2014-03-30، 08:20
در آواي سنگين سکوت امشب ،
در دست افشاني رويا در ظرافت يک متن ،
در راز ناشناختهي زيستن ؛
تو را عاشقانه ميخواهم ...
در پوچي يک توهم در اوج وصال ،
در سوداي محکومانهي عشقي ،
در روياي مشکوکانهي وصلي ؛
تو را مجنونوار ميکاوم ....
در پژواک انديشههايم ،
در سايهي آرزوهايم ،
و در اوج فاصلهاي ميان کام و دل ؛
تو را ميخواهم ...
در سادگي يک غزل ،
در شور يک عشق ،
در وجد عارفانهي يک نيايش ،
در تبلور يک رويا ؛
تو را ميخواهم ...
مرا در بيکسي امشب ،
در غربت لحظه لحظه ی تنهاييم ،
درياب ...
مرا در درياي بيکران زندگي ،
و در ويرانههاي وجودي خسته ،
درياب ...
در بيصدا گريستنهايم ،
در عجزم از اين غربت ،
مرا درک کن ...
بار خدايا !
با وجود مهربان و گرمت ،
تار و پود فرسودهي وجودم را از بين ببر ؛
با وجود نوراني خويش ،
پرده پردهي تاريکيام را نابود کن ؛
از تو ميخواهم برفراز درياي وجودت ،
افکار شناور مرا به اهتزاز درآوري ؛
از تو ميخواهم در حجم تاريکي و هجوم غربت امشب ،
در سردي وجودم ،
مرا حامي باشي ...
آمین یا رب العالمین ...