2015-01-14، 10:58
از همان دوران کودکی همینطور بودم و خیلی عجله داشتم، حتی آنقدر عجول بودم که زمان کودکی کفش بزرگترهارو میپوشدم و یا ته سیگار پدرم رو دود میکردم و یا گاهی با تیغ صورتش سیبلم را میتراشیدم که زودتر سبیل در بیاورم. حتی نوجوانیم را با عجله وارد جوانی و بزرگسالی کردم و در هیچ یک از مراحل زندگی درجای اصلی خودم نبودم و این عجله و شتاب و احمقانه رفتار کردن باعث شد، که من بی صبر و بیقرار شوم و همیشه هم اشتباه و خرابکاری میکردم و این عادتی شد که اکنون به مُعضل وابستگی تبدیل شده است و هر گاه اختيار زندگيم دست يكي از شاخصه بيماري اعتياد(وابستگي) میافتد، رفتارهاي من از روي اجبار و کاملاً در عدم کنترل و بی اختیاری است. من تاوان سنگینی بابت این عجله در اجرای فرامین عقل بیمارم پرداختم. میدانم افراد سالم از مغز خودشان به عنوان کامپیوتر استفاده میکنند و عقلشان در اختیار خودشان است. ولی من در اختیار عقل بیمار خودم هستم و تا به یک چیزی فکر میکردم، فوراً باید اجرایش میکردم و همین اختلال، هنوز هم فعال مانده است و من هرگاه مشورت و راهکار گرفتن داشته باشم، ميتوانم اختیار و حالت اجبار و فشار مغزم را از خودم دور كنم.بیشتر اوقات چون ناکارآیی مغزم را آگاهی دارم، احساس خطر کرده مشورت ميكنم وبيشتروقتهادرموردافكاريكه براي من خودمشغولی و هیجان دارد مشورت نميكنم. و دقیقاً از همین جا ضربه و آسیب میخورم. وقتي اعمالی از روي احساس و غریزه باشد.آنوقت بدون در نظر گرفتن پيامدش و افکار درست به آن عمل ميكنم، ولي اگر از روي مشورت و راهکار گرفتن باشد، آن كار را عمل نميكنم. وقتي کاری را خودسرانه انجام میدهم حتی اگر کاری درست هم باشد، احساس خطر میكنم، چون مغز خرابم را بهاء میدهم.وقتي در دام وسوسه فکری باشم، رفتارهای من کاملاً از روي اجبار بیماری تحت کنترل است.