آرامش ما را فرا می گیرد که به ما می فهماند کشمکش دیگر پایان یافته است . بدون توجه به اینکه چقدر جنگیده ایم ،بالاخره به نقطه ی تسلیمی رسیده ایم که به ما می فهماند که ما قادر به متوقف ساختن مصرف مان تنها با استفاده از قدرت شخصی خود نمی باشیم . ما قادر به اقراربه عاجز بودن مان در مقابل اعتیادمان می شویم . آنگاه به طور کامل دست برمی داریم . با آنکه در اعماق قلبمان هیچ نمی دانستیم که دقیقاً چه اتفاقی خواهد افتاد ، قدرت خود را جمع کرده وبه عاجز بودن مان اقرار می نماییم . دیگر آن سرابی که به ما می گفت قادر به کنترل مصرف مان هستیم کاملاً ازدست می دهیم و نتیجه آ ن باز شدن درهای بهبودی به رویمان می باشد .
بسیاری از ما برای بار اول ، مرحله تسلیم را با حضور در یکی از جلسات گمنام ، ذکر نام خود وسپس گفتن این که من یک معتاد هستم آغاز می کنیم . وقتی که ما اقرار می کنیم که معتاد هستیم وقادر به متو قف ساختن مصرف مان با قدرت خود نیستیم ، قدرت پاک ماندن را بر مبنای روز به روز ، با کمک سایرین ، در انجمن معتادان گمنام پیدا می کنیم . عجیب بودن پارادوکس این اقرار ، از همان لحظه ای که ما شروع به انجام قدم اول می کنیم ،آشکارمی شود.
تا زمانی که فکر می کنیم ، قادر به کنترل مصرفمان هستیم ، به طور مرموزی همیشه مجبور به ادامه ی مصرف می باشیم . اما به محض این که اقرار به عاجز بودن می نما ییم ، به دلایلی دیگر قادر به ادامه مصرف نخواهیم بود. این آزادی از اجبار به ادامه مصرف ، بزر گترین هدیه وفیضی است که ما دریافت کرده ایم ، زیرا که زندگیمان را نجات می بخشد.
ما از طریق تجربه ی گروهی انجمن دریافته ایم که کاری را که تنها قادر به انجام آن نیستیم ، به طور جمعی میتوانیم انجام دهیم . برای ما لازم است از سایر معتادان بهبود یافته کمک بخواهیم . وقتی که شروع به حضور مرتب در جلسات می نماییم ، متوجه می شویم که تجربیات دیگران که با ما در جاده بهبودی همسفر هستند ، برایمان لذت بخش است . آمدن به جلسات برای بسیاری مترادف با آمدن به خانه می باشد . ما درمی یابیم که سایر معتادین ما را می پذیرند وبا ما به گرمی برخورد می کنند . بالاخره جایی را یافته ایم که ما را درک می کنند .
با آنکه مسلماً گوش فرا دادن به تجربیات دیگران درجلسات ، کمک بسیار بزرگی است اما باید قیم راهنما پیدا کنیم تا به بازیابی ماکمک کند . ازهمان آغازدرانجام قدم اول اهنما میتواند با ما از تجر بیات خود در انجام قدم ها سخن بگوید . با گوش فرا دادن به تجربیات راهنما وبه کار بستن آن درزندگی شخصی مان ، از یکی از زیباترین وعملی ترین مراحل بهبودی یعنی ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر بهرمند می شویم ما در جلسات می شنویم که من نمی توانم ولی ما می توانیم تماس مرتب با راهنمای مان به ما مقداری تجربیات دسته اول خواهد داد.
از طریق برقراری یک رابطه با راهنمایمان ،اصل اعتماد کردن را می آموزیم .
با بکار بستن پیشنهادات راهنما بجای افکار خودمان ، اصل روشن بینی وتمایل را می آموزیم .
راهنما به ما در انجام قدم های بازیابی کمک خواهد کرد .سخن گفتن صادقانه با راهنمایمان در مورد اعتیاد مان واینکه مواد مخدر چگونه زندگی مان را تحت تاثیر قرارداده است باعث خوا هد شد که بتوانیم قدم اول را به طور کامل انجام دهیم . باید همیشه به خاطر بیاوریم که از کجا آمده ایم واعتیاد مارا به کجا خواهد برد....؟
مراحل بهبودی آسان نیست ،شجاعت وپشتکار بسیار لازم است تا شخصی هر روز بیش از روزپیش ،بر روی بهبودی خود کار کند. یک مسئله مهم در بهبودی این است که دائماً سعی در جلو رفتن ، بدون توجه به موانعی که در راهمان خواهد بود داشته باشیم .از آنجا که تغییرات دراز مدت در بهبودی به کندی صورت می گیرد ،لازم است تا ما به طور مداوم وروز به روز به قدم اول رجوع کنیم .حتی پاکی درازمدت به خودی خود تضمین نمی کند که از درد واشکالات ناشی از اعتیاد دور بمانیم .عوارض بیماری ما همیشه می تواند خود را بروز دهد .احتمالاً متوجه این مسئله خواهیم شد که در بسیاری از مسایل زندگی که قبلاً فکر می کردیم به خوبی برگزار می شود نه تنها مشکل داریم بلکه عاجزیم .از این جاست که شروع به فهم این مطلب می کنیم که بسیاری از مطالب ومسایلی که به سختی برای کنترل شان کوشش می کردیم ، در حقیقت به طور کامل از حیطه ی کنترل شان خارج هستند . ما باید بدانیم که بیماری ما می توا ند خود را به اشکال مختلف وسوسه فکری واعمال افراطی که در ظاهر هیچ رابطه ای باماده ی مخدر ندارند می تواند خود را دوباره به منصه ظهور بگذارد . ما گاه گاه به طور عجیبی بهانه جویی تمرکزهای افراطی وبی معنی روی مسایلی می نماییم که شاید پیش از آن که مصرف را متوقف کنیم اصلاً برای مان قابل اهمیت نبود ودر نتیجه ممکن است بار دیگر سعی کنیم که آن خلا ء وحشتناک درونی را که گاه وبی گاه به سراغمان می آید با چیزی خارج خودمان پرکنیم .
هر زمان که متوجه شویم از چیزی برای تغییر احساسات مان استفاده می کنیم ،باید به اصول قدم اول و انجام آن باز گردیم .
ما هرگز اینکه زندگی مان باز هم آشفته وغیرقابل کنترل نشود ، هیچ تضمینی نداریم .حتی سالها بعد از بهبودی، اگر ما به گونه ای زندگی کنیم که اجازه دهد مشکلات روی هم انباشته شوند واز سوی دیگر منابع مقابله ما با این مشکلات ضعیف شده باشد ، احتمالاً دوباره احساس می کنیم که کنترل را از داده ایم ودر نتیجه احساسات دردآور درونی ایجاد چنان فشاری خواهد کرد که دیگر قادر به این که اقدام سازنده ای برای زندگی خودمان انجام دهیم نخواهیم بود وفشار زندگی بر روی ما چنان زیاد خواهد شد که دیگر خود حس کردن برایمان مشکل آفرین خواهد شد . زمانی که دیگر بنظر می رسد زندگی در حال از هم پاشیدن است، درست در همان اوقات ما باید خود را بیشتر به اصول برنامه ی جلسات معتادان گمنام نزدیک نماییم ، یعنی تماس خود را با راهنمایمان بیشتر کنیم وروی قدم ها جدی تر کار کنیم ودر جلسات به طور مرتب حضور بیابیم . ما بار دیگر تسلیم میشویم ، چون می دانیم که موفقیت ، در اقراربه شکست می باشد .
پذیرفته شدن از سوی دیگران واحساس محبتی که در گردهم آ یی های معتادان گمنام ، و جود دارد ما را قادر می سازد تا شروع به بهبودی از اعتیاد بنماییم . ما راه جدیدی برای زیستن می آمو زیم . آن خلأ تنهایی که از آندر رنج بودیم با کار کردن روی قدم های دوازده گانه پر خواهد شد . به تدریج متوجه که اعتیاد ما با تمام ابعاد پیچیده ومخصوصش ، از طریق این برنا مه ساده تحت تاثیر قرار خواهد گرفت . ماراه حلی برای ناامیدی مطلق خود یافته ایم .
برنامه ما از ما هیئت بسیار روحانی برخوردار می باشد .
دوازده قدم معتادان گمنام ما را به ابعادی بسیار عمیق تر از آنچه انتظار داشتیم خواهد برد . کار کردن وزند گی با قدم ها باعث هدایت ما به سوی یک بیداری رو حانی خواهد گشت .
برای آغاز این سفر ، ما ابتدا باید تما یل به تسلیم به این برنامه واصول آن را پیدا کنیم ، چرا که آینده ی ما بر محور تمایل به رویش ونمو روحانی قرار دارد . ما راه جدیدی برای زندگی آغاز می کنیم ،راهی که شعف وشادی بسیار به ما ارائه خواهد نمود . با این همه ، بازاریابی ، ما را از درد ورنج معاف نمی کند . زندگی کردن بر طبق قوانین زندگی ،مجموعه ای از لحظات شادی وغم است .در زندگی اتفاقات زیبا ودردناک در سبدی واحد ارائه میگردد . ما تجربیات مختلف عاطفی واحساسی را در اتفاقات زندگی لمس خواهیم کرد . با نگرشی صادقانه به زندگی خود دردوران اعتیاد وآن چه که در نتیجه اعتیادمان بر سر ما آمده ، متوجه عاجز بودن وآشفتگی زندگی مان می شویم . با نگاهی به دست آویزها پل هایی که هنوز برای بازگشت بجا گذاشتیم اعتیادمان را پذیرا شده تسلیم می شویم وسپس امیدی راکه بهبودی در پیش راه ما گذارده است تجربه می نماییم . متوجه می شویم که دیگر نمی توانیم به همان گونه ی قبلی به زندگی ادامه دهیم . اکنون آماده برای تحول هستیم وتمایل داریم تا راه دیگری را انتخاب کنیم .
با این تمایل ما با قدم دوم پیش می رویم .
تالار گفتمان انجمن بانیان بهبودی